چند پارتی
چند پارتی
part:2
چان:نه که تو و ا.ت دعوا نمیکنید
هیونجین:وای نگو اعصابم بهم ریخته
چان:برای چی؟
هیونجین:از شرکت اومدم و رفتم خونه که دیدم ا.ت نیست گفتم الان هاست که پیداش بشه ولی تا ساعت۲ خبری نشد که بعدش فهمیدم رفته بار
چان:اون مگه ۱۴ سالش نیست
هیونجین:همین دیگه تازه با یه لباس کوتاهی رفته بود باورت نمیشه
چان:شاید خودش نمیخواسته و مجبورش کرده بودن یا مثلا دوستش گفته بوده
هیونجین:نمیدونم چان نمیدونم اعصابم رو به نابودی راستي امشب میتونم پیش تو بمونم
چان:آره بابا خونه خودته فقط بزار برم به هانا بگم یه لباس بهم بده بدم به تو
هیونجین:مرسی
ویو فردا صبح
ویو ا.ت
از خواب بیدار شدم که گرمی بین پاهام حس کردم یعنی چی دست زدم به پام که با خون مواجه شدم این یعنی چی دلم هم از دیشب بدتر درد میکرد ولی تاحالا همچین اتفاقی نیوفتاده بود از درد گریم گرفته بود حتی نای پاشدن نداشتم تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که به هیونجین زنگ بزنم
ویو هیونجین
داشتیم صبحونه میخوردیم که گوشیم زنگ خورد دیدم ا.ت ولی جواب ندادم بزار خودش اون نگرانی که من کشیدم رو حس کنه خاموش شد که از دوباره زنگ زد ولی من بازم جواب ندادم که بار ها و بار ها هم زنگ زد
هانا:هوی لجباز بازی در نیار شاید اتفاقی براش افتاده
هیونجین:هوففف
رفتم تو اتاق و جواب دادم
هیونجین:چیه
ا.ت:هق اوپا...(گریه شدید)
هیونجین :چیشده(نگران)
ا.ت:اوپا خون هق(گریه)
هیونجین:الان میام خونه یکم صبر کن(نگران)
سریع کتم رو ورداشتم و رفتم بیرون که چان گفت:
چان:چیشده
هیونجین:برای ا.ت اتفاقی افتاده باید برم
چان:باشه
یه حدس هایی میزدم برای همین رفتم سوپر مارکت و چند بسته پد خریدم رفتم خونه
در رو وا کردم و رفتم تو
هیونجین:ا.ت کجایی(بلند)
با صدای گریه اش به سمت اتاق رفتم که دیدم تو خودش مثل حلزون داخل خودش جمع شده و گریه میکنه سریع رفتم و بغلش کردم
ادامه دارد.....
#بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #یونگی #اگوست_دی #هوسوک #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #کیپاپ #کیدراما #استری_کیدز #هان #چان #چانگبین #هیونجین #فلیکس #لینو #سونگمین #جونگین
part:2
چان:نه که تو و ا.ت دعوا نمیکنید
هیونجین:وای نگو اعصابم بهم ریخته
چان:برای چی؟
هیونجین:از شرکت اومدم و رفتم خونه که دیدم ا.ت نیست گفتم الان هاست که پیداش بشه ولی تا ساعت۲ خبری نشد که بعدش فهمیدم رفته بار
چان:اون مگه ۱۴ سالش نیست
هیونجین:همین دیگه تازه با یه لباس کوتاهی رفته بود باورت نمیشه
چان:شاید خودش نمیخواسته و مجبورش کرده بودن یا مثلا دوستش گفته بوده
هیونجین:نمیدونم چان نمیدونم اعصابم رو به نابودی راستي امشب میتونم پیش تو بمونم
چان:آره بابا خونه خودته فقط بزار برم به هانا بگم یه لباس بهم بده بدم به تو
هیونجین:مرسی
ویو فردا صبح
ویو ا.ت
از خواب بیدار شدم که گرمی بین پاهام حس کردم یعنی چی دست زدم به پام که با خون مواجه شدم این یعنی چی دلم هم از دیشب بدتر درد میکرد ولی تاحالا همچین اتفاقی نیوفتاده بود از درد گریم گرفته بود حتی نای پاشدن نداشتم تنها کاری که میتونستم بکنم این بود که به هیونجین زنگ بزنم
ویو هیونجین
داشتیم صبحونه میخوردیم که گوشیم زنگ خورد دیدم ا.ت ولی جواب ندادم بزار خودش اون نگرانی که من کشیدم رو حس کنه خاموش شد که از دوباره زنگ زد ولی من بازم جواب ندادم که بار ها و بار ها هم زنگ زد
هانا:هوی لجباز بازی در نیار شاید اتفاقی براش افتاده
هیونجین:هوففف
رفتم تو اتاق و جواب دادم
هیونجین:چیه
ا.ت:هق اوپا...(گریه شدید)
هیونجین :چیشده(نگران)
ا.ت:اوپا خون هق(گریه)
هیونجین:الان میام خونه یکم صبر کن(نگران)
سریع کتم رو ورداشتم و رفتم بیرون که چان گفت:
چان:چیشده
هیونجین:برای ا.ت اتفاقی افتاده باید برم
چان:باشه
یه حدس هایی میزدم برای همین رفتم سوپر مارکت و چند بسته پد خریدم رفتم خونه
در رو وا کردم و رفتم تو
هیونجین:ا.ت کجایی(بلند)
با صدای گریه اش به سمت اتاق رفتم که دیدم تو خودش مثل حلزون داخل خودش جمع شده و گریه میکنه سریع رفتم و بغلش کردم
ادامه دارد.....
#بی_تی_اس #نامجون #جین #شوگا #یونگی #اگوست_دی #هوسوک #جیهوپ #جیمین #تهیونگ #جونگکوک #کیپاپ #کیدراما #استری_کیدز #هان #چان #چانگبین #هیونجین #فلیکس #لینو #سونگمین #جونگین
۴.۵k
۳۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.