دلهره
# دلهره
part 98
_ دهنتو ببند عوضی
پایان فلش بک
ویو تهیونگ
دقیقا افتاده بودیم تو دامش
نامحون از اینکه میتونه صداش رو به هر کسی تغییر بده هیچ چیزی نگفته بود
ولی انگاری خودشم تو همین دامش افتاده بود
اوضاع کاملا داغون بود
یعنی الا چه اتفاقی برای نوئل میوفته
یعنی نامجون توی کدوم یکی از این اتاق هاست
بعد از چند دقیقه به سمتم اومد و منو به سمت یکی از اتاق ها برد
راه فراری نداشتم پس بهتر بود باهاش مخالفتی نکنم
اما خب شاید نتونم خودم رو از این حالت نجات بدم ولی شایو هنوز راه باشه که نوئل رو نجات بدم
بعد از اینکه منو توی یکی از اتاق ها برد
در رو با کبیدی قفل کرد و کلیدش رو برداشت
از اونجایی که خونه قدیمی بود قفل در ها هم قدیمی بود و شکوندن در ها هم اسون بود
بعد از اینکه مطمعن شدم که از اتاق کاملا دور شده گوشیم که توی جیبم بود رو در اوردم
انتن حوب نبود ولی در حد پیام دادن بود
پس سریع به سمت شماره ی نوئل رفتم
و خلاصه ای از ماجرا رو گفتم
و تاکید کردم که در هیچ صورت در رو برای کسی باز نکنه حتی اگه صدای من رو بشنوه
البته اون ممکن بود بتونه باب از راه دیگه ای نوئل رو فریب بده چون کاملا به افکار اون تسلت داشت
خشبختانه توی اتاقی که بودم یه پنجره داشت که از اون محیط خارج از عمارت پیدا بود
بعد از دیدن اینکه ماشینی از اونجا خارج شد
به سمت در رفتم تا اونو باز کنم
وسیله ای نداشتم که باهاش قفل رو بشکونم
پس سعی کردم با زد ضربه به در اونو بکشونم
تقریبا یه چند دقیقه ای بود که داشتم اینکار رو میکردم و بی فایده بود
اما با اخرین ضربه در باز شد
باید قبل از اینکه اون میومد نامجون رو پیدا میکردم
حتما باید نامجون رو توی اتاقی با ایمنی بالا تری زندانی کرده باشه
داشتم تک تک اتاق ها رو یکی یکی نگاه میکردم امارت بزرگی بود و اتاق های زیادی داشت
بعضی از اتاقا کاملا داغون بودن اما بعضیا کاملا تمیز و مرتب
تو همین هین صدای پیامک گوشیم اومد که از طرف نوئل بود که حرفم رو تایید کرده بود و گفته بود که مراقب خودم باشم
با دیدن این پیامش خیالم از بابت نوئل راحت شد
ویو نوئل
تقریبا نیم ساعتی از رفتن تهیونگ میگذشت
یعنی کجا رفته که منو با خورش نبرده
روی تخت دراز کشیده بودم و به سقف زل زده بود
خسته شده بودم
با اینکه مدت زیادی از رفتنش نگذشته بود ولی دلتنگش شده بودم
شاید بخاطر این بود که همیشه کل روز رو کنارش بودم
با شنیدن صداش از پایین با شوق از جام پریدم
با خوشحالی به پایین رفتم با این امید که یه دل سیر بغلش کنم
اما ... اما
با دیدن اون شخص سر جام میخکوب شدم
باهام کاملا توانشو از دست دادن توانایی اینکه قدمی به عقب بردارم رو نداشتم
part 98
_ دهنتو ببند عوضی
پایان فلش بک
ویو تهیونگ
دقیقا افتاده بودیم تو دامش
نامحون از اینکه میتونه صداش رو به هر کسی تغییر بده هیچ چیزی نگفته بود
ولی انگاری خودشم تو همین دامش افتاده بود
اوضاع کاملا داغون بود
یعنی الا چه اتفاقی برای نوئل میوفته
یعنی نامجون توی کدوم یکی از این اتاق هاست
بعد از چند دقیقه به سمتم اومد و منو به سمت یکی از اتاق ها برد
راه فراری نداشتم پس بهتر بود باهاش مخالفتی نکنم
اما خب شاید نتونم خودم رو از این حالت نجات بدم ولی شایو هنوز راه باشه که نوئل رو نجات بدم
بعد از اینکه منو توی یکی از اتاق ها برد
در رو با کبیدی قفل کرد و کلیدش رو برداشت
از اونجایی که خونه قدیمی بود قفل در ها هم قدیمی بود و شکوندن در ها هم اسون بود
بعد از اینکه مطمعن شدم که از اتاق کاملا دور شده گوشیم که توی جیبم بود رو در اوردم
انتن حوب نبود ولی در حد پیام دادن بود
پس سریع به سمت شماره ی نوئل رفتم
و خلاصه ای از ماجرا رو گفتم
و تاکید کردم که در هیچ صورت در رو برای کسی باز نکنه حتی اگه صدای من رو بشنوه
البته اون ممکن بود بتونه باب از راه دیگه ای نوئل رو فریب بده چون کاملا به افکار اون تسلت داشت
خشبختانه توی اتاقی که بودم یه پنجره داشت که از اون محیط خارج از عمارت پیدا بود
بعد از دیدن اینکه ماشینی از اونجا خارج شد
به سمت در رفتم تا اونو باز کنم
وسیله ای نداشتم که باهاش قفل رو بشکونم
پس سعی کردم با زد ضربه به در اونو بکشونم
تقریبا یه چند دقیقه ای بود که داشتم اینکار رو میکردم و بی فایده بود
اما با اخرین ضربه در باز شد
باید قبل از اینکه اون میومد نامجون رو پیدا میکردم
حتما باید نامجون رو توی اتاقی با ایمنی بالا تری زندانی کرده باشه
داشتم تک تک اتاق ها رو یکی یکی نگاه میکردم امارت بزرگی بود و اتاق های زیادی داشت
بعضی از اتاقا کاملا داغون بودن اما بعضیا کاملا تمیز و مرتب
تو همین هین صدای پیامک گوشیم اومد که از طرف نوئل بود که حرفم رو تایید کرده بود و گفته بود که مراقب خودم باشم
با دیدن این پیامش خیالم از بابت نوئل راحت شد
ویو نوئل
تقریبا نیم ساعتی از رفتن تهیونگ میگذشت
یعنی کجا رفته که منو با خورش نبرده
روی تخت دراز کشیده بودم و به سقف زل زده بود
خسته شده بودم
با اینکه مدت زیادی از رفتنش نگذشته بود ولی دلتنگش شده بودم
شاید بخاطر این بود که همیشه کل روز رو کنارش بودم
با شنیدن صداش از پایین با شوق از جام پریدم
با خوشحالی به پایین رفتم با این امید که یه دل سیر بغلش کنم
اما ... اما
با دیدن اون شخص سر جام میخکوب شدم
باهام کاملا توانشو از دست دادن توانایی اینکه قدمی به عقب بردارم رو نداشتم
۵.۴k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.