پارت ⁴⁹~
جیمین: یعنی ..تو با من خوشبختی ..ولی من یه ماف...
ا/ت: هوشش ...برام مهم نیست ...نمی خوام از دستت بدم ...
جیمین دستاش و برد سمت سر ا/ت و نوازشش کرد .....
جیمین: میدونی ...خیلی دوست دارم
تهیون: یاااا ...پس من چی
جیمین تازه چشمش افتاد به تهیون و از بغل ا/ت اومد بیرون و با دستاش صورت تهیون و قاب گرفت ...
جیمین: فسقلی تو بهترین ....هدیه ای هستی که خدا بهم داده تو....و مامانت ...دیگ هیچ وقت ولتون نمی کنم هوممم ...
تهیون دستشو برد بالا و روی صورت جیمین کشید ...
تهیون: ولی تا الان فقط به مامان گفتی دوست دالم پس من چیی
جیمین از ذوق محکمم تهیون بغل گرفت و گفت :ایییییی دوست دارم دوست دارم دوست دارمممممم
تهیون: اهه له شدم😄
ا/ت: نگاه کن پدر پسری خوش میگذره
تهیون: حسودیت شد😛
ا/ت: اییی اتیش پاره ...مگه نمی خواستی با عمو ته بری بیرون ...
تهیون: اله
ا/ت: پس بدو بریم لباس بپوشم برات
تهیون سریع از در رفت بیرون ا/ت هم داشت میرفت که جیمین دستشو گرفت و کشید که ا/ت افتاد رو پاهاش ....
ا/ت: هییی جیمین داری چیکار میکینی؟
جیمین بدون هیچ حرفی لبشو گذاشت روی لبای ا/ت اروم بوسیدشون و بعد چن ثانیه ازش جدا شد ...ا/ت یکم تعجب کرد ....
جیمین: خب خانم خوشگله میتونی بری ..
ا/ت: یاااا این چه کاری بود دیگ
جیمین: بیبی خودمی هر کاری دلم بخواد میکنم..
ا/ت: بچه پرو ..
جیمین: دیگ
ا/ت از روی پاهای جیمین بلند شد و رفت سمت در ....
ا/ت: هممم باشه ...بعدا جبران میشه ..
و بعد با خند از در اتاق رفت بیرون ....رفت یه لباس برای تهیون پوشید و با تهیونگ و جولیا راهش کرد ...
تهیون: خب مامانی ....من زود بل می گلدم خببب
ا/ت: خبب..مرد کوچولویی من ..😊
تهیون و دست تهیونگ و گرفت ....
تهیونگ: خب دیگ ما بریم ....
ا/ت بلند شد و گفت: خوش بگذره ....به هردوتون ...
تهیونگ و جولیا که هم خجالت کشیده بودن هم دست پاچه سرشون انداخته بودن پایین ا/ت که خندش گرفته بود برگشت گفت: کلا خوش بگذره😄 برید دیگ دیر میشه ....
تهیون با تهیونگ و جولیا پشت سرشون رفت و از در اصلی رفتن بیرون ....
ته در ماشین و باز کرد تهیون رفت عقب نشست تا جولیا خواست عقب بشینه محکم در و بست...جولیا خداست در باز کنه تهیون قفل در و زد ....
جولیا:عاااا...تهیون عزیزم قفل در و باز کن ...
تهیون: نمی خوام
جولیا : ی...یعنی چی عزیزم...ب...باز کن
تهیونگ در سمت راننده رو باز کرده بود و با تعجب به بحث تهیون و جولیا گوش میداد و چشماش درشت شده بود...
جولیا دستگیره ماشین و تکون داد و گفت: تهیون عزیزم ...در و باز کن ....
تهیون: خاله جولیا بلو جلو بشین ....
جولیا: عا نیمشه در باز کن....
تهیونگ سری در و بست اومد در سمت شاگرد برای جولیا باز کرد ....
تهیونگ: اممم ...اینا بشینید
جولیا: عااا....شرمنده نمیدونم این بچه چش شده...
تهیونگ: بفرمایین ..
.... کامنت بالا😐😐😐
ا/ت: هوشش ...برام مهم نیست ...نمی خوام از دستت بدم ...
جیمین دستاش و برد سمت سر ا/ت و نوازشش کرد .....
جیمین: میدونی ...خیلی دوست دارم
تهیون: یاااا ...پس من چی
جیمین تازه چشمش افتاد به تهیون و از بغل ا/ت اومد بیرون و با دستاش صورت تهیون و قاب گرفت ...
جیمین: فسقلی تو بهترین ....هدیه ای هستی که خدا بهم داده تو....و مامانت ...دیگ هیچ وقت ولتون نمی کنم هوممم ...
تهیون دستشو برد بالا و روی صورت جیمین کشید ...
تهیون: ولی تا الان فقط به مامان گفتی دوست دالم پس من چیی
جیمین از ذوق محکمم تهیون بغل گرفت و گفت :ایییییی دوست دارم دوست دارم دوست دارمممممم
تهیون: اهه له شدم😄
ا/ت: نگاه کن پدر پسری خوش میگذره
تهیون: حسودیت شد😛
ا/ت: اییی اتیش پاره ...مگه نمی خواستی با عمو ته بری بیرون ...
تهیون: اله
ا/ت: پس بدو بریم لباس بپوشم برات
تهیون سریع از در رفت بیرون ا/ت هم داشت میرفت که جیمین دستشو گرفت و کشید که ا/ت افتاد رو پاهاش ....
ا/ت: هییی جیمین داری چیکار میکینی؟
جیمین بدون هیچ حرفی لبشو گذاشت روی لبای ا/ت اروم بوسیدشون و بعد چن ثانیه ازش جدا شد ...ا/ت یکم تعجب کرد ....
جیمین: خب خانم خوشگله میتونی بری ..
ا/ت: یاااا این چه کاری بود دیگ
جیمین: بیبی خودمی هر کاری دلم بخواد میکنم..
ا/ت: بچه پرو ..
جیمین: دیگ
ا/ت از روی پاهای جیمین بلند شد و رفت سمت در ....
ا/ت: هممم باشه ...بعدا جبران میشه ..
و بعد با خند از در اتاق رفت بیرون ....رفت یه لباس برای تهیون پوشید و با تهیونگ و جولیا راهش کرد ...
تهیون: خب مامانی ....من زود بل می گلدم خببب
ا/ت: خبب..مرد کوچولویی من ..😊
تهیون و دست تهیونگ و گرفت ....
تهیونگ: خب دیگ ما بریم ....
ا/ت بلند شد و گفت: خوش بگذره ....به هردوتون ...
تهیونگ و جولیا که هم خجالت کشیده بودن هم دست پاچه سرشون انداخته بودن پایین ا/ت که خندش گرفته بود برگشت گفت: کلا خوش بگذره😄 برید دیگ دیر میشه ....
تهیون با تهیونگ و جولیا پشت سرشون رفت و از در اصلی رفتن بیرون ....
ته در ماشین و باز کرد تهیون رفت عقب نشست تا جولیا خواست عقب بشینه محکم در و بست...جولیا خداست در باز کنه تهیون قفل در و زد ....
جولیا:عاااا...تهیون عزیزم قفل در و باز کن ...
تهیون: نمی خوام
جولیا : ی...یعنی چی عزیزم...ب...باز کن
تهیونگ در سمت راننده رو باز کرده بود و با تعجب به بحث تهیون و جولیا گوش میداد و چشماش درشت شده بود...
جولیا دستگیره ماشین و تکون داد و گفت: تهیون عزیزم ...در و باز کن ....
تهیون: خاله جولیا بلو جلو بشین ....
جولیا: عا نیمشه در باز کن....
تهیونگ سری در و بست اومد در سمت شاگرد برای جولیا باز کرد ....
تهیونگ: اممم ...اینا بشینید
جولیا: عااا....شرمنده نمیدونم این بچه چش شده...
تهیونگ: بفرمایین ..
.... کامنت بالا😐😐😐
۱۲۹.۹k
۲۲ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.