جهت مخالف
جهت مخالف
پارت۶
ادمین ویو:
کوک:تو کی هستی؟
هانا:تو بهم بگو هانا
دقیقن بعد از صبحانه جونگکوک که البته یه جورایی بسیار دم دست و اماده بود هانا اومده بود نمیشه بهش گفت صبحانه چون اصلن شبیه خوردن نیمرو و ابمیوه صبح نبود یکم شیر موز خورده بود که البته با دیدنشو شگفت زده شده بود و بعد دوتا موچی
یهویی شیرجه رفت کنار جونگکوک و نشست
هانا:باورم نمیشه دارم میبینمتتتت
و محکم جونگکوکو بغل کرد
کوک:نمی تونم...نفس...بکشم...!
هانا یهویی ولش کرد
هانا:اوه ببخشید فقط بدون که من فنتم و راستی مایه دکتر دارم اینجا که همسر منه اسمش لیانه شین لیان
کوک:اها
هانا:خب اگه بهت بگم من یه ارمیم چی کار می کنی؟
کوک:اع واقعن چ خوب
بعد از حدود نیم ساعت صحبت کردن دیگه کامل یخ کوک باز شده بود و دیگه به هانا اعتماد داشت حتی باهم اهنگ هم خونده بودن وقتی نفس بریده افتادن روی تخت و شروع کردم به خندیدن یهویی اتو توی چهارچوب در دیدن
هانا:اوه سلام موران
و عرقشو با دستمال گرفت و به جونگکوک هم یه دستمال داد
ات:میبینم خوش میگذره
هانا:عاره مگه نه کوکی
کوک:ام...عاره
ات هوفی کشید
کوک:میگم
ات نگاهش کرد
کوک:تو اون فتو بوکا رو گذاشتی اونجا؟
ات:خب هانا مجبورم کرد
هانا:یاااا این که فکر بدی نبود
کوک توی دلش گفت که پس اونا رو هانا نوشته بوده
ات:من گفتم فکر بدی بوده؟
وقتی کوک اتو دید که ات داشت خیره به هانا نگا می کرد و هانا هم برای اینکه نگا اتو نبینه دست به سینه شده و چهرشو تو هم کشیده و سرشو کرده روبه دیوار و چشماشو بسته بود
هانا:بریم بیرون
وقتی رفتن مثل همیشه درو قفل کردن
بعد از چن دقیقه دوباره هانا اومد پیش جونگکوک و به حرفای ات اهمیت نداد دوباره کنار جونگکوک نشست و همونطور که باهم درمورد اخلاق خوب و بد موران حرف میزدن هانا با انگشت اشارش روی تتو ها کوک می کشید و تحسینشون میکرد
پارت۶
ادمین ویو:
کوک:تو کی هستی؟
هانا:تو بهم بگو هانا
دقیقن بعد از صبحانه جونگکوک که البته یه جورایی بسیار دم دست و اماده بود هانا اومده بود نمیشه بهش گفت صبحانه چون اصلن شبیه خوردن نیمرو و ابمیوه صبح نبود یکم شیر موز خورده بود که البته با دیدنشو شگفت زده شده بود و بعد دوتا موچی
یهویی شیرجه رفت کنار جونگکوک و نشست
هانا:باورم نمیشه دارم میبینمتتتت
و محکم جونگکوکو بغل کرد
کوک:نمی تونم...نفس...بکشم...!
هانا یهویی ولش کرد
هانا:اوه ببخشید فقط بدون که من فنتم و راستی مایه دکتر دارم اینجا که همسر منه اسمش لیانه شین لیان
کوک:اها
هانا:خب اگه بهت بگم من یه ارمیم چی کار می کنی؟
کوک:اع واقعن چ خوب
بعد از حدود نیم ساعت صحبت کردن دیگه کامل یخ کوک باز شده بود و دیگه به هانا اعتماد داشت حتی باهم اهنگ هم خونده بودن وقتی نفس بریده افتادن روی تخت و شروع کردم به خندیدن یهویی اتو توی چهارچوب در دیدن
هانا:اوه سلام موران
و عرقشو با دستمال گرفت و به جونگکوک هم یه دستمال داد
ات:میبینم خوش میگذره
هانا:عاره مگه نه کوکی
کوک:ام...عاره
ات هوفی کشید
کوک:میگم
ات نگاهش کرد
کوک:تو اون فتو بوکا رو گذاشتی اونجا؟
ات:خب هانا مجبورم کرد
هانا:یاااا این که فکر بدی نبود
کوک توی دلش گفت که پس اونا رو هانا نوشته بوده
ات:من گفتم فکر بدی بوده؟
وقتی کوک اتو دید که ات داشت خیره به هانا نگا می کرد و هانا هم برای اینکه نگا اتو نبینه دست به سینه شده و چهرشو تو هم کشیده و سرشو کرده روبه دیوار و چشماشو بسته بود
هانا:بریم بیرون
وقتی رفتن مثل همیشه درو قفل کردن
بعد از چن دقیقه دوباره هانا اومد پیش جونگکوک و به حرفای ات اهمیت نداد دوباره کنار جونگکوک نشست و همونطور که باهم درمورد اخلاق خوب و بد موران حرف میزدن هانا با انگشت اشارش روی تتو ها کوک می کشید و تحسینشون میکرد
۳.۸k
۰۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.