𝐏𝐚𝐫𝐭:۱۱
𝐏𝐚𝐫𝐭:۱۱
انقدر کوبیدم به در که دیگه دستم قرمز شد
چاره ایی نداشتم
همینجوری قدم میزدم نمیدونستم کجا میرم
خیلی خسته بودم
پرش زمان ۱ ساعت بعد
همینجوری که قدم میزدم به خودم اومدم دیدم که توی جنگل گم شدم
خیلی ترسیده بودم
همه جا تاریک بود و نمیتونستم چیزی ببینم که همونجا خوابم برد
پرش زمان ۲ روز بعد
ویو تهیونگ
امروز از بیمارستان مرخص میشدم
خوشحال بودم که میرم ا/ت و اونوو رو میبینم
دلم براشون تنگ شده بود
پرش زمان به خونه
رسیدم خونه رفتم در رو باز کردم که دیدم همه ناراحت نشستن و اونوو با گریه بدو بدو اومد پیشم
اونوو: هققق، باباییی، هقق، مامانی گمشده هقق
با حرفی که گفت همه چیز از دستم افتاد
تهیونگ: چ چ چی ا/ت ک ک کجا رفته(بغض)
نگهبان:اقای کیم دو روز پیش ا/ت با عصبانیت و نگرانی اومد اینجا فقط توی اتاقش بود که روز بعدش دیدیم نیستش و در باز مونده همه ی وسایلاش رو برده بود غیر از قرص هاش
تهیونگ:چیییییییی مگه بهتون نگفتم مواظبش باشیدد ها؟ ا/ت الان کجاست(با عصبانیت و بغض)
خدمتکار:همه جا رو گشتیم ولی نبودش
تهیونگ: خونش چی؟ خونش رو گشتین؟
خدمتکار:خب راستش موقعی که رفتیم خونشو ببینیم اونجا.. لیگی بودش...
تهیونگ:چیییی لیگی؟
خدمتکار:نزاشت خونش رو ببینیم
خیلی عصبی بودم
که گفتم همین الان بریم خونه ی ا/ت
پرش زمان به خونه ی ا/ت
رسیدیم دم خونه هرچقدر در میزدیم در رو باز نمیکرد که اخرش مجبور شدیم در رو بشکنیم
رفتم داخل خونه که لیگی با تعجب نگامون میکرد
تهیونگ: دختره ی هر. زه ا/ت کجاست(عصبی)
لیگی :ن ن نمیدونم
رفتم یقه ی لباسش رو گرفتم
تهیونگ: گفتم ا/ت کجاست
لیگی:م م من ن نمیدونم ف فقط چ چند روز پیش
تهیونگ: چند روز پیش چی؟(عصبی)
لیگی:تو فکرش (فرصت خوبیه که نظر تهیونگ رو درباره ی ا/ت عوض کنم)
لیگی:چند روز پیش اومد اینجا و گفت اونوو رو میدم بهت به شرطی که تهیونگ رو بکشی
تهیونگ: چ چ چی؟دروغ میگی دیگه؟
لیگی:نه خودش گفت
تهیونگ :پس خونه چی؟
لیگی:گفت خونه رو میدم به تو ولی درباره ی اینکه من کجام چیزی بهتون نگم
تهیونگ:بهتره از اینجا بریم
پرش زمان به خونه ی تهیونگ
رو تختم دراز کشیده بودم
تو فکر حرف های لیگی بودم
اخه چرا ا/ت اینو به لیگی گفته؟
همینطوری تو فکر بودم که خوابم برد
پرش زمان به صبح
ویو ا/ت
صبح بود از خواب بیدار شدم که دیدم
شاید ۴ یا ۳ پارت دیگه تموم بشه 🫶
انقدر کوبیدم به در که دیگه دستم قرمز شد
چاره ایی نداشتم
همینجوری قدم میزدم نمیدونستم کجا میرم
خیلی خسته بودم
پرش زمان ۱ ساعت بعد
همینجوری که قدم میزدم به خودم اومدم دیدم که توی جنگل گم شدم
خیلی ترسیده بودم
همه جا تاریک بود و نمیتونستم چیزی ببینم که همونجا خوابم برد
پرش زمان ۲ روز بعد
ویو تهیونگ
امروز از بیمارستان مرخص میشدم
خوشحال بودم که میرم ا/ت و اونوو رو میبینم
دلم براشون تنگ شده بود
پرش زمان به خونه
رسیدم خونه رفتم در رو باز کردم که دیدم همه ناراحت نشستن و اونوو با گریه بدو بدو اومد پیشم
اونوو: هققق، باباییی، هقق، مامانی گمشده هقق
با حرفی که گفت همه چیز از دستم افتاد
تهیونگ: چ چ چی ا/ت ک ک کجا رفته(بغض)
نگهبان:اقای کیم دو روز پیش ا/ت با عصبانیت و نگرانی اومد اینجا فقط توی اتاقش بود که روز بعدش دیدیم نیستش و در باز مونده همه ی وسایلاش رو برده بود غیر از قرص هاش
تهیونگ:چیییییییی مگه بهتون نگفتم مواظبش باشیدد ها؟ ا/ت الان کجاست(با عصبانیت و بغض)
خدمتکار:همه جا رو گشتیم ولی نبودش
تهیونگ: خونش چی؟ خونش رو گشتین؟
خدمتکار:خب راستش موقعی که رفتیم خونشو ببینیم اونجا.. لیگی بودش...
تهیونگ:چیییی لیگی؟
خدمتکار:نزاشت خونش رو ببینیم
خیلی عصبی بودم
که گفتم همین الان بریم خونه ی ا/ت
پرش زمان به خونه ی ا/ت
رسیدیم دم خونه هرچقدر در میزدیم در رو باز نمیکرد که اخرش مجبور شدیم در رو بشکنیم
رفتم داخل خونه که لیگی با تعجب نگامون میکرد
تهیونگ: دختره ی هر. زه ا/ت کجاست(عصبی)
لیگی :ن ن نمیدونم
رفتم یقه ی لباسش رو گرفتم
تهیونگ: گفتم ا/ت کجاست
لیگی:م م من ن نمیدونم ف فقط چ چند روز پیش
تهیونگ: چند روز پیش چی؟(عصبی)
لیگی:تو فکرش (فرصت خوبیه که نظر تهیونگ رو درباره ی ا/ت عوض کنم)
لیگی:چند روز پیش اومد اینجا و گفت اونوو رو میدم بهت به شرطی که تهیونگ رو بکشی
تهیونگ: چ چ چی؟دروغ میگی دیگه؟
لیگی:نه خودش گفت
تهیونگ :پس خونه چی؟
لیگی:گفت خونه رو میدم به تو ولی درباره ی اینکه من کجام چیزی بهتون نگم
تهیونگ:بهتره از اینجا بریم
پرش زمان به خونه ی تهیونگ
رو تختم دراز کشیده بودم
تو فکر حرف های لیگی بودم
اخه چرا ا/ت اینو به لیگی گفته؟
همینطوری تو فکر بودم که خوابم برد
پرش زمان به صبح
ویو ا/ت
صبح بود از خواب بیدار شدم که دیدم
شاید ۴ یا ۳ پارت دیگه تموم بشه 🫶
۱.۴k
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.