پارت دهم عشق ویژه
رسیدید خونه جونگ کوک درست میگفت هنوز عمارت بیدار بود و هیم چراغی داخلش خاموش نشده بود ماسکش رو روی صورتش محکم کرد و از ماشین پیاده شد
پدر : شماها مشخصه کجایید
جونگ کوک به پدرش اشاره زد پدرش آروم ایستاد و با دست بهت اشاره کرد بری بالا
تهیونگ : آقای جئون بدو دیر شده ها کار داریم
ا،ت : میتونم بدونم اینجا چه خبره ؟
تهیونگ : ا،ت الان فقط برو بخواب به اینم فکر نکن ما کجا داریم میریم بهت قول میدم بعدا بهت بگم چه خبر
هردونفر لباسهای مخصوص پوشیده بودن دست بردی روی اتکت لباسش: افسر ارشد جئون جونگ کوک
ا،ت : شماها چیکاره ید ؟
کوک : ا.ت الان وقت ندارم برات توصیح بدم برو پشت این پرده در اتاقم رو باز کن برو اونجا استراحت کن چیزی هم نیاز داشتی با نگهبان جلو در اتاق حرف بزن سعی نکن بعد ساعت ۱۲ از اتاق بیای بیرون مراقب خودت باش بهترینم
ا،ت : خداحافظ
رفتی داخل با دیدن اتاقش دهنت باز مونده بود اتاق خوشگلی داشت ولی فکر اینکه اون کیه اجازه نمیداد به چیز دیگه ایی فکر کنی
خوایده بودی که با صدای جونگ کوک لز خواب بلند شدی وقتی دیدیش با ترس بلند شدی و چسبیدی به تاج تخت
کوک : حالت خوبه ؟
ا،ت : بهم بگو کی هستی ؟
کوک : پدر من مافیا ست من افسر ارشد پدرم هستم
نمیدونم الان دارم میگم درسته یانه ولی من افسر مافیا
هنوز تو شک بودی نمیتونستی درک کنی تو دامن یه مافیا بزرگ شدی
ا،ت : یعنی کسی که من رو بزرگ کرده یه مافیاست یعنی من باید ازسد اون عبور کنم وهیونگ رو دور بزنم من دارم دیونه میشم
کوک : من خودم کمکت میکنم فقط باهام بمون باشه ؟
ا،ت : فقط نجاتم بدید شماها تنها امید من هستید
تهیونگ : تو بهترین کس زندگی مایی ما وظیفه مونه
پدر : شماها مشخصه کجایید
جونگ کوک به پدرش اشاره زد پدرش آروم ایستاد و با دست بهت اشاره کرد بری بالا
تهیونگ : آقای جئون بدو دیر شده ها کار داریم
ا،ت : میتونم بدونم اینجا چه خبره ؟
تهیونگ : ا،ت الان فقط برو بخواب به اینم فکر نکن ما کجا داریم میریم بهت قول میدم بعدا بهت بگم چه خبر
هردونفر لباسهای مخصوص پوشیده بودن دست بردی روی اتکت لباسش: افسر ارشد جئون جونگ کوک
ا،ت : شماها چیکاره ید ؟
کوک : ا.ت الان وقت ندارم برات توصیح بدم برو پشت این پرده در اتاقم رو باز کن برو اونجا استراحت کن چیزی هم نیاز داشتی با نگهبان جلو در اتاق حرف بزن سعی نکن بعد ساعت ۱۲ از اتاق بیای بیرون مراقب خودت باش بهترینم
ا،ت : خداحافظ
رفتی داخل با دیدن اتاقش دهنت باز مونده بود اتاق خوشگلی داشت ولی فکر اینکه اون کیه اجازه نمیداد به چیز دیگه ایی فکر کنی
خوایده بودی که با صدای جونگ کوک لز خواب بلند شدی وقتی دیدیش با ترس بلند شدی و چسبیدی به تاج تخت
کوک : حالت خوبه ؟
ا،ت : بهم بگو کی هستی ؟
کوک : پدر من مافیا ست من افسر ارشد پدرم هستم
نمیدونم الان دارم میگم درسته یانه ولی من افسر مافیا
هنوز تو شک بودی نمیتونستی درک کنی تو دامن یه مافیا بزرگ شدی
ا،ت : یعنی کسی که من رو بزرگ کرده یه مافیاست یعنی من باید ازسد اون عبور کنم وهیونگ رو دور بزنم من دارم دیونه میشم
کوک : من خودم کمکت میکنم فقط باهام بمون باشه ؟
ا،ت : فقط نجاتم بدید شماها تنها امید من هستید
تهیونگ : تو بهترین کس زندگی مایی ما وظیفه مونه
۸.۴k
۲۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.