p30
ویو ات
الان یه ماه هست که ته از دانشگاه رفته تو این یه ماه حتی یه زنگم بهش نزدم چون نمیدونستم چی بگم من اونو دوسش داشتم یعنی عاشقش شده بودم ولی چون اولش نمیدونستم چیکار کنم ردش کردم بدون فکر ولی دیگه داشتم بی خیالش میشدم و داشتم تصمیم میگرفتم که تا اخر عمرم اونو به عنوان داداشم و دوست بچگیم ببینمش حرفای مامان میومد تو سرم با اینکه بچه واقعیش نبودم منو بهتر از همه میشناخت و میدونست یکی مثل ته میتونه ایده آل من باشه تو مسیر برگشت از کلاس بودم که گوشیم زنگ خورد ته بود
ته: سلام
ات: سلام تهیونگ
ته: از کی تاحالا اوپا صدام نمیکنی
ات: ببخشید کلاس تازه تموم شده خسته بودم حواسم نبود دارم میرم با بچه ها نهار بخورم
ته: اکی منم همینطور بیا امشب بریم بیرون شام بخوریم
ات: خوب... باشه راستش اوپا یه درخواستی داشتم میشه موقع تعطیلات بریم سر خاک مامان بابا میخوام بهشون بگم الان سال دوم رشته وکالتم
ته: باشه برای اون روز بلیط میگیرم خودمم مرخصیم رو جور میکنم
ات: باشه خداحافظ
ویو ات
بعد از نهار یه دندون درد بدی گرفتم و خیلی میترسیدم برم دندون پزشکی اگه اوپا بود منو ببره خیلی خوب میشد زنگ زدم بهش
ته: الو سلام
ات: میگم میشه بیای منو ببری دندون پزشکی آخه میترسم تنها برم
ته: خوب راستش منم میخواستم بگم یه ماری واسم پیش اومده مخوام برم به بورام بگو تو رو ببره
ات: اوه باشه
ویو ته
بعد از قطع کردن ات سریع آدرس کیلینیک خودمو واسه بورام فرستادم که ات رو بیاره پیشم و بهش نه دکتر منم
ات: بورام دندون درد دارم میترسم برم ولی پاره ای نیست
بورام: بیا ببرمت دکتر
ویو ات
خیلی استرس داشتم اسممو صدا زدن رفتم داخل رو صندلی دراز کشیدم دکتر خیلی اروم کارشو انجام میداد مثل بقیه نبود کارش که تموم شد من نشستم تشکر کردم و از جام بلند شدم که برم که دکتر منو صدا کرد برگشتم سمتش ماسکشو پایین کشید باورم نمیشه ته بود
ات: اوپا تو بودی چطور کیلینیک به این بزرگی رو یه ماه نشده درست کردی
ته: به خاطر تو فکر نکردی که من تو رو قال میزارم
ات: خوب چیزه سرت شلوغه من باید برم
ته: وایستا
ویو لونا(یعنی بنده)
تهیونگ از جاش پا شد روپوشش رو در اورد و آویزون کرد داشت قدم قدم به ات نزدیک میشد ات با تعجب بهش نگاه میکرد تا اینکه ته به ات نزدیک تر شد ات قدماشو به عقب برداشت اونقدری پیش رفت که به دیوار برخورد کرد تهیونگ بهش رسید دستشو روی دیوار گذاشت (آره دیگه مثل فیلما) و ات رو بین دوتا دستاش قفل کرد سرشو روی گوش ات خم کرد و به آرومی گفت
ته: بیبی تو یه چیزو یادت رفته
ات: اوپا... منظورت چیه... داری چیکار میکنی
ته: نه، بگو ددی... من اگه چیزیو بخوام به دستش بیارم به دستش میارم این یه اصل بزرگ تو زندگیمه
این پارت خیلی دارک شد
پارت بعد پارت اخر هست
فیک بعدی رو با جین مینویسم چون تا حالا با جین ننوشتم
الان یه ماه هست که ته از دانشگاه رفته تو این یه ماه حتی یه زنگم بهش نزدم چون نمیدونستم چی بگم من اونو دوسش داشتم یعنی عاشقش شده بودم ولی چون اولش نمیدونستم چیکار کنم ردش کردم بدون فکر ولی دیگه داشتم بی خیالش میشدم و داشتم تصمیم میگرفتم که تا اخر عمرم اونو به عنوان داداشم و دوست بچگیم ببینمش حرفای مامان میومد تو سرم با اینکه بچه واقعیش نبودم منو بهتر از همه میشناخت و میدونست یکی مثل ته میتونه ایده آل من باشه تو مسیر برگشت از کلاس بودم که گوشیم زنگ خورد ته بود
ته: سلام
ات: سلام تهیونگ
ته: از کی تاحالا اوپا صدام نمیکنی
ات: ببخشید کلاس تازه تموم شده خسته بودم حواسم نبود دارم میرم با بچه ها نهار بخورم
ته: اکی منم همینطور بیا امشب بریم بیرون شام بخوریم
ات: خوب... باشه راستش اوپا یه درخواستی داشتم میشه موقع تعطیلات بریم سر خاک مامان بابا میخوام بهشون بگم الان سال دوم رشته وکالتم
ته: باشه برای اون روز بلیط میگیرم خودمم مرخصیم رو جور میکنم
ات: باشه خداحافظ
ویو ات
بعد از نهار یه دندون درد بدی گرفتم و خیلی میترسیدم برم دندون پزشکی اگه اوپا بود منو ببره خیلی خوب میشد زنگ زدم بهش
ته: الو سلام
ات: میگم میشه بیای منو ببری دندون پزشکی آخه میترسم تنها برم
ته: خوب راستش منم میخواستم بگم یه ماری واسم پیش اومده مخوام برم به بورام بگو تو رو ببره
ات: اوه باشه
ویو ته
بعد از قطع کردن ات سریع آدرس کیلینیک خودمو واسه بورام فرستادم که ات رو بیاره پیشم و بهش نه دکتر منم
ات: بورام دندون درد دارم میترسم برم ولی پاره ای نیست
بورام: بیا ببرمت دکتر
ویو ات
خیلی استرس داشتم اسممو صدا زدن رفتم داخل رو صندلی دراز کشیدم دکتر خیلی اروم کارشو انجام میداد مثل بقیه نبود کارش که تموم شد من نشستم تشکر کردم و از جام بلند شدم که برم که دکتر منو صدا کرد برگشتم سمتش ماسکشو پایین کشید باورم نمیشه ته بود
ات: اوپا تو بودی چطور کیلینیک به این بزرگی رو یه ماه نشده درست کردی
ته: به خاطر تو فکر نکردی که من تو رو قال میزارم
ات: خوب چیزه سرت شلوغه من باید برم
ته: وایستا
ویو لونا(یعنی بنده)
تهیونگ از جاش پا شد روپوشش رو در اورد و آویزون کرد داشت قدم قدم به ات نزدیک میشد ات با تعجب بهش نگاه میکرد تا اینکه ته به ات نزدیک تر شد ات قدماشو به عقب برداشت اونقدری پیش رفت که به دیوار برخورد کرد تهیونگ بهش رسید دستشو روی دیوار گذاشت (آره دیگه مثل فیلما) و ات رو بین دوتا دستاش قفل کرد سرشو روی گوش ات خم کرد و به آرومی گفت
ته: بیبی تو یه چیزو یادت رفته
ات: اوپا... منظورت چیه... داری چیکار میکنی
ته: نه، بگو ددی... من اگه چیزیو بخوام به دستش بیارم به دستش میارم این یه اصل بزرگ تو زندگیمه
این پارت خیلی دارک شد
پارت بعد پارت اخر هست
فیک بعدی رو با جین مینویسم چون تا حالا با جین ننوشتم
۵.۸k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.