قمار عشق(۱)
چند پارتی درخواستی تهکوک
کوک. از دانشگاه داشتم بر می گشتم و با خودم در باره این که این بار پدرم بازم باخته و عصبیه یا این که مهربونه فکر می کردم که متوجه یه ون سیاه شدم که دنبال افتاده سرعتم رو بیشتر کردم که صدای بمی از پشتم شنیده شد. فکر نکنم بتونی فرار کنی و بعد این حرف فردی که این حرف رو زده بود از دستم گرفتم و من رو برگردوند سمت خودش و دستمالی رو روی دهنم گذاشت ، آخرین چیزی که شنیدم حرف اون مرده بود
ته.وقت خوابه جئون کوچولوث
ویو ته. پسره بیهوش افتاد دستم دستم رو شل کردم که افتاد زمین و بعد بیخیال رفتم نشستم تو ونکو به بادیگاردا گفتم جمعش کنن داشتم می رفتم سمت عمارت جنگلیمون اونجا جایی نبود که بتونه فرار کنه پس بهترین زندان براش بود ، وسطای راه بودیم که متوجه شدم بیدار شده ولی دست و پاهاش رو بسته بودن
کوک. من رو دارین کجا می برین؟(بغض)
ته. اوه بیدار شدی ! هیچی داریم می ریم عمارتم(ریکلس)
کوک.چ چرا؟ ا اصلا شما کی هستین؟(ترس و بغض)
ته. تا آخر عمرت البتها اگه پسر خوبی باشی پسر بدی بشی فقط ۲ روز که اونم مساوی با مرگته!(نگاه و پوزخند ترسناک)
کوک. چ چرا ا اصلا من رو دزدیدین؟ اصلا چ چرا باید پسر خ خوبی باشم؟(ترس و بغض)(راوی. خسته شدم هی لحنش رو تکراری نوشتم😭🔪)
ته.اولن ندزدیدیم پدر عزیزت خودش تو قمار دو دستی تو رو داده به ما ! و دومن مجبور نیستی پسر خوبی باشی اگه می خوای بمیری می تونی پسر بدی هم باشه(پوزخند)
کوک بدون حرفی سرش رو می ندازه پایین و کم کم اشکاش سرازیر می شه و خیلی آروم گریه می کنه از نظر کوک که پسر پاکی بود چطور پدرش حتی اگه پدر ناتنیش هم باشه می تونه روی پسرش هیچ روی یه انسان شرط ببنده
راوی. ته متوجه گریه ی کوک شد که.......
☆شرطا=۱۳ لایک☆
کوک. از دانشگاه داشتم بر می گشتم و با خودم در باره این که این بار پدرم بازم باخته و عصبیه یا این که مهربونه فکر می کردم که متوجه یه ون سیاه شدم که دنبال افتاده سرعتم رو بیشتر کردم که صدای بمی از پشتم شنیده شد. فکر نکنم بتونی فرار کنی و بعد این حرف فردی که این حرف رو زده بود از دستم گرفتم و من رو برگردوند سمت خودش و دستمالی رو روی دهنم گذاشت ، آخرین چیزی که شنیدم حرف اون مرده بود
ته.وقت خوابه جئون کوچولوث
ویو ته. پسره بیهوش افتاد دستم دستم رو شل کردم که افتاد زمین و بعد بیخیال رفتم نشستم تو ونکو به بادیگاردا گفتم جمعش کنن داشتم می رفتم سمت عمارت جنگلیمون اونجا جایی نبود که بتونه فرار کنه پس بهترین زندان براش بود ، وسطای راه بودیم که متوجه شدم بیدار شده ولی دست و پاهاش رو بسته بودن
کوک. من رو دارین کجا می برین؟(بغض)
ته. اوه بیدار شدی ! هیچی داریم می ریم عمارتم(ریکلس)
کوک.چ چرا؟ ا اصلا شما کی هستین؟(ترس و بغض)
ته. تا آخر عمرت البتها اگه پسر خوبی باشی پسر بدی بشی فقط ۲ روز که اونم مساوی با مرگته!(نگاه و پوزخند ترسناک)
کوک. چ چرا ا اصلا من رو دزدیدین؟ اصلا چ چرا باید پسر خ خوبی باشم؟(ترس و بغض)(راوی. خسته شدم هی لحنش رو تکراری نوشتم😭🔪)
ته.اولن ندزدیدیم پدر عزیزت خودش تو قمار دو دستی تو رو داده به ما ! و دومن مجبور نیستی پسر خوبی باشی اگه می خوای بمیری می تونی پسر بدی هم باشه(پوزخند)
کوک بدون حرفی سرش رو می ندازه پایین و کم کم اشکاش سرازیر می شه و خیلی آروم گریه می کنه از نظر کوک که پسر پاکی بود چطور پدرش حتی اگه پدر ناتنیش هم باشه می تونه روی پسرش هیچ روی یه انسان شرط ببنده
راوی. ته متوجه گریه ی کوک شد که.......
☆شرطا=۱۳ لایک☆
۸.۱k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.