ازدواج اجباری. پارت اول
داشتم تو خیابون بی هدف راه میرفتم
انگار ابر ها هم مثل من گریه شون گرفته بود و نم نم بارون میبارید
دو دقیقه بعد
بارون شدید شده بود و به سمت خونه میدویدم که صدایی شنیدم... انگار کسی درخواست کمک میکرد
^:کمک کمک
سریع دوییدم سمت صدا صدا از یک کوچه تاریک میومد
رفتم جلو و دیدم چند مرد گنده دارن یک دختر جوان را میزنند و ان دختر با گریه کمک میخواست
رفتم جلو و با حرکات رزمی که اموزش دیده بودم انها را زدم و دست آن دختر را گرفتم و سریع فرار کردم
ا.ت:چیکارت داشتن
جواب نداد و داشت میرفت که دستش رو گرفتم
ا.ت:هی با توام!
^:نمیدونم فکر کنم منو با کسی اشتباه گرفتن
و دستش رو پس زد و از اونجا دویید و رفت.
ا.ت بعد از چند دقیقه از اونجا رفت خونه وقتی رسید خونه تازه یاد دردش افتاد که مادر و پدرش هفته پیش تو تصادف مردن
هنوز بهش عادت نکرده بود...
کسی نبود غر بزنه که چرا دیر اومدی
کسی نبود بهت پول تو جیبی بده
کسی نبود که بخندونتت
هیچکس خونه نبود...خونه مثل خونه ارواح تاریک و بی روح بود انگار که سی سال کسی توش زندگی نکرده
انگار ابر ها هم مثل من گریه شون گرفته بود و نم نم بارون میبارید
دو دقیقه بعد
بارون شدید شده بود و به سمت خونه میدویدم که صدایی شنیدم... انگار کسی درخواست کمک میکرد
^:کمک کمک
سریع دوییدم سمت صدا صدا از یک کوچه تاریک میومد
رفتم جلو و دیدم چند مرد گنده دارن یک دختر جوان را میزنند و ان دختر با گریه کمک میخواست
رفتم جلو و با حرکات رزمی که اموزش دیده بودم انها را زدم و دست آن دختر را گرفتم و سریع فرار کردم
ا.ت:چیکارت داشتن
جواب نداد و داشت میرفت که دستش رو گرفتم
ا.ت:هی با توام!
^:نمیدونم فکر کنم منو با کسی اشتباه گرفتن
و دستش رو پس زد و از اونجا دویید و رفت.
ا.ت بعد از چند دقیقه از اونجا رفت خونه وقتی رسید خونه تازه یاد دردش افتاد که مادر و پدرش هفته پیش تو تصادف مردن
هنوز بهش عادت نکرده بود...
کسی نبود غر بزنه که چرا دیر اومدی
کسی نبود بهت پول تو جیبی بده
کسی نبود که بخندونتت
هیچکس خونه نبود...خونه مثل خونه ارواح تاریک و بی روح بود انگار که سی سال کسی توش زندگی نکرده
۲.۹k
۲۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.