وقتی نارحتی قلبی داری ......
وقتی نارحتی قلبی داری ......
.
اروم سرت رو بین دستات گرفتی
توی سرت داشتی هر اتفاقی رو که ممکن بیوفته رو پیش بینی می گردی
اروم به صندلی فلزی سرد بیمارستان تکیه دادی و دستی روی شونت قرار گرفت
میچا : هی دختر حالت خوبه؟
اروم سری تکون دادی
ا/ت : اره فقط....... میدونی....... استرس دارم...... ممکنه هر اتفاقی بیوفته......
میچا : هی نترس اونا کارشون رو بلدن من مطمعنم هیچ اتفاقی نمیوفته
با شنیدن حرفاش احساس کردم بار سنگینی از روی دوشم پیاده شد
ا/ت : به نظرت میاد ؟
میچا : فکر کنم خودش رو برسونه ولی اگرم نمیاد ......... خب نتونسته چون خودتم می دونی دیگه داداشم این روزا خیلی تمریناتشون سخت تر شده و سرشم خیلی شلوغ شده
ا/ت : اره..... حق با توعه
......: لی ا/ت!
میچا : نوبت تو شده
میچا : اروم باش همچی توی یک چشم به هم زدن درست میشه
ا/ت : ممنونم
وارد اتاقی که پرستار ها بهم گفته بودن شدم و روی تخت نشسم
چند لحظه بعد دکتری وارد شد و بلا فاصله سرمی رو وارد دستم کرم و بعد دارو خواب اور قوی ای رو داخلش زد و من روی تخت دراز کشیدم و چند ثانیه بعد چیزی جز سیاهی معلوم نبود
.
«ویو میچا »
.
روی صندلی های سرد اونجا نشسته بودم
میچا : اه پس چرا نمیاد
چند ساعتی از رفتن ا/ت میگذشت شاید به روم نمیاوردم ولی استرس تموم وجودمو داشت پر می کرد اگه اتفاقی بیوفته چی...... اگه ا/ت چیزیش بشه چی؟
دیگه نتونستم تحمل کنم
گوشیم رو از داخل کیفم در اوردم
و به کسی که چندین ساعته منتظرم تا بیاد زنگ زدم
.
میچا : سلام کارت تموم نشد
لینو : نه هنوز از تمریناتمون مونده خدا می دونی که مجبورم تا تموم شدنش بمونم
میچا : یعنی هیچ جوره نمیشه تونی کاری کنی؟ خودت می دونی که چقدر به بودنت نیاز داره
اینو : نه ببخشید ، من باید برم سعی می کنم بیام کاری نداری؟
میچا : نه
و قطع کرد
احمق
فکر می کنه از هیچ چیزی خبر ندارم
از اینکه چطوری داره دوسته چندین سالم ، زندگیش و مهم تر از همه همسر خودش رو نابود میکنه
گوشی رو توی دستم فشار دادم که همون لحظه مردی با لباس های خونی از توی اتاق عمل بیرون امد........
.
.
.
ادامش رو بزارم؟اگه ادامش رو می خواید توی کامنتا بگید
.
اروم سرت رو بین دستات گرفتی
توی سرت داشتی هر اتفاقی رو که ممکن بیوفته رو پیش بینی می گردی
اروم به صندلی فلزی سرد بیمارستان تکیه دادی و دستی روی شونت قرار گرفت
میچا : هی دختر حالت خوبه؟
اروم سری تکون دادی
ا/ت : اره فقط....... میدونی....... استرس دارم...... ممکنه هر اتفاقی بیوفته......
میچا : هی نترس اونا کارشون رو بلدن من مطمعنم هیچ اتفاقی نمیوفته
با شنیدن حرفاش احساس کردم بار سنگینی از روی دوشم پیاده شد
ا/ت : به نظرت میاد ؟
میچا : فکر کنم خودش رو برسونه ولی اگرم نمیاد ......... خب نتونسته چون خودتم می دونی دیگه داداشم این روزا خیلی تمریناتشون سخت تر شده و سرشم خیلی شلوغ شده
ا/ت : اره..... حق با توعه
......: لی ا/ت!
میچا : نوبت تو شده
میچا : اروم باش همچی توی یک چشم به هم زدن درست میشه
ا/ت : ممنونم
وارد اتاقی که پرستار ها بهم گفته بودن شدم و روی تخت نشسم
چند لحظه بعد دکتری وارد شد و بلا فاصله سرمی رو وارد دستم کرم و بعد دارو خواب اور قوی ای رو داخلش زد و من روی تخت دراز کشیدم و چند ثانیه بعد چیزی جز سیاهی معلوم نبود
.
«ویو میچا »
.
روی صندلی های سرد اونجا نشسته بودم
میچا : اه پس چرا نمیاد
چند ساعتی از رفتن ا/ت میگذشت شاید به روم نمیاوردم ولی استرس تموم وجودمو داشت پر می کرد اگه اتفاقی بیوفته چی...... اگه ا/ت چیزیش بشه چی؟
دیگه نتونستم تحمل کنم
گوشیم رو از داخل کیفم در اوردم
و به کسی که چندین ساعته منتظرم تا بیاد زنگ زدم
.
میچا : سلام کارت تموم نشد
لینو : نه هنوز از تمریناتمون مونده خدا می دونی که مجبورم تا تموم شدنش بمونم
میچا : یعنی هیچ جوره نمیشه تونی کاری کنی؟ خودت می دونی که چقدر به بودنت نیاز داره
اینو : نه ببخشید ، من باید برم سعی می کنم بیام کاری نداری؟
میچا : نه
و قطع کرد
احمق
فکر می کنه از هیچ چیزی خبر ندارم
از اینکه چطوری داره دوسته چندین سالم ، زندگیش و مهم تر از همه همسر خودش رو نابود میکنه
گوشی رو توی دستم فشار دادم که همون لحظه مردی با لباس های خونی از توی اتاق عمل بیرون امد........
.
.
.
ادامش رو بزارم؟اگه ادامش رو می خواید توی کامنتا بگید
۱۵.۳k
۰۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.