jjk
part ⁵
ته:نه انگاری خیلی بهت آسون گرفتم بچه توی لعنتی به چه جرعتی به پدربزرگم گفتی ابله هان؟
اونم داد میزد کوک اومد جواب بده ولی تنها چیزی که از دهنش خارج شد آخ بلندی بود که دلیلشم کشیده شدن موهاش توسط تهیونگ بود.
ته موهای کوک رو محکم گرفته بود و با قدمای بلندی از اتاقش خارج شد و به سمت زیر زمین راه افتاد.
کوک به خاطر این که درد بیشتری رو تحمل نکنه مجبور بود پا به پای تهیونگ بره در مشکی رنگی که با جرم پوشیده شده بود رو باز کرد و کوک رو به داخل پرت کرد.
ته:خب بانی کوچولو سزای کارتو میبینی
کوک به خاطر درد بوتش نالید و تا خواست بلند شه دوباره موهاش اسیر دستای بزرگ تهیونگ شد داد کشید
کوک:روانی ولم کن
تقلا های کوک بی فایده بود و فقط باعث بیشتر درد کشیدنش میشد توی دلش کلی فوش نون و آب دار به تهیونگ داد ولی وقتی به خودش اومد دید به سالتایر بستس.
به خودش لعنتی فرستاد که چرا رفته تو فکرو خیال نفس عمیق کشید تا خودشو آروم کنه نباید توی این شرایت میترسید با این کار دوباره شد همون جئون لجباز و سر تق قبلی با تکون دادن دستاش فهمید اون گره ها خیلی محکم تر از این حرفان پوزخندی زد و صورتشو یکم به جلو خم کرد
کوک :هی پیرمرد مثلا میخای چیکا کنی؟جرعتشو نداری
ته:اوه بیبی(دستشو زیر چونه کوک میزاره)من خیلیا مثل تو رو رام کردم
کوک:دستای کثیفتو بهم نزن
ته:او...دستای من کثیفه یا زبون توی هرزه؟
کوک:من هرزه.امم..اههه
با بسته شدن گگ روی دهنش دیگه حتی نتونست جملش رو تموم کنه
ته دستشو سمت لباسای کوک برد و همشونو در آورد حتی باکسرشو تا خواست کاری کنه گوشیش زنگ خورد.
ته:بله
ته:اوه باه بله حتما
ته از دید رس خارج شد و کوک تازه متوجه دکوراسیون اتاق شد.دیوار ها همه مشکی بودن ولی وسایل زیادی به دیوار ها آویزون بود کوک با دیدن تناب ها و شلاق ها ترسید و یه لحظه ته دلش خالی شد. و سرمایی که به خاطر نداشتن لباس حس میکرد هم هیچ کمکی به بهتر شدن حالش نمیکرد و صد البته اون گگ فاکی که باعث شده بود فکش به درد بیاد. با صدای قدم فهمید که تهیونگ نزدیکشه پس دوباره شد همون جئون .
ته:خب وقت ادب کردنته
کوک:امم اووووا ماومندو
ته:او من هیچی از حرفاتو نمیفهمم پس...
دستشو روی گلوی کوک گذاشت و فشار داد که ناله ی نا مفهومی از پشت گگ شنید
ته:خفه شو تا خفت نکردم
کوک که از تقلا خسته شده بود ساکت شد و ته چند ضربه اروم به لپای کوک زد و سری به معنای آفرین تکون داد سمت میزی که گوشه اتاق بود رفت و مشغول برسی وسایلش شد.کوک که از اون زاویه دید خوبی به میز نداشت مشغول برسی درو دیوار شد.تهیونگ با یه چیزی که شبیه مداد بود برگشت پیش کوک
ته:خب بانی میخام یادت بمونه که صاحبت کیه و اگه سر پیچی کنی با کب طرفی همین جور که حرف میزد منتظر داَغ شدن سوزن اون دستگاه بود. وقتی که رنگ اون سوزن قرمز شد آروم جلو رفت و بوسه ای روی سمت چپ سینه کوک گذاشت و نپیلشو بین دندون گرفت.
ته:اومم چه بانی خوشمزه ای
و بازم ناله های نا مفهوم..
کوک توی شک اون بوسه ها و جسم نرم روی نیپلش بود که باسوزش
شدید پوست ترقوش به خودش اومد قیافش از درد توی هم جمع شد و چیزایی که بازم پشت اون گگ قرمز خفه شدن.ته با کمال خونسردی اون سوزن داغ رو روی پوست شیری رنگ کوک به حرکت در میاورد و با سوختن پوست کوک حروف اسمش روی پوستش نمایان میشدن.
تهیونگ تا حد ممکن اون سوزن داغ رو محکم فشار میداد تا ردش به خوبی بمونه و هیچ وقت از بین نره با تموم شدن کارش . عقب رفت و به شاهکارش نگاهی انداخت. سوختگی ها و خونی که ازشون جاری بود به خوبی خودشو نشون میداد ته رازی از کارش لبخند رضایت بخشی،زد و به سمت سالتایر رفت و کوک رو باز کرد . پسر کوچیک تر از درد نفس نفس میزد . با بیرحمی لباس ها رو سمتش پرت کرد
ته:۵ دیقه دیگه دفترم باش.
و با عرور و رضایت اوجا رو ترک کرد. کوک از همون جا فهمید که با یه ادم سادیسمی ترفه ولی خب اون نمیتونست غرورشو زیر پا بزاره و به حرفای تهیونگ بکنه. لباساش رو پوشید ولی با برخورد پارچه هودیش به زخمش هیسی از درد کشید و با دستش اون قسمت از لباسش،رو دور تر از زخم نگه داشت و به سمت اتاق کار ته راه افتاد.
.
.
.
#𝐓𝐚𝐞_𝐛𝐨𝐬𝐭_𝐅𝐚𝐦𝐢𝐥𝐢_𝐬𝐭𝐫𝐧𝐚𝐠𝐞𝐫
#fic #vkook #kook #Tae
#jjk
ته:نه انگاری خیلی بهت آسون گرفتم بچه توی لعنتی به چه جرعتی به پدربزرگم گفتی ابله هان؟
اونم داد میزد کوک اومد جواب بده ولی تنها چیزی که از دهنش خارج شد آخ بلندی بود که دلیلشم کشیده شدن موهاش توسط تهیونگ بود.
ته موهای کوک رو محکم گرفته بود و با قدمای بلندی از اتاقش خارج شد و به سمت زیر زمین راه افتاد.
کوک به خاطر این که درد بیشتری رو تحمل نکنه مجبور بود پا به پای تهیونگ بره در مشکی رنگی که با جرم پوشیده شده بود رو باز کرد و کوک رو به داخل پرت کرد.
ته:خب بانی کوچولو سزای کارتو میبینی
کوک به خاطر درد بوتش نالید و تا خواست بلند شه دوباره موهاش اسیر دستای بزرگ تهیونگ شد داد کشید
کوک:روانی ولم کن
تقلا های کوک بی فایده بود و فقط باعث بیشتر درد کشیدنش میشد توی دلش کلی فوش نون و آب دار به تهیونگ داد ولی وقتی به خودش اومد دید به سالتایر بستس.
به خودش لعنتی فرستاد که چرا رفته تو فکرو خیال نفس عمیق کشید تا خودشو آروم کنه نباید توی این شرایت میترسید با این کار دوباره شد همون جئون لجباز و سر تق قبلی با تکون دادن دستاش فهمید اون گره ها خیلی محکم تر از این حرفان پوزخندی زد و صورتشو یکم به جلو خم کرد
کوک :هی پیرمرد مثلا میخای چیکا کنی؟جرعتشو نداری
ته:اوه بیبی(دستشو زیر چونه کوک میزاره)من خیلیا مثل تو رو رام کردم
کوک:دستای کثیفتو بهم نزن
ته:او...دستای من کثیفه یا زبون توی هرزه؟
کوک:من هرزه.امم..اههه
با بسته شدن گگ روی دهنش دیگه حتی نتونست جملش رو تموم کنه
ته دستشو سمت لباسای کوک برد و همشونو در آورد حتی باکسرشو تا خواست کاری کنه گوشیش زنگ خورد.
ته:بله
ته:اوه باه بله حتما
ته از دید رس خارج شد و کوک تازه متوجه دکوراسیون اتاق شد.دیوار ها همه مشکی بودن ولی وسایل زیادی به دیوار ها آویزون بود کوک با دیدن تناب ها و شلاق ها ترسید و یه لحظه ته دلش خالی شد. و سرمایی که به خاطر نداشتن لباس حس میکرد هم هیچ کمکی به بهتر شدن حالش نمیکرد و صد البته اون گگ فاکی که باعث شده بود فکش به درد بیاد. با صدای قدم فهمید که تهیونگ نزدیکشه پس دوباره شد همون جئون .
ته:خب وقت ادب کردنته
کوک:امم اووووا ماومندو
ته:او من هیچی از حرفاتو نمیفهمم پس...
دستشو روی گلوی کوک گذاشت و فشار داد که ناله ی نا مفهومی از پشت گگ شنید
ته:خفه شو تا خفت نکردم
کوک که از تقلا خسته شده بود ساکت شد و ته چند ضربه اروم به لپای کوک زد و سری به معنای آفرین تکون داد سمت میزی که گوشه اتاق بود رفت و مشغول برسی وسایلش شد.کوک که از اون زاویه دید خوبی به میز نداشت مشغول برسی درو دیوار شد.تهیونگ با یه چیزی که شبیه مداد بود برگشت پیش کوک
ته:خب بانی میخام یادت بمونه که صاحبت کیه و اگه سر پیچی کنی با کب طرفی همین جور که حرف میزد منتظر داَغ شدن سوزن اون دستگاه بود. وقتی که رنگ اون سوزن قرمز شد آروم جلو رفت و بوسه ای روی سمت چپ سینه کوک گذاشت و نپیلشو بین دندون گرفت.
ته:اومم چه بانی خوشمزه ای
و بازم ناله های نا مفهوم..
کوک توی شک اون بوسه ها و جسم نرم روی نیپلش بود که باسوزش
شدید پوست ترقوش به خودش اومد قیافش از درد توی هم جمع شد و چیزایی که بازم پشت اون گگ قرمز خفه شدن.ته با کمال خونسردی اون سوزن داغ رو روی پوست شیری رنگ کوک به حرکت در میاورد و با سوختن پوست کوک حروف اسمش روی پوستش نمایان میشدن.
تهیونگ تا حد ممکن اون سوزن داغ رو محکم فشار میداد تا ردش به خوبی بمونه و هیچ وقت از بین نره با تموم شدن کارش . عقب رفت و به شاهکارش نگاهی انداخت. سوختگی ها و خونی که ازشون جاری بود به خوبی خودشو نشون میداد ته رازی از کارش لبخند رضایت بخشی،زد و به سمت سالتایر رفت و کوک رو باز کرد . پسر کوچیک تر از درد نفس نفس میزد . با بیرحمی لباس ها رو سمتش پرت کرد
ته:۵ دیقه دیگه دفترم باش.
و با عرور و رضایت اوجا رو ترک کرد. کوک از همون جا فهمید که با یه ادم سادیسمی ترفه ولی خب اون نمیتونست غرورشو زیر پا بزاره و به حرفای تهیونگ بکنه. لباساش رو پوشید ولی با برخورد پارچه هودیش به زخمش هیسی از درد کشید و با دستش اون قسمت از لباسش،رو دور تر از زخم نگه داشت و به سمت اتاق کار ته راه افتاد.
.
.
.
#𝐓𝐚𝐞_𝐛𝐨𝐬𝐭_𝐅𝐚𝐦𝐢𝐥𝐢_𝐬𝐭𝐫𝐧𝐚𝐠𝐞𝐫
#fic #vkook #kook #Tae
#jjk
۵۳.۱k
۰۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.