جونگکوک-لبات برای کلمه بله باز بشه...
جونگکوک-لباتبرایکلمهبلهبازبشه...
ات-میکشیم
جونگکوک-خوبهکهمیدونیوداریخلافقوانینمعمل میکنی
اینچشما...آشنا بود برام...فیسش شده بود شبیه
اوایل ازدواجمون همون زمانی که زیر کتکاش بدنم زخم میشد و کبود
خواستحملهور شه سمت سونبین
ات-جونگکوک-جیغ
از حرکت وایستاد
جونگکوک-انتظار اینکه از خونش بگذرم که نداری؟
روبه روی سونبین وایسادم اگه جلوش و نمیگرفتم
قاتل میشد واقعا میکشتش این حجم از عصبانیتش و ندیده بودم
ات-باید اول از من رد شی تا به اون برسی
جونگکوک-اینکه اصلا مشکلی نداره-پوزخند
از بازوم گرفت و پرتم کرد یه گوشه
شوکه نگاهش کردم
جونگکوک-خودت اینکارو کردی نه من
سونبین-تو نمیتونی بلایی سر من بیاری
جونگ هی رو گرفت و اسلحه رو روی سرش گذاشت
جیغ کشیدم از جام بلند شدم
ات-سونبین لطفا ازت خواهش میکنم بلایی سر جونگ هی نیار
جونگکوک-خودتم خوب میدونی اون ماشه رو اگه بکشی کل عزیزات و زیر ده متر خاک میکنم
سونبین-چرا دست از سر زندگیم برنمیداری؟
من داشتم ازدواج میکردم کاری نداشتم به پسرت
ولی نذاشتی
‹𝓙𝓾𝓷𝓰𝓴𝓸𝓸𝓴›
با قدم های آهسته رفتم سمت سونبین
قلبم داشت آشوب به پا میکرد لبای جونگ هی تکون میخورد و چشماش اشکی بود اون یکی پسرم
بخاطر برادرش داشت اشک میریخت
وقتی چشمای سونبین آغشته به اشک شد خودم رسوندم بهش و کوبیدم پشت زانوش
شوک بود جونگ هی رو ازش گرفتم
و هلش دادم اونطرف
اسلحه رو از دستش گرفتم زمین انداختمش
حالا من بودم سونبینی که قرار بود تبدیل بشه به
جسد!
جونگکوک-به به جناب سونبین
اولین مشت و کوبیدم تو صورتش که افتاد
از پشت یقه اش گرفتم و سرش و کوبیدم به میز
این صحنه آشناس نه؟
جونگکوک-مطمئنی که بردی؟-پوزخند
جونگکوک-من اینجا فقط یه بچه میبینم که زیادی گوه خورده...
تا تونستم زدم عربده زدم فریاد زدم
و اون هم التماس کرد از اول تا آخر التماس کرد
با صدای گریه جونگ هی برگشتم یقه سونبین و ول کردم
جونگ هی-ماما بلند شو
دویدم سمتشون و رو زانوهام افتادم کنارشون
به صورت ات ضربه زدم
جونگکوک-ات ات چشمات و باز کن...
ات-میکشیم
جونگکوک-خوبهکهمیدونیوداریخلافقوانینمعمل میکنی
اینچشما...آشنا بود برام...فیسش شده بود شبیه
اوایل ازدواجمون همون زمانی که زیر کتکاش بدنم زخم میشد و کبود
خواستحملهور شه سمت سونبین
ات-جونگکوک-جیغ
از حرکت وایستاد
جونگکوک-انتظار اینکه از خونش بگذرم که نداری؟
روبه روی سونبین وایسادم اگه جلوش و نمیگرفتم
قاتل میشد واقعا میکشتش این حجم از عصبانیتش و ندیده بودم
ات-باید اول از من رد شی تا به اون برسی
جونگکوک-اینکه اصلا مشکلی نداره-پوزخند
از بازوم گرفت و پرتم کرد یه گوشه
شوکه نگاهش کردم
جونگکوک-خودت اینکارو کردی نه من
سونبین-تو نمیتونی بلایی سر من بیاری
جونگ هی رو گرفت و اسلحه رو روی سرش گذاشت
جیغ کشیدم از جام بلند شدم
ات-سونبین لطفا ازت خواهش میکنم بلایی سر جونگ هی نیار
جونگکوک-خودتم خوب میدونی اون ماشه رو اگه بکشی کل عزیزات و زیر ده متر خاک میکنم
سونبین-چرا دست از سر زندگیم برنمیداری؟
من داشتم ازدواج میکردم کاری نداشتم به پسرت
ولی نذاشتی
‹𝓙𝓾𝓷𝓰𝓴𝓸𝓸𝓴›
با قدم های آهسته رفتم سمت سونبین
قلبم داشت آشوب به پا میکرد لبای جونگ هی تکون میخورد و چشماش اشکی بود اون یکی پسرم
بخاطر برادرش داشت اشک میریخت
وقتی چشمای سونبین آغشته به اشک شد خودم رسوندم بهش و کوبیدم پشت زانوش
شوک بود جونگ هی رو ازش گرفتم
و هلش دادم اونطرف
اسلحه رو از دستش گرفتم زمین انداختمش
حالا من بودم سونبینی که قرار بود تبدیل بشه به
جسد!
جونگکوک-به به جناب سونبین
اولین مشت و کوبیدم تو صورتش که افتاد
از پشت یقه اش گرفتم و سرش و کوبیدم به میز
این صحنه آشناس نه؟
جونگکوک-مطمئنی که بردی؟-پوزخند
جونگکوک-من اینجا فقط یه بچه میبینم که زیادی گوه خورده...
تا تونستم زدم عربده زدم فریاد زدم
و اون هم التماس کرد از اول تا آخر التماس کرد
با صدای گریه جونگ هی برگشتم یقه سونبین و ول کردم
جونگ هی-ماما بلند شو
دویدم سمتشون و رو زانوهام افتادم کنارشون
به صورت ات ضربه زدم
جونگکوک-ات ات چشمات و باز کن...
۳۰.۵k
۲۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.