شیطان یا فرشته پارت ۱۷
______________
*پرش زمانی به فردا*
ویو جیمین
امروز ساعت ۶ بیدار شدم قرار بود با بچه ها بریم چندتا محموله بخریم
رفتم پایین صبحونه خوردم به اجوما گفتم به ا/ت بگه تا ۸ نمیام بعدش رفتم سراغ بچه ها و ساعت ۴ بلاخره این مرتیکه اشغال راضی شد بهمون محمول ها رو بفروشه
با بچه ها تو جنگل قدم زدیم و کلی حرف زدیم
جیمین: بچه ها میگم شما نمیخواید از سینگلی در بیاید
کوک: خودت سینگلی به ما گیر نده
جیمین: خودتون میدونید اخلاقم چیه به نظرتون فعلا میتونم نوچ نوچ به جز نامجون و شوگا و جین هیونگ هیچکدومتون رل ندارید
جیهوپ: خوب راستش من چندوقتیه از یکی خوشم میاد میخوام امروز باهاش قرار بزارم و بگم دوسش دارم(دلتون رو خوش نکنید منظورش منم😂)
بقیه : اووووو
تهیونگ: راستش رو بخواید تا بحث بازه من دیروز جواب مثبت رو از عشقم گرفتم
جیمین و کوک: به به به به مبارکه
کوک: هیونگ فقط ما سینگل موندیم
جیمین: بهتره بگی تو منم یکی رو پیدا کردم یاع یاع یاع
جین: عههه من یاع یاع میکنم نه تووووو
نامجون: تو به خندت گیر دادی جیمین عاشق شدهههه
کوک: آخه کی میاد با اخلاق سگش اینو بگیره
جیمین: خیلیا از تو هم بیشتر
شوگا:حالا نگفتی کیه
تهیونگ: من میدونم شما ها هم دیدنش
همه: عه
جیمین: عه من رسیدم بچه ها شماها دیگه برید بای بای
بقیه: بای *دیگه رفتن*
رفتم داخل دیدم دو نفر رو مبل نشستن یکیشون ا/ت بود ولی اون یکی کی بود
رفتم با چیزی که دیدم خشکم زد اون اون پدرم بود ولی مگه اون نمرده بود
..... : به ببین کی اومد بلاخره گل پسرم بیا اینجا ببینم *رفت بغلش و جیمین هنوز خشکش زده بود که چشمش رفت به ا/ت که بغض کرده بود*
جیمین: اینجا چخبره
..... : برگشتم دیگه نمیبینی عا راستی این دختری که گرفتی بدن خیلی خوبی داره ها انتخابت حرف نداره
جیمین: چی باهاش چیکار کردی
....: یکم باهاش خوش گذروندم همین*ا/ت رو نزدیک خودش کرد*
جیمین: تو چه غلطی کردم تو اصلا پدرم نیستی پدره من مرده تو کی هستی
....: زدی تو خال پسر گلم من بابات نیستم من....
که دیدم حالت چهره اش عوض شد اون همون مرتیکه الکس بود
جیمین: تو(عصبی)
الکس: سوپرایز گفتم که ا/ت مال خودمه امروزم دیگه رسما مال من شد
جیمین: چی؟ مال تو پس چطوری زن منه؟
الکس: دروغ نگو *به ا/ت نگاه میکنه که با سر تایید میکنه بعدش هم الکس در جواب یه پوزخندی میزنه* مهم نیست
جیمین: ا/ت ایندفعه اجازه میدی کاری که میخوام رو بکنم
که دیدم ا/ت با سر تایید کرد یسسس راحت شدم
جیمین: میدونستی بیشتر خون آشاما ازدست ما فرار میکنن؟
الکس: چرا؟ اسکولن به مولا
جیمین: نوچ چون عاقلن بعضی از ما ها تو کار خرید و فروش خون و روح خون آشاما هستن و منم تو اینکارم*لبخند شیطانی*
الکس: چ....چی؟*ترس*(حال میکنید چی مینویسم آخه من چقدر خوبم ولی کسی قدر منو نمیدونع😔)
بعدش نزدیک شدم و اون مقابله کرد ولی آخرسر شکستش دادم
الکس:و....ولم کن *نگاه به ا/ت*ا/ت خواهش میکنم
به ا/ت نگاه کردم با بغضی شدید داشت نگاش میکرد و بعد سمت نگاهشو عوض کرد دوباره به الکس نگاه کردم
جیمین: تو فرصتت رو از دست دادی
و بعد دستم رو گذاشتم رو صورتش و تمام قدرتش رو گرفتم الکس داد میزد ولی تقصیر خودش بود اهههه این چقدر قدرت داره این بزرگ میشد چی میشد بعد چندمین کل قدرت هاشو گرفتم بیهوش شده بود بردمش تو اون اتاق و بعدش رفتم سراغ ا/ت
جیمین:ا/ت ا/ت نگام حالت خوبه؟ بگو هرکاری کرده به جز اینکه لمست کنع خواهش میکنم
که دیدم ا/ت شروع به گریه کردن (نگران ۱۰۰۰۰۰۰)
ا/ت: هق اون میگفت هق دیگه دختر نیستم هق تقصیر منه هق باید همون موقعه هق قبول میکردم هق😭😭😭😭😭
جیمین: چیی ای لعنت بهش الان حالت بهتره زیر دلت هنوز درد میکنه؟(نگران ۱۰۰۰۰۰۰)
ا/ت: اهوم درد میکنه خیلی (گریه)
براید استایل بغلش کردم و میخواستم ببرمش که صدای اجوما رو شنیدم
اجوما: ولش میکنی یا
برگشتم دید منم حرفش رو نصفه گفت
اجوما: ا..ارباب *بعد نگاهش به ا/ت افتاد* ا/تتتت *سریع دوید سمتش* حالت خوبه اون مرتیکه چیکارت کرد خوبی؟
جیمین*درگوشش گفت*: اون مرتیکه بهش ت.ج.ا.و.ز کرده میتونی یه چیزی درست کنی درد دلش بهتره شه؟(اروم)
اجوما: البته * سریع رفت تو اشپزخونه*
ا/ت رو بردم بالا خواستم لباس هاش رو دربیاره اولش مخالفت میکرد ولی بعد قبول کرد منم در آوردم به جز اون(فهمیدید دیگه😐) و رفتم حموم و آب داغ رو باز کرد تا وان پر شد رفتم ا/ت رو برداشتم و گذاشتمش تو وان و ماساژش دادم ولی ا/ت هنوزم داشت گریه میکرد
جیمین:ا/ت تمومش کن دیگه(بغض)
ا/ت: هق آخه چطوری هق اون دخترونگی من رو هق گرفت
با گفتن این جمله گریش شدید تر شد
*پرش زمانی به فردا*
ویو جیمین
امروز ساعت ۶ بیدار شدم قرار بود با بچه ها بریم چندتا محموله بخریم
رفتم پایین صبحونه خوردم به اجوما گفتم به ا/ت بگه تا ۸ نمیام بعدش رفتم سراغ بچه ها و ساعت ۴ بلاخره این مرتیکه اشغال راضی شد بهمون محمول ها رو بفروشه
با بچه ها تو جنگل قدم زدیم و کلی حرف زدیم
جیمین: بچه ها میگم شما نمیخواید از سینگلی در بیاید
کوک: خودت سینگلی به ما گیر نده
جیمین: خودتون میدونید اخلاقم چیه به نظرتون فعلا میتونم نوچ نوچ به جز نامجون و شوگا و جین هیونگ هیچکدومتون رل ندارید
جیهوپ: خوب راستش من چندوقتیه از یکی خوشم میاد میخوام امروز باهاش قرار بزارم و بگم دوسش دارم(دلتون رو خوش نکنید منظورش منم😂)
بقیه : اووووو
تهیونگ: راستش رو بخواید تا بحث بازه من دیروز جواب مثبت رو از عشقم گرفتم
جیمین و کوک: به به به به مبارکه
کوک: هیونگ فقط ما سینگل موندیم
جیمین: بهتره بگی تو منم یکی رو پیدا کردم یاع یاع یاع
جین: عههه من یاع یاع میکنم نه تووووو
نامجون: تو به خندت گیر دادی جیمین عاشق شدهههه
کوک: آخه کی میاد با اخلاق سگش اینو بگیره
جیمین: خیلیا از تو هم بیشتر
شوگا:حالا نگفتی کیه
تهیونگ: من میدونم شما ها هم دیدنش
همه: عه
جیمین: عه من رسیدم بچه ها شماها دیگه برید بای بای
بقیه: بای *دیگه رفتن*
رفتم داخل دیدم دو نفر رو مبل نشستن یکیشون ا/ت بود ولی اون یکی کی بود
رفتم با چیزی که دیدم خشکم زد اون اون پدرم بود ولی مگه اون نمرده بود
..... : به ببین کی اومد بلاخره گل پسرم بیا اینجا ببینم *رفت بغلش و جیمین هنوز خشکش زده بود که چشمش رفت به ا/ت که بغض کرده بود*
جیمین: اینجا چخبره
..... : برگشتم دیگه نمیبینی عا راستی این دختری که گرفتی بدن خیلی خوبی داره ها انتخابت حرف نداره
جیمین: چی باهاش چیکار کردی
....: یکم باهاش خوش گذروندم همین*ا/ت رو نزدیک خودش کرد*
جیمین: تو چه غلطی کردم تو اصلا پدرم نیستی پدره من مرده تو کی هستی
....: زدی تو خال پسر گلم من بابات نیستم من....
که دیدم حالت چهره اش عوض شد اون همون مرتیکه الکس بود
جیمین: تو(عصبی)
الکس: سوپرایز گفتم که ا/ت مال خودمه امروزم دیگه رسما مال من شد
جیمین: چی؟ مال تو پس چطوری زن منه؟
الکس: دروغ نگو *به ا/ت نگاه میکنه که با سر تایید میکنه بعدش هم الکس در جواب یه پوزخندی میزنه* مهم نیست
جیمین: ا/ت ایندفعه اجازه میدی کاری که میخوام رو بکنم
که دیدم ا/ت با سر تایید کرد یسسس راحت شدم
جیمین: میدونستی بیشتر خون آشاما ازدست ما فرار میکنن؟
الکس: چرا؟ اسکولن به مولا
جیمین: نوچ چون عاقلن بعضی از ما ها تو کار خرید و فروش خون و روح خون آشاما هستن و منم تو اینکارم*لبخند شیطانی*
الکس: چ....چی؟*ترس*(حال میکنید چی مینویسم آخه من چقدر خوبم ولی کسی قدر منو نمیدونع😔)
بعدش نزدیک شدم و اون مقابله کرد ولی آخرسر شکستش دادم
الکس:و....ولم کن *نگاه به ا/ت*ا/ت خواهش میکنم
به ا/ت نگاه کردم با بغضی شدید داشت نگاش میکرد و بعد سمت نگاهشو عوض کرد دوباره به الکس نگاه کردم
جیمین: تو فرصتت رو از دست دادی
و بعد دستم رو گذاشتم رو صورتش و تمام قدرتش رو گرفتم الکس داد میزد ولی تقصیر خودش بود اهههه این چقدر قدرت داره این بزرگ میشد چی میشد بعد چندمین کل قدرت هاشو گرفتم بیهوش شده بود بردمش تو اون اتاق و بعدش رفتم سراغ ا/ت
جیمین:ا/ت ا/ت نگام حالت خوبه؟ بگو هرکاری کرده به جز اینکه لمست کنع خواهش میکنم
که دیدم ا/ت شروع به گریه کردن (نگران ۱۰۰۰۰۰۰)
ا/ت: هق اون میگفت هق دیگه دختر نیستم هق تقصیر منه هق باید همون موقعه هق قبول میکردم هق😭😭😭😭😭
جیمین: چیی ای لعنت بهش الان حالت بهتره زیر دلت هنوز درد میکنه؟(نگران ۱۰۰۰۰۰۰)
ا/ت: اهوم درد میکنه خیلی (گریه)
براید استایل بغلش کردم و میخواستم ببرمش که صدای اجوما رو شنیدم
اجوما: ولش میکنی یا
برگشتم دید منم حرفش رو نصفه گفت
اجوما: ا..ارباب *بعد نگاهش به ا/ت افتاد* ا/تتتت *سریع دوید سمتش* حالت خوبه اون مرتیکه چیکارت کرد خوبی؟
جیمین*درگوشش گفت*: اون مرتیکه بهش ت.ج.ا.و.ز کرده میتونی یه چیزی درست کنی درد دلش بهتره شه؟(اروم)
اجوما: البته * سریع رفت تو اشپزخونه*
ا/ت رو بردم بالا خواستم لباس هاش رو دربیاره اولش مخالفت میکرد ولی بعد قبول کرد منم در آوردم به جز اون(فهمیدید دیگه😐) و رفتم حموم و آب داغ رو باز کرد تا وان پر شد رفتم ا/ت رو برداشتم و گذاشتمش تو وان و ماساژش دادم ولی ا/ت هنوزم داشت گریه میکرد
جیمین:ا/ت تمومش کن دیگه(بغض)
ا/ت: هق آخه چطوری هق اون دخترونگی من رو هق گرفت
با گفتن این جمله گریش شدید تر شد
۱۲.۸k
۱۲ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.