گس لایتر/پارت ۲۰۰
نابی نمیتونست انکارش کنه... چون شخصا امضاش کرده بود...
نابی: بله... درسته! ... اما اون فقط یه وکالتنامه است که میشه باطلش کرد... من یک خائن رو... نه تو خونم راه میدم... نه شرکتم!....
همگی با شنیدن کلمه ی خائن متحیر به نابی نگاه کردن... جونگکوک همچنان خونسرد بود و کنترلشو از دست نداد... هرکس نمیدونست فکر میکرد جئون بازیگری بود که قبلا برای این صحنه ها آماده شده!...
لحنش ملایم تر از قبل شد... با آرامش کامل به نابی جواب داد...
جونگکوک: خانوم ایم... از شما بعیده!... مسائل شخصی جاش توی شرکت نیست!...
و بعد نگاهش رو به وکیل داد و گفت: لطفا انتقال سهام ها رو به حضار نشون بدین...
از کیفش برگه های دیگه ای درآورد... به دست نزدیکترین صندلی به خودش داد و گفت: بین خودتون بچرخونین و نگاه کنین... خانواده ی ایم سهام متعلق به خودشون رو به آقای جئون منتقل کردن...
برگه ها دست به دست میچرخید... نابی با شنیدن این موضوع کنترلشو از دست داد... جلو رفت و برگه ها رو از دست یکی گرفت...
با نگرانی نگاهشون میکرد و متوجه شد جونگکوک تمام سهامشونو به اسم خودش کرده!...
اونا رو روی میز کوبید...
خطاب به جونگکوک فریاد زد...
نابی: اینا دروغه!... ما چیزیو بهت واگذار نکردیم! از وکالت ما سوءاستفاده کردی!...
جونگکوک حتی از عصبانیت نابی به نفع خودش استفاده کرد... تظاهر کرد که از فریاد نابی ترسیده... مثل کسی صحبت کرد که از چیزی خبر نداره!...
جونگکوک: چی؟...م... مگه شما خودتون به من نگفتین که برای هرچیز کوچیکی شما رو تا شرکت نکشونم و سهامتونو بردارم تا خودم جای شما حرف بزنم...مگه نگفتین بخاطر موفقیتای پشت سر همی که داشتم نگران آینده شرکت نیستین و میتونین راحت همه چیو دست من بسپارین؟...
نابی به چشمایی که بهش خیره بود نگاه کرد و از نگاهشون متوجه شد که اتهام جونگکوک رو باور کردن!...
نابی: هرگز!... از این موضوع بی خبرم!... تو ما رو فریب دادی!
جونگکوک: من فریب ندادم!... فقط چون مشکل شخصی با هم پیدا کردیم دارین زیر حرفاتون میزنین... میخواین اینطوری انتقام مشکلات شخصیمونو بگیرین... ولی اینا به شرکت ارتباطی نداره و حتی کشوندن اینا به شرکت با آینده و اعتبار شرکت بازی میکنه!...
رو به کارمندا کرد و ادامه داد...
جونگکوک: اینکه چن وقت یه بار نظر خانوم ایم عوض بشه رو نمیتونم تحمل کنم!... یه بار وکالت بدن و دفعه بعد بخوان باطل کنن!...
مگه تا امروز جز پیشرفت شرکت کار دیگه کردم؟ که بخوان از ریاست منو خلا کنن؟... در ضمن!... پسر من... نوه ی ایم داجونگ بزرگه!... هیچوقت آیندشو خراب نمیکنم!... با این وجود... خانوم نابی...
اگر افراد حاضر در این جلسه منو متهم بدونن من کنار میکشم! و اونموقع خواهید دید بدون من چی سر این شرکت میاد!....
نابی خنده ای عصبی سر داد... باورش نمیشد این همون جئون جونگکوکه که میشناخت!... هیچوقت به ذهنشم خطور نمیکرد انقدر خوب نمایش بازی کنه و نظر همه رو با دروغ و دغل به خودش جلب کنه!... توی اون لحظه کاری ازش برنمیومد و بیشتر از اون تقلا کردن درست مثل دست و پا زدن توی باتلاق بود که بیشتر فرو میبردش!...
با نهایت خشمش ترجیح داد سکوت کنه چون امیدوار بود هیئت مدیره و باقی کارمندا با شناخت قبلی ای که از خانوادش و خودش دارن رای به برکناری جونگکوک بدن...
نابی: بله... درسته! ... اما اون فقط یه وکالتنامه است که میشه باطلش کرد... من یک خائن رو... نه تو خونم راه میدم... نه شرکتم!....
همگی با شنیدن کلمه ی خائن متحیر به نابی نگاه کردن... جونگکوک همچنان خونسرد بود و کنترلشو از دست نداد... هرکس نمیدونست فکر میکرد جئون بازیگری بود که قبلا برای این صحنه ها آماده شده!...
لحنش ملایم تر از قبل شد... با آرامش کامل به نابی جواب داد...
جونگکوک: خانوم ایم... از شما بعیده!... مسائل شخصی جاش توی شرکت نیست!...
و بعد نگاهش رو به وکیل داد و گفت: لطفا انتقال سهام ها رو به حضار نشون بدین...
از کیفش برگه های دیگه ای درآورد... به دست نزدیکترین صندلی به خودش داد و گفت: بین خودتون بچرخونین و نگاه کنین... خانواده ی ایم سهام متعلق به خودشون رو به آقای جئون منتقل کردن...
برگه ها دست به دست میچرخید... نابی با شنیدن این موضوع کنترلشو از دست داد... جلو رفت و برگه ها رو از دست یکی گرفت...
با نگرانی نگاهشون میکرد و متوجه شد جونگکوک تمام سهامشونو به اسم خودش کرده!...
اونا رو روی میز کوبید...
خطاب به جونگکوک فریاد زد...
نابی: اینا دروغه!... ما چیزیو بهت واگذار نکردیم! از وکالت ما سوءاستفاده کردی!...
جونگکوک حتی از عصبانیت نابی به نفع خودش استفاده کرد... تظاهر کرد که از فریاد نابی ترسیده... مثل کسی صحبت کرد که از چیزی خبر نداره!...
جونگکوک: چی؟...م... مگه شما خودتون به من نگفتین که برای هرچیز کوچیکی شما رو تا شرکت نکشونم و سهامتونو بردارم تا خودم جای شما حرف بزنم...مگه نگفتین بخاطر موفقیتای پشت سر همی که داشتم نگران آینده شرکت نیستین و میتونین راحت همه چیو دست من بسپارین؟...
نابی به چشمایی که بهش خیره بود نگاه کرد و از نگاهشون متوجه شد که اتهام جونگکوک رو باور کردن!...
نابی: هرگز!... از این موضوع بی خبرم!... تو ما رو فریب دادی!
جونگکوک: من فریب ندادم!... فقط چون مشکل شخصی با هم پیدا کردیم دارین زیر حرفاتون میزنین... میخواین اینطوری انتقام مشکلات شخصیمونو بگیرین... ولی اینا به شرکت ارتباطی نداره و حتی کشوندن اینا به شرکت با آینده و اعتبار شرکت بازی میکنه!...
رو به کارمندا کرد و ادامه داد...
جونگکوک: اینکه چن وقت یه بار نظر خانوم ایم عوض بشه رو نمیتونم تحمل کنم!... یه بار وکالت بدن و دفعه بعد بخوان باطل کنن!...
مگه تا امروز جز پیشرفت شرکت کار دیگه کردم؟ که بخوان از ریاست منو خلا کنن؟... در ضمن!... پسر من... نوه ی ایم داجونگ بزرگه!... هیچوقت آیندشو خراب نمیکنم!... با این وجود... خانوم نابی...
اگر افراد حاضر در این جلسه منو متهم بدونن من کنار میکشم! و اونموقع خواهید دید بدون من چی سر این شرکت میاد!....
نابی خنده ای عصبی سر داد... باورش نمیشد این همون جئون جونگکوکه که میشناخت!... هیچوقت به ذهنشم خطور نمیکرد انقدر خوب نمایش بازی کنه و نظر همه رو با دروغ و دغل به خودش جلب کنه!... توی اون لحظه کاری ازش برنمیومد و بیشتر از اون تقلا کردن درست مثل دست و پا زدن توی باتلاق بود که بیشتر فرو میبردش!...
با نهایت خشمش ترجیح داد سکوت کنه چون امیدوار بود هیئت مدیره و باقی کارمندا با شناخت قبلی ای که از خانوادش و خودش دارن رای به برکناری جونگکوک بدن...
۲۷.۲k
۲۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.