وقتی براش مهم نیستی پارت 7
پارت 7
وقتی براش مهم نیستی
اون لوگان بود
دان ته : لوگان لی تو اینجا چیکار میکنی
لوگان : نمیتونم عشقم و دوستاش رو نجات بدم
دان ته: عشقت ، عشقت کیه
لوگان: سوریون شیم سوریون
لوگان دستش رو به علامت حمله کنید تکون داد و حمله کردن اونا منو گرفتن اما جو دان ته فرار کرد
لوگان : گندش بزنن نگران نباش پیداش میکنم
چان هیون: لوگان از کجا میدونستی منو سوریون و نای گیو و یون هی اومدید اینجا تا مین هو رو نجات بدیم
_____________________________________________
فلش بک
یون هی : بچه ها الان چیکار کنیم چان هیون رو گرفته معلوم نیست این عوضی میخواد چیکارش کنه
سوریون : من یه فکری دارم زنگ میزنم به لوگان اون میتونه نجاتمون بده
_____________________________________________
( نکته: سوریون مادر خوانده سوکهون و سوکیونگ هست و نای گیو مادر واقعی سوکهون و سوکیونگ هست سوریون یه دختر داشته که اسمش سول آ بوده که اونو یه خانواده در آمریکا به سرپرستی میگیرنش و اونو به آمریکا میفرستند اون خانواده یه پسر مریض داشتند که نیاز به پیوند مغز استخوان داشته اونا از سول آ پیوند میگیرند و بعد به دزدی دروغ محکومش میکنند و به کره دیپرتش میکنند و بعد هم به دست او یون هی کشته میشه لوگان همون پسره اون خانواده کره ای آمریکایی هست )
_____________________________________________
ویو نویسنده ( خودم )
سوریون به لوگان زنگ میزنه و همه چیز رو تعریف میکنه و لوگان هم خودش رو میرسونه اونجا و نجاتشون میده
_____________________________________________
ویو چان هیون
من میترسیدم که برم خونه چون هر لحظه ممکن بود که جو دان ته بیاد سراغ منو مین هو
سوریون : چان هیون میخوای چند روز خونه ی من بمونی کسی خونه نیست سوکیونگ خونه دان ته هست و سوکهون هم پیش رونا هست من تنهام اینجوری از تنهایی هم در میام بیا خونه ی من
پیشنهاد خوبی بود
چان هیون: باشه ممنون اونی
با سوریون و مین هو رفتیم خونه سوریون
سوریون : چان هیون چی میخورید درست کنم
چان هیون: یه دقیقه الان میام
رفتم پیش سوریون و با هم داشتیم سوشی درست میکردیم ( توی هیچ فیکی تا حالا ندیدم سوشی باشه منم گفتم سوشی😁)
سوریون: چان هیون از نامجون علاقه گرفتی
وقتی اسم نامجون رو آورد یکم ناراحت شدم ولی به روم نیاوردم
چان هیون: اره ۶ سالی میشه
سوریون: از خودت یا حداقل از مین هو سراغی نگرفته
چان هیون: نه ....واسه این ازش طلاق گرفتم چون براش دیگه مهم نبودم و باهام سرد شده بود
دیگه بعد از این هیچ حرفی درباره نامجون نزدیم غذا رو درست کردیم بعد از ۴۵ مین خوردیم من میز رو جمع کردم و ظرف ها رو شستم و بعد با مین هو رفتیم خوابیدیم:)
_____________________________________________
ببخشید دیر شد 🙂
لطفاً حمایت کنید 🙏
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️
نویسنده:민 윤 기
وقتی براش مهم نیستی
اون لوگان بود
دان ته : لوگان لی تو اینجا چیکار میکنی
لوگان : نمیتونم عشقم و دوستاش رو نجات بدم
دان ته: عشقت ، عشقت کیه
لوگان: سوریون شیم سوریون
لوگان دستش رو به علامت حمله کنید تکون داد و حمله کردن اونا منو گرفتن اما جو دان ته فرار کرد
لوگان : گندش بزنن نگران نباش پیداش میکنم
چان هیون: لوگان از کجا میدونستی منو سوریون و نای گیو و یون هی اومدید اینجا تا مین هو رو نجات بدیم
_____________________________________________
فلش بک
یون هی : بچه ها الان چیکار کنیم چان هیون رو گرفته معلوم نیست این عوضی میخواد چیکارش کنه
سوریون : من یه فکری دارم زنگ میزنم به لوگان اون میتونه نجاتمون بده
_____________________________________________
( نکته: سوریون مادر خوانده سوکهون و سوکیونگ هست و نای گیو مادر واقعی سوکهون و سوکیونگ هست سوریون یه دختر داشته که اسمش سول آ بوده که اونو یه خانواده در آمریکا به سرپرستی میگیرنش و اونو به آمریکا میفرستند اون خانواده یه پسر مریض داشتند که نیاز به پیوند مغز استخوان داشته اونا از سول آ پیوند میگیرند و بعد به دزدی دروغ محکومش میکنند و به کره دیپرتش میکنند و بعد هم به دست او یون هی کشته میشه لوگان همون پسره اون خانواده کره ای آمریکایی هست )
_____________________________________________
ویو نویسنده ( خودم )
سوریون به لوگان زنگ میزنه و همه چیز رو تعریف میکنه و لوگان هم خودش رو میرسونه اونجا و نجاتشون میده
_____________________________________________
ویو چان هیون
من میترسیدم که برم خونه چون هر لحظه ممکن بود که جو دان ته بیاد سراغ منو مین هو
سوریون : چان هیون میخوای چند روز خونه ی من بمونی کسی خونه نیست سوکیونگ خونه دان ته هست و سوکهون هم پیش رونا هست من تنهام اینجوری از تنهایی هم در میام بیا خونه ی من
پیشنهاد خوبی بود
چان هیون: باشه ممنون اونی
با سوریون و مین هو رفتیم خونه سوریون
سوریون : چان هیون چی میخورید درست کنم
چان هیون: یه دقیقه الان میام
رفتم پیش سوریون و با هم داشتیم سوشی درست میکردیم ( توی هیچ فیکی تا حالا ندیدم سوشی باشه منم گفتم سوشی😁)
سوریون: چان هیون از نامجون علاقه گرفتی
وقتی اسم نامجون رو آورد یکم ناراحت شدم ولی به روم نیاوردم
چان هیون: اره ۶ سالی میشه
سوریون: از خودت یا حداقل از مین هو سراغی نگرفته
چان هیون: نه ....واسه این ازش طلاق گرفتم چون براش دیگه مهم نبودم و باهام سرد شده بود
دیگه بعد از این هیچ حرفی درباره نامجون نزدیم غذا رو درست کردیم بعد از ۴۵ مین خوردیم من میز رو جمع کردم و ظرف ها رو شستم و بعد با مین هو رفتیم خوابیدیم:)
_____________________________________________
ببخشید دیر شد 🙂
لطفاً حمایت کنید 🙏
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️
نویسنده:민 윤 기
۹.۴k
۰۸ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.