عشق دردسر ساز``
₱₳Ɽ₮:39
ویو تهیونگ
الان یه روز میشه از ویلای لونا و چان وِ زدیم بیرون... منم این روزا کارم زیادی شده و به جای اینکه ساعت۸بیام خونه۱٠میام و اونموقع میشینیم با ا/ت شام میخوریم این روزا زیادی ا/ترو نمیبینم و دلم براش یزره میشه...فقط شبا همو میبینیم... دلمم واسه ا/ت میسوزه که همش تنهاست... دوباره صبح پاشدم ا/ت خواب بود.. لباسامو پوشیدمو یه بوسه به گونه ا/ت زدمو از عمارت زدم بیرون...سوار ماشینم شدمو حرکت کردم...کلی کار سرم ریخته بودو قراداد بستن با شرکتای دیگه...
پرش زمانی به ساعت۱٠
درحال اماده شدن بودم که برم سمت خونه... که یهو اسمس اومد به گوشیم... چکش کردم.. از یه شماره ناشناس...
"ناشناس"
اگه میخوای زنت زنده بمونه به این ادرس بیا...
نیای جونشو میگیرم....
از این پیامه ترسیدم... ادرسی که برام فرستادع بود..یه اپارتمان بود... انتظار یه جای خلوت و بزرگ رو داشتم.. رفتم بالا و طبق همون ادرس رسیدم دمه در... درو زدم...
تق.. تق... تق..
یه خانم درو باز کرد... قیافش اشنا بود خیلیم اشنا... فهمیدم یوناست... ای عوضی... یه لباس جلف پوشیده بود که نمیپوشید بهتر بود... همجاش معلوم بود... هرزه...
تهیونگ: باز تویی؟ از جونمون چی میخوای
یونا: خودتو! بیا تو تا بهش اسیب نزدم...
رفتم تو...
تهیونگ: خب چیکارم داری؟
یونا: بیا همراهم بدو بیا...
دنبالش رفتم..که یهو رسیدیم اتاقو دراز کشیدو گفت...
یونا: بیا کارتو انجام بده. ..
تهیونگ: چی میگی هرزه؟
یونا: ببین من با قضیه کشتن کاملا جدیم... پس بیا کارتو انجام بده..
همونجوری مونده بودم...
یونا: نمیای؟ باشه...
اومد جلو یقمو کشیدو لباشو گذاشت رو لبام... و خیلی تند مک میزد... که جدا شد.. منم هولش دادم.. .
تهیونگ: چته روانی؟(داد)
یونا: همکاری کن...
.... ازم خواست برم روش...
تهیونگ: بسه کن دیگه انجامش نمیدم...
که. یهو دیدم دوبارع به لبام مک میزد
بعد جامون عوض شدو منو خوابوند... و نشست روم...
تهیونگ: داری چیکار میکنی عوضی...
که انگشتشو گذاشت رو لبام...
یونا: شیش....
یونا: باید سه شب باهام باشی...
تهیونگ: چی میگی...؟
که یهو خودش دست به کار شد.... من کاری نمیکردم... فقط منو میبوسید و عکسو.فیلم.میگرفت...
ویو تهیونگ
الان یه روز میشه از ویلای لونا و چان وِ زدیم بیرون... منم این روزا کارم زیادی شده و به جای اینکه ساعت۸بیام خونه۱٠میام و اونموقع میشینیم با ا/ت شام میخوریم این روزا زیادی ا/ترو نمیبینم و دلم براش یزره میشه...فقط شبا همو میبینیم... دلمم واسه ا/ت میسوزه که همش تنهاست... دوباره صبح پاشدم ا/ت خواب بود.. لباسامو پوشیدمو یه بوسه به گونه ا/ت زدمو از عمارت زدم بیرون...سوار ماشینم شدمو حرکت کردم...کلی کار سرم ریخته بودو قراداد بستن با شرکتای دیگه...
پرش زمانی به ساعت۱٠
درحال اماده شدن بودم که برم سمت خونه... که یهو اسمس اومد به گوشیم... چکش کردم.. از یه شماره ناشناس...
"ناشناس"
اگه میخوای زنت زنده بمونه به این ادرس بیا...
نیای جونشو میگیرم....
از این پیامه ترسیدم... ادرسی که برام فرستادع بود..یه اپارتمان بود... انتظار یه جای خلوت و بزرگ رو داشتم.. رفتم بالا و طبق همون ادرس رسیدم دمه در... درو زدم...
تق.. تق... تق..
یه خانم درو باز کرد... قیافش اشنا بود خیلیم اشنا... فهمیدم یوناست... ای عوضی... یه لباس جلف پوشیده بود که نمیپوشید بهتر بود... همجاش معلوم بود... هرزه...
تهیونگ: باز تویی؟ از جونمون چی میخوای
یونا: خودتو! بیا تو تا بهش اسیب نزدم...
رفتم تو...
تهیونگ: خب چیکارم داری؟
یونا: بیا همراهم بدو بیا...
دنبالش رفتم..که یهو رسیدیم اتاقو دراز کشیدو گفت...
یونا: بیا کارتو انجام بده. ..
تهیونگ: چی میگی هرزه؟
یونا: ببین من با قضیه کشتن کاملا جدیم... پس بیا کارتو انجام بده..
همونجوری مونده بودم...
یونا: نمیای؟ باشه...
اومد جلو یقمو کشیدو لباشو گذاشت رو لبام... و خیلی تند مک میزد... که جدا شد.. منم هولش دادم.. .
تهیونگ: چته روانی؟(داد)
یونا: همکاری کن...
.... ازم خواست برم روش...
تهیونگ: بسه کن دیگه انجامش نمیدم...
که. یهو دیدم دوبارع به لبام مک میزد
بعد جامون عوض شدو منو خوابوند... و نشست روم...
تهیونگ: داری چیکار میکنی عوضی...
که انگشتشو گذاشت رو لبام...
یونا: شیش....
یونا: باید سه شب باهام باشی...
تهیونگ: چی میگی...؟
که یهو خودش دست به کار شد.... من کاری نمیکردم... فقط منو میبوسید و عکسو.فیلم.میگرفت...
۸.۴k
۰۸ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.