نام فیک = دوست پسر روانی من
نام فیک = دوست پسر روانی من
پارت = ۲۸
کوک : خیلی تند رانندگی میکردم
ات : ک..کوکی اروم تر برو م... میترسم
کوک : ببند هیش
چن دقیقه بعد
رسیدیم
گمشو پایین
ات : اروم پیاده شدم
م... میشه نیام دیگه تو ...... امارت؟.. میشه برم خونه خودمون ؟
بغض ترس)
کوک : چی گفتی؟
هه
دست ات رو محکم گرفتم و بردم سمت انباری که روز اول اومده
بود و انداختنش توش
ات : ولم كن عوضییی گریه و جیغ
کوک : حولش دادم رو دیوار و دستمو گذاشتم رو دیوار حلقه
کردم تا نتونه فرار کنه
خیلی ترسناک و سرد بهش نگاه کردی
چی گفتی؟ (جدی)
ات : اشکام رو سریع پاک کردم
هاااا چیه
فک کردی ازت میترسم هااا
با مشت میزدم به سینه جونگکوک
گمشوووو
ازت متنفر مممم
)داد (
کوک : خفه شو (عربده)
میخوای بری؟
ات : معلومه از دست روانی نجات پیدا میکنم
کوک : پس برو
..
..
چند ساعت بعد
کلارا : میخوام به عنوان خدمتکار اینجا استخدام شم
کوک : گمشو برو اینو به جیمین بگو
کلارا : هه
در رو محکم بستم
کوک : رو تخت نشستم و دستامو گذاشتم رو سرم اروم گریه
کردم
ويو ا.ت
ات : کم کم چشمام رو باز کردم دیدم روی تختم و ی ( بیا تا
بگم تهیونگ ( پیرزن بالا سرمه و ی دستمال گذاشتم رو سرم
پیرزن بیدار شدی عزیزم؟
ات : سریع پاشدم
عا من كجام
ببخشید مزاحم شدم و ممنون از آوردن من به خونتون من دیگه باید برم پیرزن اما دخترم نصف شبه کجا میخوای بری خونه ای داری؟
ات : عمم...
بله
ممنونم خدانگهدار
پیرزن: مواظب خودت باش عزیزم
ات : بای لبخند جوابش رو دادم و در رو بستم
خونه مامان و بابام از اینجا خیلی دور بود
خاک تو سرت ات واقعا که میتونستی از اون پیرزنی تلفنی
گوشی چیزی بگیری به بابات زنگ بزنی
عاااا شيطان
چن دقیقه نشستم بودم رویی نیمکت تو پارک
دلم برای کوکی تنگ شده
بهش فکر میکردم که ی قطره اشک از چشمام ریخت
پارت = ۲۸
کوک : خیلی تند رانندگی میکردم
ات : ک..کوکی اروم تر برو م... میترسم
کوک : ببند هیش
چن دقیقه بعد
رسیدیم
گمشو پایین
ات : اروم پیاده شدم
م... میشه نیام دیگه تو ...... امارت؟.. میشه برم خونه خودمون ؟
بغض ترس)
کوک : چی گفتی؟
هه
دست ات رو محکم گرفتم و بردم سمت انباری که روز اول اومده
بود و انداختنش توش
ات : ولم كن عوضییی گریه و جیغ
کوک : حولش دادم رو دیوار و دستمو گذاشتم رو دیوار حلقه
کردم تا نتونه فرار کنه
خیلی ترسناک و سرد بهش نگاه کردی
چی گفتی؟ (جدی)
ات : اشکام رو سریع پاک کردم
هاااا چیه
فک کردی ازت میترسم هااا
با مشت میزدم به سینه جونگکوک
گمشوووو
ازت متنفر مممم
)داد (
کوک : خفه شو (عربده)
میخوای بری؟
ات : معلومه از دست روانی نجات پیدا میکنم
کوک : پس برو
..
..
چند ساعت بعد
کلارا : میخوام به عنوان خدمتکار اینجا استخدام شم
کوک : گمشو برو اینو به جیمین بگو
کلارا : هه
در رو محکم بستم
کوک : رو تخت نشستم و دستامو گذاشتم رو سرم اروم گریه
کردم
ويو ا.ت
ات : کم کم چشمام رو باز کردم دیدم روی تختم و ی ( بیا تا
بگم تهیونگ ( پیرزن بالا سرمه و ی دستمال گذاشتم رو سرم
پیرزن بیدار شدی عزیزم؟
ات : سریع پاشدم
عا من كجام
ببخشید مزاحم شدم و ممنون از آوردن من به خونتون من دیگه باید برم پیرزن اما دخترم نصف شبه کجا میخوای بری خونه ای داری؟
ات : عمم...
بله
ممنونم خدانگهدار
پیرزن: مواظب خودت باش عزیزم
ات : بای لبخند جوابش رو دادم و در رو بستم
خونه مامان و بابام از اینجا خیلی دور بود
خاک تو سرت ات واقعا که میتونستی از اون پیرزنی تلفنی
گوشی چیزی بگیری به بابات زنگ بزنی
عاااا شيطان
چن دقیقه نشستم بودم رویی نیمکت تو پارک
دلم برای کوکی تنگ شده
بهش فکر میکردم که ی قطره اشک از چشمام ریخت
۱۲.۳k
۱۹ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.