عاقبت اعتماد(5)
عاقبت اعتماد(5)
(راستی لیا به ات گفت که لی هان از کشور خارج شده...اون لی هان نبوده اینا فک کردن لی هانه)
لی هان
و این فرست خوبیه برای من.......... (نمیگم می خواد چیکار کنه😂)
__________
ات
بیدار شدم کارامو کردم.. صبحونه خوردم... لباسام رو عوض کردم و از خونه زدم بیرون.... سوار موتورم شدم و به سمت باند رفتم.......... وارد باند شدم و لیا رو دیدم
ات:سلام....
لیا:سلام... خوبی؟
ات:آره بهترم
ات:از لی هان خبری نشد؟
لیا:چرا....کلی اتفاق افتاده
ات:بیا اتاقم تعریف کن ببینم چیشده
لیا:اوک الان میام
.................
لیا
رفتم پیش ات
لیا:.....ات لی هان فرار نکرده...اون یکی دیگه بود....داریم ردش رو می زنیم.... از باند قتل تاریکی درخواست همکاری داریم...باهاش قرار گذاشتم...ساعت 9 بریم کلاب***اونجا همو ببینیم و..........
ات:آها...باش
.
.
نگاهی به ساعت کردم 8:30 بود که لیا اومد ت اتاقم..
لیا:..ات..مامانم گفتش که باید بریم خونه ی پدر بزرگم...همه اونجان نمی تونم باهات.. بیام..من برم کارم نداری؟
ات:..هوم...ن..بای
لیا:بای
ات
بعد از اینکه لیا رفت
(راستی لیا به ات گفت که لی هان از کشور خارج شده...اون لی هان نبوده اینا فک کردن لی هانه)
لی هان
و این فرست خوبیه برای من.......... (نمیگم می خواد چیکار کنه😂)
__________
ات
بیدار شدم کارامو کردم.. صبحونه خوردم... لباسام رو عوض کردم و از خونه زدم بیرون.... سوار موتورم شدم و به سمت باند رفتم.......... وارد باند شدم و لیا رو دیدم
ات:سلام....
لیا:سلام... خوبی؟
ات:آره بهترم
ات:از لی هان خبری نشد؟
لیا:چرا....کلی اتفاق افتاده
ات:بیا اتاقم تعریف کن ببینم چیشده
لیا:اوک الان میام
.................
لیا
رفتم پیش ات
لیا:.....ات لی هان فرار نکرده...اون یکی دیگه بود....داریم ردش رو می زنیم.... از باند قتل تاریکی درخواست همکاری داریم...باهاش قرار گذاشتم...ساعت 9 بریم کلاب***اونجا همو ببینیم و..........
ات:آها...باش
.
.
نگاهی به ساعت کردم 8:30 بود که لیا اومد ت اتاقم..
لیا:..ات..مامانم گفتش که باید بریم خونه ی پدر بزرگم...همه اونجان نمی تونم باهات.. بیام..من برم کارم نداری؟
ات:..هوم...ن..بای
لیا:بای
ات
بعد از اینکه لیا رفت
۳.۵k
۲۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.