پارت 2
اسلاید اول قیافه دال
دوم چشماش چون نتونستم کسی و پیدا کنم
سوم لباس دال
چهارم لباس تهیونگ
ویو تهیونگ
اول زنگ زدم به دستیارم برام هدیه آماده کنه بعد
یه شلوار قهوه ای با کت قهوه ای پوشیدم
عطر همیشگیمو زدم
گوشیم و سوییچ هم برداشتم
دستیارم هدیه و آورد یه
ساعت گرون قیمت بود
ویو دال
کت مشکیم و پوشیدم
و استایلم کامل شد
عطرمو زدم و گوشیمم برداشتم
ادامه ویو تهیونگ
هم زمان با دال از اتاق خارج شدیم
سوار ماشین شدیم
ماشین و روشن کردم
به سمت خانه نامجون روندم
چون نامجون
از فضاهایی مثل بار بدش میاد تو خانه تولدش و رفته
همه با زنا و دوست دختراشون میان
من فقط پارتنر ندارم
دیگه برام مهم نیست نمیخوام
کسی متوجه بشه
ناراحتم برای همین از فکرش درومدم و روندم @بابا هدیه چی گرفتی
_ساعت
دیگه چیزی نگفتیم تا رسیدیم به خانه نامجون
در زدیم نامجون درو باز کرد
نامجون: بیاین داخل
رفتیم یه جا نشستیم
که دال بلند شد داشت دنبال هانول میگشت
و پیداش کرد
رفت پیشش و باهم حرف میزدن
زوجا داشتن باهم میرقصیدن
که یه دفعه نامجون جلوی یونا زانو زد و ازش خاستگاری کرد
نامجون: آیا حاضری با من ازدواج کنی؟
یونا: ب بله
که نامجون بغلش کرد و همه دست زدن براشون
رفتیم کادو هارو دادیم
و یونا ازمون تشکر کرد مهمونای دیگه رفتن
فقط اعضا و زناشون و دوست دختراشون و بچه ها مونده بودن
نامجون: بچه ها بیاین اینجا باهم حرف بزنیم
هممون رفتیم روی مبلا نشستیم
جیمین: بچه ها چیکارا میکنین
جی کی: هیچی تو این مدت که از هم دوریم واقعا برام سخته ولی خوب بورام پیشمه
جیهوپ: برا ماهم سخته
جین: من این مدت رو جوکای بابابزرگیم کار کردم
که همه زدن زیر خنده
یه دفعه از اون ور هانول و دال موهای همو گرفته بودن و میکشیدن
هانول: بابا ببین این داره موهام و میکشه
@خوب توهم داری میکشی
هانول: نگاه یک دو سه میگم موهای همو ول میکنیم... یک دو سه
هیچ کدومشون موها همو ول نکردن میدونستن واکنششون چیه
یه لبخندی بهشون زدم رفتم جداشون کردم
اونا هم به جعممون اضافه شدن
(جیهوپ و جیمین و جونگ کوک تقریبا بچه هاشون پنج شیش سالشونه برا همین اونا و خوابوندن تو اتاق که خودشون حرف بزنن فقط جین و شوگا و تهیونگ بچه هاشون بزرگن نامجونم بچه نداره)
(اسم بچه جین سوبینه و الانم خارج کشوره تا چند روز دیگه برمیگرده اسم دیگه ای پیدا نکردم)
نامجون: نظرتون چیه جرعت حقیقت بازی کنیم
همه: بازی کنیم
نامجون رفت یه بطری سوجو خالی آورد چرخوند
افتاد رو جونگ کوک و یونا
جونگ کوک: جرعت یا حقیقت
یونا: حقیقت
جونگ کوک: اول تو به نامجون اعتراف کردی یا اون؟
#فیکشن#وانشات#تهیونگ#بنگتن
#وانشات_تهیونک
دوم چشماش چون نتونستم کسی و پیدا کنم
سوم لباس دال
چهارم لباس تهیونگ
ویو تهیونگ
اول زنگ زدم به دستیارم برام هدیه آماده کنه بعد
یه شلوار قهوه ای با کت قهوه ای پوشیدم
عطر همیشگیمو زدم
گوشیم و سوییچ هم برداشتم
دستیارم هدیه و آورد یه
ساعت گرون قیمت بود
ویو دال
کت مشکیم و پوشیدم
و استایلم کامل شد
عطرمو زدم و گوشیمم برداشتم
ادامه ویو تهیونگ
هم زمان با دال از اتاق خارج شدیم
سوار ماشین شدیم
ماشین و روشن کردم
به سمت خانه نامجون روندم
چون نامجون
از فضاهایی مثل بار بدش میاد تو خانه تولدش و رفته
همه با زنا و دوست دختراشون میان
من فقط پارتنر ندارم
دیگه برام مهم نیست نمیخوام
کسی متوجه بشه
ناراحتم برای همین از فکرش درومدم و روندم @بابا هدیه چی گرفتی
_ساعت
دیگه چیزی نگفتیم تا رسیدیم به خانه نامجون
در زدیم نامجون درو باز کرد
نامجون: بیاین داخل
رفتیم یه جا نشستیم
که دال بلند شد داشت دنبال هانول میگشت
و پیداش کرد
رفت پیشش و باهم حرف میزدن
زوجا داشتن باهم میرقصیدن
که یه دفعه نامجون جلوی یونا زانو زد و ازش خاستگاری کرد
نامجون: آیا حاضری با من ازدواج کنی؟
یونا: ب بله
که نامجون بغلش کرد و همه دست زدن براشون
رفتیم کادو هارو دادیم
و یونا ازمون تشکر کرد مهمونای دیگه رفتن
فقط اعضا و زناشون و دوست دختراشون و بچه ها مونده بودن
نامجون: بچه ها بیاین اینجا باهم حرف بزنیم
هممون رفتیم روی مبلا نشستیم
جیمین: بچه ها چیکارا میکنین
جی کی: هیچی تو این مدت که از هم دوریم واقعا برام سخته ولی خوب بورام پیشمه
جیهوپ: برا ماهم سخته
جین: من این مدت رو جوکای بابابزرگیم کار کردم
که همه زدن زیر خنده
یه دفعه از اون ور هانول و دال موهای همو گرفته بودن و میکشیدن
هانول: بابا ببین این داره موهام و میکشه
@خوب توهم داری میکشی
هانول: نگاه یک دو سه میگم موهای همو ول میکنیم... یک دو سه
هیچ کدومشون موها همو ول نکردن میدونستن واکنششون چیه
یه لبخندی بهشون زدم رفتم جداشون کردم
اونا هم به جعممون اضافه شدن
(جیهوپ و جیمین و جونگ کوک تقریبا بچه هاشون پنج شیش سالشونه برا همین اونا و خوابوندن تو اتاق که خودشون حرف بزنن فقط جین و شوگا و تهیونگ بچه هاشون بزرگن نامجونم بچه نداره)
(اسم بچه جین سوبینه و الانم خارج کشوره تا چند روز دیگه برمیگرده اسم دیگه ای پیدا نکردم)
نامجون: نظرتون چیه جرعت حقیقت بازی کنیم
همه: بازی کنیم
نامجون رفت یه بطری سوجو خالی آورد چرخوند
افتاد رو جونگ کوک و یونا
جونگ کوک: جرعت یا حقیقت
یونا: حقیقت
جونگ کوک: اول تو به نامجون اعتراف کردی یا اون؟
#فیکشن#وانشات#تهیونگ#بنگتن
#وانشات_تهیونک
۵.۴k
۰۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.