A new marriage
پارت ۸
یونگی: دوستت دارم سومین.
سومین: منم دوست دارم.
سنا و دایان در رو باز کردن.
سنا: سومیننننن مبارکهههه!
سومین: سنا اروم باش!
دایان: یونگی نقشمون گرفت(اروم)
یونگی:اره(اروم)
یونگی و سومین تمام صب رو مشغول حرف زدن با هم بودن.
یونگی: سومین ، یه شب باید بیای خونه من تا یوچان هم تورو ببینه ، اون از زن ها و دختر ها زیاد ضربه خورده برا همین نمیتونه بهشون اعتماد کنه و فکر میکنه همشون مثل همن.
سومین: تو فکر میکنی که من مثل بقیشون نیستم؟
یونگی: معلومه که نیستی.
سومین با این حرف یونگی ذوق کرد.
سومین: خب حالا کی بیام؟
یونگی: بهت خبر میدم باید یه زمانی بیای که یوچان هم باشه.
سومین: باشه ، اوه اوه ساعت ۱۱ شد باید برم خونه.
یونگی: باشه ، خدافظ.
سومین: خدافظ!
ویو سومین
از خونه سنا اومدم بیرون و به سمت خونم رفتم. واییی باورم نمیشهه الان با کراشم تو رابطمم. باید سعیمو بکنم تا نظر یوچان هم به خودم جلب کنم. اونجوری که یونگی گفت احتمالا دفعه اول ری اکشن خوبی نشون نده پس باید اروم اروم پیش برم.
ویو یونگی
بعد رفتن سومین ، یکم با دایان حرف زدم و بعد رفتم خونه.
یونگی: یوچان کجایی؟
یوچان: اینجام ، چیشد موفق شدی؟
یونگی: اره
یوچان: خب پس مبارک باشه(با یکم ناراحتی)
یونگی: یوچان ، گفتم یه شب بیاد اینجا تا تو هم ببینیش.
یوچان: چرا؟ نکنه میخوای باهاش ازدواج کنی؟
یونگی: اگه همه چیز خوب پیش بره چرا که نه.
یوچان: بابا من نامادری نمیخوام!
یونگی: یوچان اون اونجوری که فکر میکنی نیست.
یوچان: هوف اگه اون شب چیزی ازش سر رفت که منو ناراحت کرد-
یونگی: باشه دیگه نمیبینمش.
یوچان: یعنی انقدر مطمئنی؟
یونگی: اره ، میرم بخوابم تو هم برو بخواب.
یوچان: باشه.
دو روز بعد
ویو سومین
بالاخره روز تعطیلللل! میتونم یکم استراحت کنمم! تو همین فکرا بودم که یهو گوشیم زنگ خورد. یونگی بود.
یونگی: الو سلام سومین خوبی؟
سومین: الو سلام مرسی خوبم تو چطوری؟
یونگی: منم خوبم ، امشب وقتت آزاده؟
سومین:اره چطور؟
یونگی: میتونی امشب بیای اینجا؟
چیییی یعنی امشب وقتشههه؟
سومین: اره اره میتونم.
یونگی: خوبه ادرس رو برات میفرستم ساعت چند میای؟
سومین: اوم ساعت ۸ اونجام دیگه.
یونگی: باشه میبینمت.
گوشیو قطع کرد. وایییی ساعت چنده؟ ساعت تقریبا ۲ بود.
باید برم حمومممممم.
بهد ۲۰ دقیقه
ادامش تو کامنت👇
یونگی: دوستت دارم سومین.
سومین: منم دوست دارم.
سنا و دایان در رو باز کردن.
سنا: سومیننننن مبارکهههه!
سومین: سنا اروم باش!
دایان: یونگی نقشمون گرفت(اروم)
یونگی:اره(اروم)
یونگی و سومین تمام صب رو مشغول حرف زدن با هم بودن.
یونگی: سومین ، یه شب باید بیای خونه من تا یوچان هم تورو ببینه ، اون از زن ها و دختر ها زیاد ضربه خورده برا همین نمیتونه بهشون اعتماد کنه و فکر میکنه همشون مثل همن.
سومین: تو فکر میکنی که من مثل بقیشون نیستم؟
یونگی: معلومه که نیستی.
سومین با این حرف یونگی ذوق کرد.
سومین: خب حالا کی بیام؟
یونگی: بهت خبر میدم باید یه زمانی بیای که یوچان هم باشه.
سومین: باشه ، اوه اوه ساعت ۱۱ شد باید برم خونه.
یونگی: باشه ، خدافظ.
سومین: خدافظ!
ویو سومین
از خونه سنا اومدم بیرون و به سمت خونم رفتم. واییی باورم نمیشهه الان با کراشم تو رابطمم. باید سعیمو بکنم تا نظر یوچان هم به خودم جلب کنم. اونجوری که یونگی گفت احتمالا دفعه اول ری اکشن خوبی نشون نده پس باید اروم اروم پیش برم.
ویو یونگی
بعد رفتن سومین ، یکم با دایان حرف زدم و بعد رفتم خونه.
یونگی: یوچان کجایی؟
یوچان: اینجام ، چیشد موفق شدی؟
یونگی: اره
یوچان: خب پس مبارک باشه(با یکم ناراحتی)
یونگی: یوچان ، گفتم یه شب بیاد اینجا تا تو هم ببینیش.
یوچان: چرا؟ نکنه میخوای باهاش ازدواج کنی؟
یونگی: اگه همه چیز خوب پیش بره چرا که نه.
یوچان: بابا من نامادری نمیخوام!
یونگی: یوچان اون اونجوری که فکر میکنی نیست.
یوچان: هوف اگه اون شب چیزی ازش سر رفت که منو ناراحت کرد-
یونگی: باشه دیگه نمیبینمش.
یوچان: یعنی انقدر مطمئنی؟
یونگی: اره ، میرم بخوابم تو هم برو بخواب.
یوچان: باشه.
دو روز بعد
ویو سومین
بالاخره روز تعطیلللل! میتونم یکم استراحت کنمم! تو همین فکرا بودم که یهو گوشیم زنگ خورد. یونگی بود.
یونگی: الو سلام سومین خوبی؟
سومین: الو سلام مرسی خوبم تو چطوری؟
یونگی: منم خوبم ، امشب وقتت آزاده؟
سومین:اره چطور؟
یونگی: میتونی امشب بیای اینجا؟
چیییی یعنی امشب وقتشههه؟
سومین: اره اره میتونم.
یونگی: خوبه ادرس رو برات میفرستم ساعت چند میای؟
سومین: اوم ساعت ۸ اونجام دیگه.
یونگی: باشه میبینمت.
گوشیو قطع کرد. وایییی ساعت چنده؟ ساعت تقریبا ۲ بود.
باید برم حمومممممم.
بهد ۲۰ دقیقه
ادامش تو کامنت👇
۱.۸k
۲۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.