باران خونp37
ویو هانا
از اینکه ا/ت بهم خبری نداده بود ناراحت بودم وقتی به شرکت رسیدیم تهیونگ دوستش پیاده شدن تهیونگ دستمو گرفت و از ماشین پایین اومدم که ا/ت به سمتم دویید و بغلم کرد
ا/ت: من واقعا متاسفم اثلا هواسم نبود
هانا: اشکالی نداره ولی دیگه وعده الکی نده
ا/ت: ببخشید
هانا: بیا بریم تو
ا/ت: بفرمایید
هانا: ممنون
ا/ت: میگم از ته ته خوشت اومد؟
هانا:اره پسر خوبه
ا/ت: دوست دارم عروسیتونو ببینم
هانا: هنوز زوده
ا/ت: بابام با نامجون میخوان برن هتل تا بابام کت شلوار بپوشه بیا تا اون موقع یه قهوه بخوریم بعد جلسه بریم خرید
هانا: خرید؟
ا/ت: اره
هانا:{ چشمانش اکلیلی شد}
پرش به جلسه
دوستان اینوگذاشتم ببخشید که کم بود امروز رو براتون میزارم فردا هم چون تولد اوپا نامجونه بیشتر میزارم
از اینکه ا/ت بهم خبری نداده بود ناراحت بودم وقتی به شرکت رسیدیم تهیونگ دوستش پیاده شدن تهیونگ دستمو گرفت و از ماشین پایین اومدم که ا/ت به سمتم دویید و بغلم کرد
ا/ت: من واقعا متاسفم اثلا هواسم نبود
هانا: اشکالی نداره ولی دیگه وعده الکی نده
ا/ت: ببخشید
هانا: بیا بریم تو
ا/ت: بفرمایید
هانا: ممنون
ا/ت: میگم از ته ته خوشت اومد؟
هانا:اره پسر خوبه
ا/ت: دوست دارم عروسیتونو ببینم
هانا: هنوز زوده
ا/ت: بابام با نامجون میخوان برن هتل تا بابام کت شلوار بپوشه بیا تا اون موقع یه قهوه بخوریم بعد جلسه بریم خرید
هانا: خرید؟
ا/ت: اره
هانا:{ چشمانش اکلیلی شد}
پرش به جلسه
دوستان اینوگذاشتم ببخشید که کم بود امروز رو براتون میزارم فردا هم چون تولد اوپا نامجونه بیشتر میزارم
۱.۴k
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.