رمان Black & White پارت35
گفت چند روزه گفتم دیروز افتادم گفت باشه وقتی دست زد به پام ملافه تخت رو داشتم فشار میدادم و از درد چشام رو بستم یه قطره اشک از چشام افتاد بیخیال پاک کردن شدم خیلی پام درد میکرد آخر سر یه ناله خیلی آروم و کوچولو کردم از زبان شوگا پای یونا خیلی درد میکرد چون داشت ملافه تختش رو فشار میداد و چشاش رو از پس درد بسته بود ولی یهو یه قطره اشکش از چشاش در اومد پس فهمیدم خیلی درد داره که یهو نتونست ناله کنه ناله خیلی آروم از سر داد بعد دکتر گفت فقط پاش خیلی بد افتاده درد گرفته نترسین درس میشه گفتم باشه بعد منو دکتر از اتاق بیرون اومدیم که یهو دکتر گفت آقای مین اون دختر خیلی لجباز هی پاش خیلی بدجور صدمه دیده ولی اون داشت خودش رو کنترل میکرد که آخر سر فقط یه داد خیلی آرومی کرد اون خیلی لجباز هس لبخند زدم بعد دکتر رفت رفتم اتاق یونا دیدم داره گریه میکنه سرش پایین منو ندید رفتم کنارش دستم رو گذاشتم سرش گفتم گریه نکن درست میشه یهو اشکاش رو پاک کرد گفت من گریه نمیکنم و بهت هیچ ربطی نداره لبخند زدم چون کار همیشگیش بود گفتم صبحانه نخوردی بیا پایین الان هم وقته ناهار هس گفت نمیخورم گفت سانا رو صدا کنم گفتم خونه نیس با تهیونگ رفتن گفت کجا گفتم چون تکواندو دوس دارین تهیونگ هم برد برا باشگاه گفتم باشه از زبان سانا سرم نمیدونم یهو گیج رفت ولی مهم نبود داشتم تکواندو کار میکردم همه جام عرق کرده بود از زبان تهیونگ سانا داشت اونجا تمرین میکرد به حرکاتش نگاه کردم اون خیلی حرفه ای کار میکرد انگار داشت با یکی دعوا میکرد ولی یهو وایساد دستش رو گذاشت سرش بعد ادامه داد....
۲۴.۱k
۱۲ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.