"•عشق خونی•" "•پارت اخر•" "•بخش سوم•"
عصبی زنجیر مچ دستام و پاهام رو پاره کرد، پاهام سست شدن و داشتم میفتادم که محکم گرفتتم و براید اسلاید بغلم کرد. بی حرف دستامو دور گردنش حلقه کردم و سرمو به سینش تکیه زدم. سرعتش زیاد بود و متوجه گذر زمان نمی شدم. فقط باد خنکی که از تند حرکت کردنش، به صورتم می خورد رو حس میکردم. بدنم درد میکرد و خسته و خوابالود شده بودم. چشمام رو به سختی باز نگه داشتم و متوجه ورودش به داخل عمارت شدم. به سمت طبقه بالا حرکت کرد و وارد اتاقش شد و در رو بست. از شنیدن صدای بسته شدن در، چشم ام رو با شدت باز کردم و ازش فاصله گرفتم تا بهش بفهمونم بذارتم زمین. اروم خم کرد و گذاشتتم زمین. دست به سینه و نیمرخ بهش ایستادم، به خاطر لباسی که تنم بود احساس بدی داشتم. سرمو انداختم پایین و با صدای ضعیفی گفتم ـــ ممنون که نجاتم دادی..ولی من از مدیون کسی بودن متنفرم پس اگه چیزی هس که ازم می خوای یا کاری که من میتونم انجام بدم برات، لطفا بهم بگو.<br>
بعد چن ثانیه که اتاق توی سکوت بود، صدای قدم هاشو به سمت خودم شنیدم. مچ دستامو گرفت و به سمت دیوار هدایتم کرد و چسبوندتم به دیوار. مات نگاش کردم که جلو اومد و کنار گوشم زمزمه کرد ـــ در ازای نجات دادن جونت، می خوام صدای قشنگ ناله هاتو بشنوم! متعجب به چشمای خمارش نگاهی انداختم. کم کم اخمی وسط پیشونیم جا خوش کرد من ـــ برو کنار، نمی خوام بهم دست بزنی. پوزخندی زد و سریع لباشو روی لبام کوبوند. تقلا کردم و صورتم رو به طرفین تکون میدادم که مدام لبام از روی لباش لیز می خورد و عصبی شده بود. با فرو کردن دندوناش داخل پوست لب بالاییم، ثابت نگهم داشت. از شدت درد نمی تونستم تکون بخورم. خون نمی خورد و فقط این کار رو برای پایان دادن به تکون خوردنام، انجام داد. وقتی دید بی حرکت موندم، دندوناش رو کشید بیرون و لب بالاییم رو با ولع مک میزد. یک حسه رو مخی توی دلم وول می خورد...حسی که میگفت وقتی دوسش داری چرا مقاومت میکنی؟! مشغول جنگ با احساساتم شدم، از طرفی دلم وجودشو می خواست و توی بغلش احساس امنیت داشتم ولی از طرفی بخوام کنارش بمونم منطقی نیس، ماهیت ما کلا فرق داره. تپش قلبم لحظه ای اروم تر نمی شد و مثل قلب یک گنجیشک شده بود. کل لبامو به دهن گرفت و نرم می بوسیدتم. نتونستم احساساتم رو کنار بزنم و تسلیم قلبم شدم. دستامو شل کردم که مچ دستامو ول کرد و دستاش روی پهلوهام نشست. دستامو دور گردنش حلقه کردم و سعی کردم همراهیش کنم. لبخند محوی زد و بیشتر بهم چسبید جوری که عضوش رو حس میکردم. سرش رو چرخوند و زاویه بوسه رو عوض کرد. بعد چن ثانیه لبامو رها کرد و سرش رو توی گردنم فرو برد. با دیدن کیس مارک های روی گردنم عصبی نیشخندی زد ـــ خودم تک تک رد بوسه های اون حروم زاده رو از روی گردنت پاک میکنم. زبونش رو روی گردنم کشید و رد کیس مارک ها رو با شدت می مکید و مارک خودش رو جایگزین میکرد. ناله ای کردم و به لباسش چنگ زدم. وقتی کارش تموم شد، حرکت زبونش رو تا خط فکم ادامه داد و بعد از خط فکم تا وسط سینه هام رو با زبونش خیس کرد. اهی کشیدم که خمار نگام کرد ـــ این لباس خیلی بهت میاد عروسکم، ولی من بدون لباس بیشتر می خوامت! دو طرف یقه لباس رو گرفت و لباس رو تا وسط شکمم جر داد. زبونش رو دور نیپلم کشید که تکون خفیفی خوردم. پوزخندی زد و چسبید بهش و محکم سینمو می مکید. ناله هام اوج گرفته بود و دوباره همون درد رو توی عضوم حس میکردم. با زبونش سینه هامو خیس میکرد و باهاشون بازی میکرد. لباسش رو با یک حرکت در اورد و دوباره چسبید بهم و لباسمو کلا در اورد. به عضو خیس شدم نگاهی انداخت و پوزخندی زد و انگشتش رو روی ورویش کشید که ناله ای کردم. نیشخندی زد ـــ هنوز تنگی عروسک سک*سی. دستشو انداخت زیر رونم و پامو بالا کشید که چشمش به سوختگی وحشتناک روی رونم افتاد. اول جا خورد و مات موند ولی کم کم اخم وحشتناکی وسط پیشونیش نشست و بی قرار به لبام حمله کرد و محکم می مکیدشون، انگار دیوونه شده بود.
بعد چن ثانیه که اتاق توی سکوت بود، صدای قدم هاشو به سمت خودم شنیدم. مچ دستامو گرفت و به سمت دیوار هدایتم کرد و چسبوندتم به دیوار. مات نگاش کردم که جلو اومد و کنار گوشم زمزمه کرد ـــ در ازای نجات دادن جونت، می خوام صدای قشنگ ناله هاتو بشنوم! متعجب به چشمای خمارش نگاهی انداختم. کم کم اخمی وسط پیشونیم جا خوش کرد من ـــ برو کنار، نمی خوام بهم دست بزنی. پوزخندی زد و سریع لباشو روی لبام کوبوند. تقلا کردم و صورتم رو به طرفین تکون میدادم که مدام لبام از روی لباش لیز می خورد و عصبی شده بود. با فرو کردن دندوناش داخل پوست لب بالاییم، ثابت نگهم داشت. از شدت درد نمی تونستم تکون بخورم. خون نمی خورد و فقط این کار رو برای پایان دادن به تکون خوردنام، انجام داد. وقتی دید بی حرکت موندم، دندوناش رو کشید بیرون و لب بالاییم رو با ولع مک میزد. یک حسه رو مخی توی دلم وول می خورد...حسی که میگفت وقتی دوسش داری چرا مقاومت میکنی؟! مشغول جنگ با احساساتم شدم، از طرفی دلم وجودشو می خواست و توی بغلش احساس امنیت داشتم ولی از طرفی بخوام کنارش بمونم منطقی نیس، ماهیت ما کلا فرق داره. تپش قلبم لحظه ای اروم تر نمی شد و مثل قلب یک گنجیشک شده بود. کل لبامو به دهن گرفت و نرم می بوسیدتم. نتونستم احساساتم رو کنار بزنم و تسلیم قلبم شدم. دستامو شل کردم که مچ دستامو ول کرد و دستاش روی پهلوهام نشست. دستامو دور گردنش حلقه کردم و سعی کردم همراهیش کنم. لبخند محوی زد و بیشتر بهم چسبید جوری که عضوش رو حس میکردم. سرش رو چرخوند و زاویه بوسه رو عوض کرد. بعد چن ثانیه لبامو رها کرد و سرش رو توی گردنم فرو برد. با دیدن کیس مارک های روی گردنم عصبی نیشخندی زد ـــ خودم تک تک رد بوسه های اون حروم زاده رو از روی گردنت پاک میکنم. زبونش رو روی گردنم کشید و رد کیس مارک ها رو با شدت می مکید و مارک خودش رو جایگزین میکرد. ناله ای کردم و به لباسش چنگ زدم. وقتی کارش تموم شد، حرکت زبونش رو تا خط فکم ادامه داد و بعد از خط فکم تا وسط سینه هام رو با زبونش خیس کرد. اهی کشیدم که خمار نگام کرد ـــ این لباس خیلی بهت میاد عروسکم، ولی من بدون لباس بیشتر می خوامت! دو طرف یقه لباس رو گرفت و لباس رو تا وسط شکمم جر داد. زبونش رو دور نیپلم کشید که تکون خفیفی خوردم. پوزخندی زد و چسبید بهش و محکم سینمو می مکید. ناله هام اوج گرفته بود و دوباره همون درد رو توی عضوم حس میکردم. با زبونش سینه هامو خیس میکرد و باهاشون بازی میکرد. لباسش رو با یک حرکت در اورد و دوباره چسبید بهم و لباسمو کلا در اورد. به عضو خیس شدم نگاهی انداخت و پوزخندی زد و انگشتش رو روی ورویش کشید که ناله ای کردم. نیشخندی زد ـــ هنوز تنگی عروسک سک*سی. دستشو انداخت زیر رونم و پامو بالا کشید که چشمش به سوختگی وحشتناک روی رونم افتاد. اول جا خورد و مات موند ولی کم کم اخم وحشتناکی وسط پیشونیش نشست و بی قرار به لبام حمله کرد و محکم می مکیدشون، انگار دیوونه شده بود.
۲۶.۳k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱