وقتی میومدم از دلبری کردن همکارام و هم کلاسیام براش تعریف
وقتی میومدم از دلبری کردن همکارام و هم کلاسیام براش تعریف میکردم تمام بدنش از عصبانیت گُر میگرفت و فحش و بد و بیرا بود که نصیب همکارام و هم کلاسیام میکرد...
تو خیابون وقتی میدید یکی داره نگاهم میکنه یه جوری طرف رو نگاه میکرد که طرف سرجاش از ترس خشک میشد..خب من اون اوایلش بی تقصیر بودم...ولی این حسادت کردناش و حرص خوردناش شده بود واسه من مثل یه سرگرمی...
از عمد یه کارایی میکردم یه چیزایی میگفتم که حساس بشه
یه روز اومد سرکارم،یه روزم اومد دانشگاه و گفت بخدا چشم همه اونایی که تو رو میبینن و واست دلبری میکنن رو درمیارم صبرکن...
مدام به من میگفت تو رو خدا رعایت کن،اونا نمیفهمن تویی که منو داری لااقل یه کاری نکن اونا به خودشون این اجازه رو بدن واست دلبری کنن...بهشون رو نده...اما من با این که کلی حرص میخورد حال میکردم وقتی میدیدم انقدر رو من حساسه...یه روز رو نیمکت پارک نشسته بودیم،دیدم یکم انگار حالش خوش نیست،شروع کردم مثل همیشه از سرکار و دانشگاه گفتن تا رگ حسادتش بزنه بیرون..دیدم هیچی نگفت...بازم تعریف کردم و بازم هیچی نگفت..دیگه عصبی شدم گفتم اصلا میدونی چیه دختره امروز اومد منو بوسید،ولی بازم چیزی نگفت...
پاشد که بره...با چشمای پر از اشک تو چشمام نگاه کرد و گفت...ببین جانم...یه دختر شاید یه بار دو بار سه بار چندین بار حسادت کنه...چشم دلبرای این شهر رو که نگاهت میکنن در بیاره...چشم غره بره به هر کی نزدیکت میشه...ولی اگه حرص و حسادت یه دختر رو با کارات بیش از حد دربیاری تو رو با تموم عشقی که بهت داره میبوسه و دورت ربانی میکشه و تقدیمت میکنه به تموم اونایی که میای ازشون تعریف میکنی...من میرم،تو بمون و دلبری کردنای اونا،یادم تو را فراموش...
#امیرعلی_اسدی
تو خیابون وقتی میدید یکی داره نگاهم میکنه یه جوری طرف رو نگاه میکرد که طرف سرجاش از ترس خشک میشد..خب من اون اوایلش بی تقصیر بودم...ولی این حسادت کردناش و حرص خوردناش شده بود واسه من مثل یه سرگرمی...
از عمد یه کارایی میکردم یه چیزایی میگفتم که حساس بشه
یه روز اومد سرکارم،یه روزم اومد دانشگاه و گفت بخدا چشم همه اونایی که تو رو میبینن و واست دلبری میکنن رو درمیارم صبرکن...
مدام به من میگفت تو رو خدا رعایت کن،اونا نمیفهمن تویی که منو داری لااقل یه کاری نکن اونا به خودشون این اجازه رو بدن واست دلبری کنن...بهشون رو نده...اما من با این که کلی حرص میخورد حال میکردم وقتی میدیدم انقدر رو من حساسه...یه روز رو نیمکت پارک نشسته بودیم،دیدم یکم انگار حالش خوش نیست،شروع کردم مثل همیشه از سرکار و دانشگاه گفتن تا رگ حسادتش بزنه بیرون..دیدم هیچی نگفت...بازم تعریف کردم و بازم هیچی نگفت..دیگه عصبی شدم گفتم اصلا میدونی چیه دختره امروز اومد منو بوسید،ولی بازم چیزی نگفت...
پاشد که بره...با چشمای پر از اشک تو چشمام نگاه کرد و گفت...ببین جانم...یه دختر شاید یه بار دو بار سه بار چندین بار حسادت کنه...چشم دلبرای این شهر رو که نگاهت میکنن در بیاره...چشم غره بره به هر کی نزدیکت میشه...ولی اگه حرص و حسادت یه دختر رو با کارات بیش از حد دربیاری تو رو با تموم عشقی که بهت داره میبوسه و دورت ربانی میکشه و تقدیمت میکنه به تموم اونایی که میای ازشون تعریف میکنی...من میرم،تو بمون و دلبری کردنای اونا،یادم تو را فراموش...
#امیرعلی_اسدی
۱۸.۴k
۰۴ بهمن ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.