گس لایتر/ ادامه پارت ۲۰۴
نگاهشو از روبرو گرفت و سمت جی وو چرخید... دستاشو توی دستش گرفت... آب دهنشو قورت داد...
بایول: جی وویا... میتونی این رازو پیش خودت نگه داری؟ هیچکس نباید بدونه!
جی وو: هیچکس؟ حتی یون ها و مادرت؟
بایول: حتی اونا!... اگر اوما بفهمه مجبورم میکنی بهش بگم! اونوقت اونم نمیذاره ازش جدا بشم... من هرطور شده باید ازش طلاق بگیرم!...
صداش لرزون و پر از هراس بود... جی وو برای آروم کردنش مهر تایید به حرفاش میزد...
جی وو: باشه چاگیا... به کسی نمیگم... توام به خودت مسلط باش...
*******************************************
نابی توی خونه بود... جونگ هون رو توی بغلش داشت... به خانوم جی وون هم گفته بود که میتونه پیششون بمونه...
مدام شماره ی بایول رو میگرفت... اما جواب نمیداد...
که بلاخره از صدای خدمتکار که اسم بایول رو میبرد فهمید که اون به خونه برگشته...
از نگرانی نمیتونست صبر کنه تا بایول پیشش بیاد...
جونگ هون رو به آرومی توی کریرش گذاشت و سمت در رفت....
با دیدن نابی سمتش دوید... بی هوا در آغوش کشیدش...
نابی با تعجب از حرکت ناگهانی بایول بغلش کرد و گفت: چی شده عزیزم؟... چرا گریه کردی؟...
از خودش جداش کرد و صورتشو بین دستاش گرفت...
نابی: چرا بازم چشمات تر شده؟... جونگکوکو دیدی؟... باهات بد رفتاری کرد؟
بایول: اوما
نابی: بله؟
بایول: فقط... هرچه زودتر میخوام ازش جدا شم...
نابی دوباره بغلش کرد...
نابی: تا من پیشتم نترس! ... همین فردا درخواست طلاقو ثبت میکنیم...
بایول: جی وویا... میتونی این رازو پیش خودت نگه داری؟ هیچکس نباید بدونه!
جی وو: هیچکس؟ حتی یون ها و مادرت؟
بایول: حتی اونا!... اگر اوما بفهمه مجبورم میکنی بهش بگم! اونوقت اونم نمیذاره ازش جدا بشم... من هرطور شده باید ازش طلاق بگیرم!...
صداش لرزون و پر از هراس بود... جی وو برای آروم کردنش مهر تایید به حرفاش میزد...
جی وو: باشه چاگیا... به کسی نمیگم... توام به خودت مسلط باش...
*******************************************
نابی توی خونه بود... جونگ هون رو توی بغلش داشت... به خانوم جی وون هم گفته بود که میتونه پیششون بمونه...
مدام شماره ی بایول رو میگرفت... اما جواب نمیداد...
که بلاخره از صدای خدمتکار که اسم بایول رو میبرد فهمید که اون به خونه برگشته...
از نگرانی نمیتونست صبر کنه تا بایول پیشش بیاد...
جونگ هون رو به آرومی توی کریرش گذاشت و سمت در رفت....
با دیدن نابی سمتش دوید... بی هوا در آغوش کشیدش...
نابی با تعجب از حرکت ناگهانی بایول بغلش کرد و گفت: چی شده عزیزم؟... چرا گریه کردی؟...
از خودش جداش کرد و صورتشو بین دستاش گرفت...
نابی: چرا بازم چشمات تر شده؟... جونگکوکو دیدی؟... باهات بد رفتاری کرد؟
بایول: اوما
نابی: بله؟
بایول: فقط... هرچه زودتر میخوام ازش جدا شم...
نابی دوباره بغلش کرد...
نابی: تا من پیشتم نترس! ... همین فردا درخواست طلاقو ثبت میکنیم...
۴۲.۵k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.