p2
۷سال بعد.....
۷سال گذشته بود....یکروز نبود که بهش فکر نکنم و بعد اون به هیچ مردی نتونستم نگاه کنم....به عکس عروسیمون نگاه کردم و لبخند تلخی زدم....
امید نداشتم برگرده....چون هنوز اسمش تو شماسنامم بود..احساس میکردم رفتن با یکی دیگه خیانت حساب میشه..
مثل همیشه استایل کردم و پاشدم رفتم مهد......
به بچه ها سلام دادم و شروع کردم حروف انگلیسی رو باهاشون کار کردم...
۱ ماه از سال تحصیلی گذشته بود اواسط پاییز بود...
یه دختری به اسم میسو تو کلاسم بود....موهای مشکی فر...چشمای کشیده و ل.ب.ای بامزه و بینی جمع و کوچولویی داشت...
تا میومدم کلاس چشمم دنبال اون بود...و روزایی که نمیومد کلا مودم بد بود....
+خب بچه ها سرمشقایی که بهتون دادم رو کار کنید...
*میس..میشه یدیقه بیاید؟
میسو کارم داشت...
+جانم عزیزم؟
*میس من...دلم دلم درد میکنه....میشه بگید یکی بیاد دنبالم.....
تنش و اضطراب افتاد به جونم...
+چرا عزیزم....شماره مامانتو داری..؟
*من مامان ندارم...خیلی هم ازش بدم میاد...
چشمام گرد شد....
+امم...خب پدرت؟
*شمارشو بلدم...ولی...میترسم نیاد....
+بیا بریم دفتر....میگم زنگ بزن باهاش...
مین میسو...
با هم رفتیم تو دفتر و به مدیر مدرسه گفتم که به پدرش زنگ بزنه که بیاد دنبالش.....
+خب..خیالت راحت شد فسقلی؟
بریم تو دفتر من تا بابات بیاد؟
امروز زود تعطیل میشیم....پس تا بابات بیاد همه میرن....
۷سال گذشته بود....یکروز نبود که بهش فکر نکنم و بعد اون به هیچ مردی نتونستم نگاه کنم....به عکس عروسیمون نگاه کردم و لبخند تلخی زدم....
امید نداشتم برگرده....چون هنوز اسمش تو شماسنامم بود..احساس میکردم رفتن با یکی دیگه خیانت حساب میشه..
مثل همیشه استایل کردم و پاشدم رفتم مهد......
به بچه ها سلام دادم و شروع کردم حروف انگلیسی رو باهاشون کار کردم...
۱ ماه از سال تحصیلی گذشته بود اواسط پاییز بود...
یه دختری به اسم میسو تو کلاسم بود....موهای مشکی فر...چشمای کشیده و ل.ب.ای بامزه و بینی جمع و کوچولویی داشت...
تا میومدم کلاس چشمم دنبال اون بود...و روزایی که نمیومد کلا مودم بد بود....
+خب بچه ها سرمشقایی که بهتون دادم رو کار کنید...
*میس..میشه یدیقه بیاید؟
میسو کارم داشت...
+جانم عزیزم؟
*میس من...دلم دلم درد میکنه....میشه بگید یکی بیاد دنبالم.....
تنش و اضطراب افتاد به جونم...
+چرا عزیزم....شماره مامانتو داری..؟
*من مامان ندارم...خیلی هم ازش بدم میاد...
چشمام گرد شد....
+امم...خب پدرت؟
*شمارشو بلدم...ولی...میترسم نیاد....
+بیا بریم دفتر....میگم زنگ بزن باهاش...
مین میسو...
با هم رفتیم تو دفتر و به مدیر مدرسه گفتم که به پدرش زنگ بزنه که بیاد دنبالش.....
+خب..خیالت راحت شد فسقلی؟
بریم تو دفتر من تا بابات بیاد؟
امروز زود تعطیل میشیم....پس تا بابات بیاد همه میرن....
۲۲.۶k
۰۲ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.