فیک my moon 🌙 پارت ۱۵
داشت میرفت که سریع دویدمو پریدم رو کمرش این کارم باعث شد با بهت سر جاش به ایسته......آروم سرمو بردم نزدیک گوششو زمزمه کردم.....
ا/ت : چقدر عجولی تو....میخواستم بگم نمیتونم عاشقت نباشم.....
جیمین : یع.....یعنی تو.....
ا/ت : عاشقتم سلطان قلبم......
بعد از این حرفم سریع برمگردوند سمت خودش و یه بوسه ی شیرین و پر از عشق مهمونه لبای هردومون کرد.....
بعد از اینکه نفس کم آوردیم از هم جدا شدیم که گفت.....
جیمین : دیگه بهتره بریم تا تو هم یکم استراحت کنی شب دوباره میام پیشت
ا/ت : باشه.....من رفتم....
تا خواستم برم گفت.....
جیمین : فک نمیکنی یه چیزی یادت رفته باشه.....
منظورشو گرفتم به خاطر همین روی نوک پاهام ایستادمو گونشو بوسیدم که گفت.....
جیمین : با اینکه یه جای دیگه مد نظرم بود ولی فعلا به همینم راضیم.......
مشت نچندان محکمی به بازوش زدمو گفتم.....
ا/ت : پرووو.....من دیگه باید برم....مراقب خودت باش.....
جیمین : تو هم همینطور.....
بعد از این حرف به سمت بانو کیم حرکت کردمو گفتم....
ا/ت : بانو کیم من میخوام برم حمام.....
بانو کیم : بله بانوی من از اینطرف لطفا.......
سری تکون دادمو دنبالش رفتم.......
* ۲ ساعت بعد *
بعد از اینکه حمام کردم به طرف اقامتگاه خودم حرکت کردم تا رفتم تو با چیزی که دیدم دهنم مثل اسب آبی باز شد.....همینجور داشتم به میزهای غذا نگاه میکردم.....که یهو......باصدای بانو کیم دو متر پریدم بالا......
بانو کیم : این ها رو عالیجناب برای شما فرستادن......
سری به نشونه ی فهمیدن تکون دادمو بدون هیچ حرفی پشت میزهای غذا نشستمو شروع کردم به خوردن غذاها.....
*شب*
همونجور که روی تشک دراز کشیده بودمو داشتم کتاب مزخرفی که بانو کیم بهم داده بود تا خوابم ببره رو میخوندم......که یهو بانو کیم اعلام کرد....
بانو کیم : عالیجناب وارد میشوند....
سریع سر جام نشستم که جیمین اومد تو و گفت......
جیمین : مثل اینکه میخواستی به خوابی اگه خسته ای فردا میام پیشت....
ا/ت : نه بابا اتفاقا منتظرت بودم فک میکردم نمیای......
جیمین : واقعا.....
ا/ت : آره......
بعد از این حرفم آروم اومد پشتم نشستو منو کشید توی بغلش.....که گفتم....
ا/ت : چیکار میکنی......
جیمین : فعلا که کاری نکردم.....
ا/ت : یاااا منحرف......
جیمین : .......... ( خنده ی بلند)
همونطور که محو خندش شده بودم برای اینکه اذیت نشه یکم توی بغلش جابه جا شدن که.......
ا/ت : چقدر عجولی تو....میخواستم بگم نمیتونم عاشقت نباشم.....
جیمین : یع.....یعنی تو.....
ا/ت : عاشقتم سلطان قلبم......
بعد از این حرفم سریع برمگردوند سمت خودش و یه بوسه ی شیرین و پر از عشق مهمونه لبای هردومون کرد.....
بعد از اینکه نفس کم آوردیم از هم جدا شدیم که گفت.....
جیمین : دیگه بهتره بریم تا تو هم یکم استراحت کنی شب دوباره میام پیشت
ا/ت : باشه.....من رفتم....
تا خواستم برم گفت.....
جیمین : فک نمیکنی یه چیزی یادت رفته باشه.....
منظورشو گرفتم به خاطر همین روی نوک پاهام ایستادمو گونشو بوسیدم که گفت.....
جیمین : با اینکه یه جای دیگه مد نظرم بود ولی فعلا به همینم راضیم.......
مشت نچندان محکمی به بازوش زدمو گفتم.....
ا/ت : پرووو.....من دیگه باید برم....مراقب خودت باش.....
جیمین : تو هم همینطور.....
بعد از این حرف به سمت بانو کیم حرکت کردمو گفتم....
ا/ت : بانو کیم من میخوام برم حمام.....
بانو کیم : بله بانوی من از اینطرف لطفا.......
سری تکون دادمو دنبالش رفتم.......
* ۲ ساعت بعد *
بعد از اینکه حمام کردم به طرف اقامتگاه خودم حرکت کردم تا رفتم تو با چیزی که دیدم دهنم مثل اسب آبی باز شد.....همینجور داشتم به میزهای غذا نگاه میکردم.....که یهو......باصدای بانو کیم دو متر پریدم بالا......
بانو کیم : این ها رو عالیجناب برای شما فرستادن......
سری به نشونه ی فهمیدن تکون دادمو بدون هیچ حرفی پشت میزهای غذا نشستمو شروع کردم به خوردن غذاها.....
*شب*
همونجور که روی تشک دراز کشیده بودمو داشتم کتاب مزخرفی که بانو کیم بهم داده بود تا خوابم ببره رو میخوندم......که یهو بانو کیم اعلام کرد....
بانو کیم : عالیجناب وارد میشوند....
سریع سر جام نشستم که جیمین اومد تو و گفت......
جیمین : مثل اینکه میخواستی به خوابی اگه خسته ای فردا میام پیشت....
ا/ت : نه بابا اتفاقا منتظرت بودم فک میکردم نمیای......
جیمین : واقعا.....
ا/ت : آره......
بعد از این حرفم آروم اومد پشتم نشستو منو کشید توی بغلش.....که گفتم....
ا/ت : چیکار میکنی......
جیمین : فعلا که کاری نکردم.....
ا/ت : یاااا منحرف......
جیمین : .......... ( خنده ی بلند)
همونطور که محو خندش شده بودم برای اینکه اذیت نشه یکم توی بغلش جابه جا شدن که.......
۱۱۳.۶k
۱۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۰۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.