تنفر و عشق (P16),
از زبان تهیونگ
رفتم تو اتاق دیدم رونیکا تو تخت خوابه و بهش سرم وصله رنگش پریده بود
رونیکا خیلی دختر ضعیفی بود درسته همیشه وانمود میکرد که حالش خوبه اما جثه ضعیفی داشت درسته که عاشق رونیکا نبودم ولی دوست نداشتم مریض ببینمش دوست داشتم مثله همیشه باهام کل کل کنه رفتم کنار تختش و روی صندلی نشستم و دستش رو گرفتم رونیکا واقعا دختر خوشگلی بود همیشه خیلی جذاب بود تو مدرسه هم از همه دخترا خوشگل تر بود دستش خیلی یخ بود معلوم بود که سردش شده پتو بالا تر کشیدم و به صورتش خیره شدم تو خواب خیلی قشنگ میشد درست شبیهه فرشته ها میشد
تو خواب داشت هزیون میگفت احساس کردم که تب داره دستم رو روی پیشونیش گذاشتم رونیکا داشت تو تب میسوخت سریع از اتاق رفتم بیرون و دکتر رو صدا کردم پرستار ها و دکتر اومدن و منو بیرون کردن
جیمین خیلی نگران بود و همینطور راه میرفت منم نگرانش بودم ولی نه به اندازه جیمین
رونیکا زن منه برای چی جیمین انقدر نگرانشه
بعد از چند دقیقه دکتر اومد گفت: چیزی نیست الان حالشون خوبه این تب فقط بخاطر مسمومیت بوده و چیز خاصی نیست و حالشون خوبه بهتره یه نفر تو اتاق کنارشون باشه تا هروقت مشکلی بود به پرستار ها اطلاع بده
تا اومدم بگم که من میرم پیش رونیکا جیمین پرید وسط حرف دکتر و گفت: آقای دکتر من کنارش میمونن و تا صبح ازش مراقبت میکنم
من(تهیونگ): لازم نکرده خودم میمونم
جیمین: تو باید استراحت کنی من تا صبح کنارش بیدار میمونم تو هم همین جا هستی دیگه نگرانی نداشته باش
چیزی نگفتم و گذاشتم که جیمین پیشش بمونه شاید رونیکا حالش با جیمین بهتر از من باشه و زود تر حالش خوب بشه البته جیمین فقط یه دوسته برای رونیکا همین
رفتم تو اتاق دیدم رونیکا تو تخت خوابه و بهش سرم وصله رنگش پریده بود
رونیکا خیلی دختر ضعیفی بود درسته همیشه وانمود میکرد که حالش خوبه اما جثه ضعیفی داشت درسته که عاشق رونیکا نبودم ولی دوست نداشتم مریض ببینمش دوست داشتم مثله همیشه باهام کل کل کنه رفتم کنار تختش و روی صندلی نشستم و دستش رو گرفتم رونیکا واقعا دختر خوشگلی بود همیشه خیلی جذاب بود تو مدرسه هم از همه دخترا خوشگل تر بود دستش خیلی یخ بود معلوم بود که سردش شده پتو بالا تر کشیدم و به صورتش خیره شدم تو خواب خیلی قشنگ میشد درست شبیهه فرشته ها میشد
تو خواب داشت هزیون میگفت احساس کردم که تب داره دستم رو روی پیشونیش گذاشتم رونیکا داشت تو تب میسوخت سریع از اتاق رفتم بیرون و دکتر رو صدا کردم پرستار ها و دکتر اومدن و منو بیرون کردن
جیمین خیلی نگران بود و همینطور راه میرفت منم نگرانش بودم ولی نه به اندازه جیمین
رونیکا زن منه برای چی جیمین انقدر نگرانشه
بعد از چند دقیقه دکتر اومد گفت: چیزی نیست الان حالشون خوبه این تب فقط بخاطر مسمومیت بوده و چیز خاصی نیست و حالشون خوبه بهتره یه نفر تو اتاق کنارشون باشه تا هروقت مشکلی بود به پرستار ها اطلاع بده
تا اومدم بگم که من میرم پیش رونیکا جیمین پرید وسط حرف دکتر و گفت: آقای دکتر من کنارش میمونن و تا صبح ازش مراقبت میکنم
من(تهیونگ): لازم نکرده خودم میمونم
جیمین: تو باید استراحت کنی من تا صبح کنارش بیدار میمونم تو هم همین جا هستی دیگه نگرانی نداشته باش
چیزی نگفتم و گذاشتم که جیمین پیشش بمونه شاید رونیکا حالش با جیمین بهتر از من باشه و زود تر حالش خوب بشه البته جیمین فقط یه دوسته برای رونیکا همین
۵.۸k
۲۳ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.