فیک سایه سیاه (F2) پارت ⁵¹
کارن ؛ بعد از چند دقیقه رسیدیم به عمارت ساعت ۶ بعد از ظهر بود رفتیم داخل خدمتکارا درو باز کردن ....
ویو جیمین ؛ از خواب بلند شدم مثل همیشه رفتم جلوی قاب عکس بزرگی که به دیوار اتاقم زده بودم وایستادم
جیمین : سلام صبحت بخیر
جیمین : دلم خیلی برات تنگ شده ای کاش دوباره همو ببینیم
جیمین ؛ الان دو سال و 6 ماه 8 روز از وقتی که دایانا ترکم کرده میگذره ، بعد از اینکه ترکم کرد چند ماهی افسرده شدم تحمل دوریش برام سخت بود کل دنیارو زیر رو کردم ولی نتونستم پیداش کنم ، اومدم سئول و برگشتم سر کارم سعی کردم خودمو سرگرم کنم شدم همون ادم قبل ولی توی کل این دو سال و 6 ماه هر شب و هر روز دل تنگش بودم به عکساش حرف میزدم سعی میکردم با این کار دلتنگیمو رفع کنم گریه کردن تو تنهایی کمکم میکرد اروم بشم
امروز همسر یکی از نزدیک ترین دوستای پدرم یه مراسم بزرگ ترتیب داده و ما هم دعوت شدیم در واقع سال ها پیش که پدرم و دوستش باهم بودن بعد از فوت دوستش همسرش به همراه پسرش کارن به دگو میرن ولی الان بعد از سال ها برگشتن سئول و میخوان با گروه های مافیای همکاری کنن منو کارن دوران بچگیمونو با هم گذروندیم
لباسامو عوض کردم رفتم پایین صبحانمو خوردم رفتم تو اتاقم کارامو انجام دادم ساعت 3 بود قرار بود ساعت ۵ بریم دراز کشیدم روی تختم چشمامو بستم و یکم خوابیدم
ساعت ۴:
جیمین ؛ از خواب بیدار شدم به پسرا زنگ زدم تا بیان اینجا با هم بریم رفتم اماده شدم یه کت شلوار مشکی پوشیدم رفتم پایین بعد 20 دقیقه پسرا رسیدن سوار ماشین شدم و به سمت محل مراسم حرکت کردم بعد از نیم ساعت رسیدیم
رفتیم داخل اکثر اعضای مافیا حضور داشتن با خیلی هاشون احوال پرسی کردیم که....
ویو جیمین ؛ از خواب بلند شدم مثل همیشه رفتم جلوی قاب عکس بزرگی که به دیوار اتاقم زده بودم وایستادم
جیمین : سلام صبحت بخیر
جیمین : دلم خیلی برات تنگ شده ای کاش دوباره همو ببینیم
جیمین ؛ الان دو سال و 6 ماه 8 روز از وقتی که دایانا ترکم کرده میگذره ، بعد از اینکه ترکم کرد چند ماهی افسرده شدم تحمل دوریش برام سخت بود کل دنیارو زیر رو کردم ولی نتونستم پیداش کنم ، اومدم سئول و برگشتم سر کارم سعی کردم خودمو سرگرم کنم شدم همون ادم قبل ولی توی کل این دو سال و 6 ماه هر شب و هر روز دل تنگش بودم به عکساش حرف میزدم سعی میکردم با این کار دلتنگیمو رفع کنم گریه کردن تو تنهایی کمکم میکرد اروم بشم
امروز همسر یکی از نزدیک ترین دوستای پدرم یه مراسم بزرگ ترتیب داده و ما هم دعوت شدیم در واقع سال ها پیش که پدرم و دوستش باهم بودن بعد از فوت دوستش همسرش به همراه پسرش کارن به دگو میرن ولی الان بعد از سال ها برگشتن سئول و میخوان با گروه های مافیای همکاری کنن منو کارن دوران بچگیمونو با هم گذروندیم
لباسامو عوض کردم رفتم پایین صبحانمو خوردم رفتم تو اتاقم کارامو انجام دادم ساعت 3 بود قرار بود ساعت ۵ بریم دراز کشیدم روی تختم چشمامو بستم و یکم خوابیدم
ساعت ۴:
جیمین ؛ از خواب بیدار شدم به پسرا زنگ زدم تا بیان اینجا با هم بریم رفتم اماده شدم یه کت شلوار مشکی پوشیدم رفتم پایین بعد 20 دقیقه پسرا رسیدن سوار ماشین شدم و به سمت محل مراسم حرکت کردم بعد از نیم ساعت رسیدیم
رفتیم داخل اکثر اعضای مافیا حضور داشتن با خیلی هاشون احوال پرسی کردیم که....
۴۰.۳k
۳۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.