پارت51
#پارت51
#دخترکوچولویمن👧🏻💧
سعی میکردم زیاد صدامو بالا نبرم تا مبادا اردلان دوباره بیاد تو اتاق ، بهسا که دید عصبیم لباسشو در آورد و با خجالت دراز کشید
چشمم به بدن بلوریش افتاد که قرمز شده بود و جای ناخونای بهسا روشون خودنمایی میکرد
پمادو باز کردم و روی دستم ریختم
خودمو به سمتش متمایل کردم و پمادو زدم به بدنش ، بعد از اینکه همه جای بدنشو قشنگ مالیدم با دستمال دستمو پاک کردم و گفتم:
+ تموم شد ، یکم بمون تا خشک شه بعدش بیا پایین
چشماشو بسته بود و انگار از نگاه کردن به من واهمه داشت
به سمت جایی که اردلان نشسته بود رفتم و کنارش نشستم
_ چیشد؟
+ چی باید میشد؟؟
_ منظورم اینکه کجاست؟ میخوام باهاش حرف بزنم
+ ول کن اردلان مگه تو دایه اشی؟؟ چرا دوسداری تو همه ی کارای من دخالت کنی؟! بکش بیرون دیگه
_ اگه قراره اونو پیش خودت نگه داری باید یه سری شرط و شروط بزارم برات ؛ وگرنه تا هفته ی بعدی این دختر تلف میشه اینجا
+ عجب.....
چند دقیقه بعد بهسا بهمون ملحق شد و رو به رومون نشست
اردلان دستی به صورتش کشید و گفت:
+ اگه اذیت نمیشی میخوام چند تا سوال ازت بپرسم!!
با خجالت جواب داد:
_ بفرمایید
+ اول اینکه مدرسه میری یا نه؟؟
_ بعله کلاس نهمم
+ دوسداری درس بخونی؟
چشماش برقی زد و گفت:
_ بعله آقا
+خب خوبه ، ادامه ی درستو همینجا بخون . برادر یا خواهری داری؟ یا تک فرزندی
_ یه داداش کوچیک تر دارم ، 9 سالشه
+ اگه اونم مثل تو خوشگله که بیاریمش اینجا
بهسا با حرفش لبخندی زد اما دیدن اخمام سریع جمعش کرد...
#دخترکوچولویمن👧🏻💧
سعی میکردم زیاد صدامو بالا نبرم تا مبادا اردلان دوباره بیاد تو اتاق ، بهسا که دید عصبیم لباسشو در آورد و با خجالت دراز کشید
چشمم به بدن بلوریش افتاد که قرمز شده بود و جای ناخونای بهسا روشون خودنمایی میکرد
پمادو باز کردم و روی دستم ریختم
خودمو به سمتش متمایل کردم و پمادو زدم به بدنش ، بعد از اینکه همه جای بدنشو قشنگ مالیدم با دستمال دستمو پاک کردم و گفتم:
+ تموم شد ، یکم بمون تا خشک شه بعدش بیا پایین
چشماشو بسته بود و انگار از نگاه کردن به من واهمه داشت
به سمت جایی که اردلان نشسته بود رفتم و کنارش نشستم
_ چیشد؟
+ چی باید میشد؟؟
_ منظورم اینکه کجاست؟ میخوام باهاش حرف بزنم
+ ول کن اردلان مگه تو دایه اشی؟؟ چرا دوسداری تو همه ی کارای من دخالت کنی؟! بکش بیرون دیگه
_ اگه قراره اونو پیش خودت نگه داری باید یه سری شرط و شروط بزارم برات ؛ وگرنه تا هفته ی بعدی این دختر تلف میشه اینجا
+ عجب.....
چند دقیقه بعد بهسا بهمون ملحق شد و رو به رومون نشست
اردلان دستی به صورتش کشید و گفت:
+ اگه اذیت نمیشی میخوام چند تا سوال ازت بپرسم!!
با خجالت جواب داد:
_ بفرمایید
+ اول اینکه مدرسه میری یا نه؟؟
_ بعله کلاس نهمم
+ دوسداری درس بخونی؟
چشماش برقی زد و گفت:
_ بعله آقا
+خب خوبه ، ادامه ی درستو همینجا بخون . برادر یا خواهری داری؟ یا تک فرزندی
_ یه داداش کوچیک تر دارم ، 9 سالشه
+ اگه اونم مثل تو خوشگله که بیاریمش اینجا
بهسا با حرفش لبخندی زد اما دیدن اخمام سریع جمعش کرد...
۱.۹k
۰۷ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.