عشق و نفرت پارت25♡
عشق و نفرت پارت25♡
تهیونگ: چیکار میکنید اینجا چه خبرا چرا فازتون مشخق نیست مگه ای خدا
یونا: بیا بشین تا بگم برات
(خب اینجا همه چیز را به هم گفتنو..)
تهیونگ: عع(تعجب
کوک: چیشد
تهیونگ: نمیدونم ولی شما از فضایی جایی اومدید
کوک: نه
تهیونگ: یعنی الان شما دو تا فیلم بازی کردین حتی جلوی ببمارستان که با هم تنها بودید
کوک: اره دقیقا چون یوقت گفتم سومین اونجاست یت جا داره مارو نگاه میکنه چه میدونم
اما نتونست زود تر بگه و ما زود تر فهمیدیم
یونا: بازم خویه وگرنه مینسو عمرا تو رو میبخشید از من گفتن هیچ وقت بهش خیانت نکن
مینسو: خب درسته من خیانتو هچی وقت نمیتونم ببخشم
کوک: عاا این چه حرفیه من هیچ وقت خیانت نمیکنم تازشم من هیچ دختری به چشمم نمیاد تا وقتی که مینسو هست
مینسو: اهان پس تا وقتی که من هستم الذن یعنی اگر من برم بیرون و بیام همه ی دخترای سئول را نگاه میکنی
کوک: شاید
مینسو:(با دست زد پشت کمرش)
کوک: ای نکن دردم گرفت (گریه الکی)
مینسو: تا تو باشی به کسی نگاه نکنی
یونا: دوست عزیزم بهتره فعلا به اعصابت مسلط باشی کوک که اصلا به کسی نگاه نکرد ای بابا
تهیونگ: پسر خیلی زن ذلیلی
کوک: نخیرم نیستم فقط باهاش شوخی کردم(خنده)
یونا: خب حالا بگذریم الان سومین چی میشه
کوک: عه جیمینه داره بهم زنگ میزنه(دوستان اینجا شخصیت اصلی و فرعی دیگه اضافه میشه
تهیونگ: چی جیمین عا جیمین چه عجب یادی از ما کرد اصلا او مگه انریکا نیست
(کوک و جیمین با هم صحبت میکنن)
(پایان مکالمشون)
کوک: حالا فهمیدم سومینو چیکار کنیم
تهیونگ: چی چیشده اصلا جیمین چی گفت
کوک: جیمین و یونجی (اسم دختره) برگشتن و یه مهمون گرفتن و گفت به مشا هم بگم دیگه به تو زنگ نمیزنه
تهیونگ: پس که اینطور جناب جیمین منو فراموش کرد اصلا برید دو تایی من دیگه نیستم
کوک: باشه حالا قهر نکن مثل بچه ها
من یه نقشه دارم اینکه الان توی مهمونی که رفتیم به طور معمولی با مینسو رفتار میکنم تا سومین از تعجب بمیره و بعدشم که نقشه هاش به باد میره
یونا:اوم فکر خوبیه
مینسو: خب بهتره ما دیگه بریم
(از هم خداحافظی کردن و رفتن و اینکه مینسو و کوک به همون ویلایی که اونشب رفته بدن رفتن کت اونجا ویلا پدر کوک هست و کلیدش را به کوک داده)
مینسو: دوباره اینجا
کوک: هوم
مینسو: اتفاقی افتاده کوک
کوک: نه(سرد)
مینسو: بهم بگو زود باش
کوک: گفتم چیزی نشده دیگه (داد)
(رسیدن خونه)
ادامه دارد..
تهیونگ: چیکار میکنید اینجا چه خبرا چرا فازتون مشخق نیست مگه ای خدا
یونا: بیا بشین تا بگم برات
(خب اینجا همه چیز را به هم گفتنو..)
تهیونگ: عع(تعجب
کوک: چیشد
تهیونگ: نمیدونم ولی شما از فضایی جایی اومدید
کوک: نه
تهیونگ: یعنی الان شما دو تا فیلم بازی کردین حتی جلوی ببمارستان که با هم تنها بودید
کوک: اره دقیقا چون یوقت گفتم سومین اونجاست یت جا داره مارو نگاه میکنه چه میدونم
اما نتونست زود تر بگه و ما زود تر فهمیدیم
یونا: بازم خویه وگرنه مینسو عمرا تو رو میبخشید از من گفتن هیچ وقت بهش خیانت نکن
مینسو: خب درسته من خیانتو هچی وقت نمیتونم ببخشم
کوک: عاا این چه حرفیه من هیچ وقت خیانت نمیکنم تازشم من هیچ دختری به چشمم نمیاد تا وقتی که مینسو هست
مینسو: اهان پس تا وقتی که من هستم الذن یعنی اگر من برم بیرون و بیام همه ی دخترای سئول را نگاه میکنی
کوک: شاید
مینسو:(با دست زد پشت کمرش)
کوک: ای نکن دردم گرفت (گریه الکی)
مینسو: تا تو باشی به کسی نگاه نکنی
یونا: دوست عزیزم بهتره فعلا به اعصابت مسلط باشی کوک که اصلا به کسی نگاه نکرد ای بابا
تهیونگ: پسر خیلی زن ذلیلی
کوک: نخیرم نیستم فقط باهاش شوخی کردم(خنده)
یونا: خب حالا بگذریم الان سومین چی میشه
کوک: عه جیمینه داره بهم زنگ میزنه(دوستان اینجا شخصیت اصلی و فرعی دیگه اضافه میشه
تهیونگ: چی جیمین عا جیمین چه عجب یادی از ما کرد اصلا او مگه انریکا نیست
(کوک و جیمین با هم صحبت میکنن)
(پایان مکالمشون)
کوک: حالا فهمیدم سومینو چیکار کنیم
تهیونگ: چی چیشده اصلا جیمین چی گفت
کوک: جیمین و یونجی (اسم دختره) برگشتن و یه مهمون گرفتن و گفت به مشا هم بگم دیگه به تو زنگ نمیزنه
تهیونگ: پس که اینطور جناب جیمین منو فراموش کرد اصلا برید دو تایی من دیگه نیستم
کوک: باشه حالا قهر نکن مثل بچه ها
من یه نقشه دارم اینکه الان توی مهمونی که رفتیم به طور معمولی با مینسو رفتار میکنم تا سومین از تعجب بمیره و بعدشم که نقشه هاش به باد میره
یونا:اوم فکر خوبیه
مینسو: خب بهتره ما دیگه بریم
(از هم خداحافظی کردن و رفتن و اینکه مینسو و کوک به همون ویلایی که اونشب رفته بدن رفتن کت اونجا ویلا پدر کوک هست و کلیدش را به کوک داده)
مینسو: دوباره اینجا
کوک: هوم
مینسو: اتفاقی افتاده کوک
کوک: نه(سرد)
مینسو: بهم بگو زود باش
کوک: گفتم چیزی نشده دیگه (داد)
(رسیدن خونه)
ادامه دارد..
۴.۵k
۱۰ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.