You didn't tell me the truth
You didn't tell me the truth
Part¹⁵
دختر رئیس جمهور دیده بود ممکنه هر کی که بهش بگه بگن آره یه چیزی کشیده ولی خب نکشیده بود و واقعی کوک با لبخند سمت سوجون(رئیس جمهور)رفت باهاش دست داد و بعد بقلش کرد
•ات ویو•
با باز کردن در پشمایی که امروز تو حموم زدم دراومدن واییی این اینجا چی میگه پشت سرش بادیگارد کثیفش با یه لبخند مسخره وارد شد و با آن دست داد
ب.س(بادیگارد سوجون):میبینم که هنوز همون کوچولوی احمقی
ات چشم غره ای کرد و پشت کوک راه افتاد و بعد یه راست به سمت آشپزخونه نه رفت تا چایی بیاره
ات:پس بگو چرا کوک امروز خدمتکارا رو مرخص کرده
کوک:ببینم حالت خوبه با خودت حرف میزنی؟
ات با شنیدن صدای کوک اومد جیغی بزنه که که کوک جلوی دهنش رو گرفت بعد هم به پشت ات نگاه کرد وچشمکی زد
ات:جناب آقای جئون جونگکوک میکردی به منم بگی رئیس جمهور اینجاس تو میدونی حتی اگه ما مردم عادی البته تو مافیایی اگهمن یه آدم عادی به رئیس جمهور دست بزنم چی میشه میمیرم ت هم لابد حبس ابد میشی دیگه با این حرف خنده سوجون دو اومد
سوجون:وایی دختر کی اینارو بهت گفته ببینم مگه یه موندم که هرکی بهم دست بزنه میمیرم
ات:ای وای نمیدونستم شما هم اینجایی جئون میمردی بگی؟
کوک:نه حالا هم چایی رو ریختی بیار باید یهیزایی برات مشخص بشه
ات هم بعد از ریختن چایی به سمت حال رفت و روی مبل تکی نشست
سوجون:ببینم دیگه چی پشت سرم میگن حتما همین الان بهم بگو
ات:خب...خب میگن اگه به چشمای شما نگاه کنیم شما شخصا کارمون میکنین و آبی که میخوریم هم شما شخصا بهش دست زدید تا ما شفا بگیریم همچنین غذا هم شما برای ما میفرستین و معجزه هستش (خودم از چرت و پرت هایی که نوشتم خندم میگیره چه برسه به شما🤡🥸)
با این حرف ات کوک و سوجون هردو خودشون روی هوا رفت (یه نکته بگم کوک نمیدونه لایت همون اته چون به هر حال تقریبا ۳ سال و نیم میگذشت از اون موقع)
کوک:خب پدر....
ات:پدر؟
کوک:بله ایشون پردمن
ات:پشمام خب میگفتی
کوک:آره ایشون محافظ من لایت هستن که به اصرار سازمان اسمش لو نمیره....
•ات ویو•
درمورد چیزای مسخره مثل مقدار نمک توی نمکدون یا کالری شکر حرف میزدن و برام حوصله سر بر بود اخه ریئس جمهور راجب این چرت و پرتا حرف میزنه بحث جالب نبود پس بهآرامی اونجارو ترک کردم و به سمت بالا رفتم یه کتاب برداشتم و دوباره با یه تیکه کیک رفتم پایینو روی تاب نشستم تا بخونمش
•۲ ساعت بعد•
سوجون به کوک راجب هویت اصلی ات گفته بود و کوک تازه فهمیده بود لایت همون دختر کوچولوی خودشه که منتظر بود از ماموریت برگرده تا بهش اعتراف کنه و الان وقتش بود...
*end* بچه ها جون یه داستانی شده پست بعدی میگم فعلا اینو لذت ببرید برای پارت بعد هم ۱۰ تا لایک
Part¹⁵
دختر رئیس جمهور دیده بود ممکنه هر کی که بهش بگه بگن آره یه چیزی کشیده ولی خب نکشیده بود و واقعی کوک با لبخند سمت سوجون(رئیس جمهور)رفت باهاش دست داد و بعد بقلش کرد
•ات ویو•
با باز کردن در پشمایی که امروز تو حموم زدم دراومدن واییی این اینجا چی میگه پشت سرش بادیگارد کثیفش با یه لبخند مسخره وارد شد و با آن دست داد
ب.س(بادیگارد سوجون):میبینم که هنوز همون کوچولوی احمقی
ات چشم غره ای کرد و پشت کوک راه افتاد و بعد یه راست به سمت آشپزخونه نه رفت تا چایی بیاره
ات:پس بگو چرا کوک امروز خدمتکارا رو مرخص کرده
کوک:ببینم حالت خوبه با خودت حرف میزنی؟
ات با شنیدن صدای کوک اومد جیغی بزنه که که کوک جلوی دهنش رو گرفت بعد هم به پشت ات نگاه کرد وچشمکی زد
ات:جناب آقای جئون جونگکوک میکردی به منم بگی رئیس جمهور اینجاس تو میدونی حتی اگه ما مردم عادی البته تو مافیایی اگهمن یه آدم عادی به رئیس جمهور دست بزنم چی میشه میمیرم ت هم لابد حبس ابد میشی دیگه با این حرف خنده سوجون دو اومد
سوجون:وایی دختر کی اینارو بهت گفته ببینم مگه یه موندم که هرکی بهم دست بزنه میمیرم
ات:ای وای نمیدونستم شما هم اینجایی جئون میمردی بگی؟
کوک:نه حالا هم چایی رو ریختی بیار باید یهیزایی برات مشخص بشه
ات هم بعد از ریختن چایی به سمت حال رفت و روی مبل تکی نشست
سوجون:ببینم دیگه چی پشت سرم میگن حتما همین الان بهم بگو
ات:خب...خب میگن اگه به چشمای شما نگاه کنیم شما شخصا کارمون میکنین و آبی که میخوریم هم شما شخصا بهش دست زدید تا ما شفا بگیریم همچنین غذا هم شما برای ما میفرستین و معجزه هستش (خودم از چرت و پرت هایی که نوشتم خندم میگیره چه برسه به شما🤡🥸)
با این حرف ات کوک و سوجون هردو خودشون روی هوا رفت (یه نکته بگم کوک نمیدونه لایت همون اته چون به هر حال تقریبا ۳ سال و نیم میگذشت از اون موقع)
کوک:خب پدر....
ات:پدر؟
کوک:بله ایشون پردمن
ات:پشمام خب میگفتی
کوک:آره ایشون محافظ من لایت هستن که به اصرار سازمان اسمش لو نمیره....
•ات ویو•
درمورد چیزای مسخره مثل مقدار نمک توی نمکدون یا کالری شکر حرف میزدن و برام حوصله سر بر بود اخه ریئس جمهور راجب این چرت و پرتا حرف میزنه بحث جالب نبود پس بهآرامی اونجارو ترک کردم و به سمت بالا رفتم یه کتاب برداشتم و دوباره با یه تیکه کیک رفتم پایینو روی تاب نشستم تا بخونمش
•۲ ساعت بعد•
سوجون به کوک راجب هویت اصلی ات گفته بود و کوک تازه فهمیده بود لایت همون دختر کوچولوی خودشه که منتظر بود از ماموریت برگرده تا بهش اعتراف کنه و الان وقتش بود...
*end* بچه ها جون یه داستانی شده پست بعدی میگم فعلا اینو لذت ببرید برای پارت بعد هم ۱۰ تا لایک
۶.۲k
۲۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.