اونقدر از عصبانیت دندوناشو به هم فشار داده بود که سردرد ع
اونقدر از عصبانیت دندوناشو به هم فشار داده بود که سردرد عذابش میداد،انقد خسته بود که خوابش نمیبرد و اونقدر درمونده بود که گریه کاری براش نمیکرد..
هرچیز اطرافش عصبانیش میکرد..لیوان روی میز، چکه کردن شیر آب،سردردش،دیر جواب دادن اطرافیانش...تقریبا همه چی..
ولی همش با خودش میگفت اینا عادیه یا من دیوونم؟!
یعنی دیوونه بود؟!
_مبهم
*نوشته خودم*
(ر.کاف)
هرچیز اطرافش عصبانیش میکرد..لیوان روی میز، چکه کردن شیر آب،سردردش،دیر جواب دادن اطرافیانش...تقریبا همه چی..
ولی همش با خودش میگفت اینا عادیه یا من دیوونم؟!
یعنی دیوونه بود؟!
_مبهم
*نوشته خودم*
(ر.کاف)
۸.۶k
۱۵ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.