ژنرال مو شکلاتی پارت ۲۲
سلام پیام به اون عزیزانی که به من فوحش می دن می تونید نخونید اگه خوشتون نمی اد ولی نمی تونید فوحش بدید
___________
این قسمت برای خودمه علامت ها + چویا _ دازای / گین ×ریو €لوسی £یوسانو ^ کیوکا = ساکورا @ هیگوچی ÷آتسوشی * علامت اینکه یکی داره با خودش صحبت می کنه
__________________
+ چی ... چی دازای اوسامو @ اره درسته ظاهره امگایی که باهاش نامزد کرده بود یعنی سیگما بخشی از اموالش رو بالا می کشه و با یه الفای دیگه به اسم نیکولای فرار می کنه می ره خارج از کشور (صورت چویا دردی بزرگ را اشکار می کند ) + حت.....حتما الان دازای ناراحته @ چویا تو به فکر اون خائن هستی + می ...می دونم چه دردی داره..... کسی که عاشقشی.....کسی که دوسش داری.... رهات کنه.... خیلی درد داره ...مخصوصا اگه ......اگه اونو با کس دیگه ای ببینی .....
@ چو.....چویا ....پسرم..... +شب به خیر هیگوچی سان.
(چویا وارد اتاقش می شود اشک می ریزد و سر پسرش را نوازش می کند با صوتی ارام و زمزمه وار صحبت می کند) + قلبم درد می کنه ...دازای من دوست نداشتم تو هم درد رها شدن رو بچشی..... هر چند تو دیگه دازای من نیستی ولی ....ولی من هنوز می خوام چویای تو باشم.... به خودم نمی تونم دروغ بگم ..... من هنوز عاشقم ....خیلی درد داره ....قلبم درد می کنه ...انگار الان می ترکه.....انگار الان قفسه ی سینم رو می شکافه..... اگه شما سه تا کوچولو نبودید..... خودم رو خلاص می کردم .... اخه .....اخه چرا ....یتیمی بس نبود .... تنهایی چی ..... بردگی چی ..... شکنجه شدن چی ..... هیچ کدوم بس نبود .... حتما باید ترد شدن رو هم می چشیدم...... کاش یه خانواده کامل بودیم
(چویا نمی دونست ریو بیداره و باهر اشک او قلب کوچک پسرش می شکند)
☆ سه سال بعد
___________
این قسمت برای خودمه علامت ها + چویا _ دازای / گین ×ریو €لوسی £یوسانو ^ کیوکا = ساکورا @ هیگوچی ÷آتسوشی * علامت اینکه یکی داره با خودش صحبت می کنه
__________________
+ چی ... چی دازای اوسامو @ اره درسته ظاهره امگایی که باهاش نامزد کرده بود یعنی سیگما بخشی از اموالش رو بالا می کشه و با یه الفای دیگه به اسم نیکولای فرار می کنه می ره خارج از کشور (صورت چویا دردی بزرگ را اشکار می کند ) + حت.....حتما الان دازای ناراحته @ چویا تو به فکر اون خائن هستی + می ...می دونم چه دردی داره..... کسی که عاشقشی.....کسی که دوسش داری.... رهات کنه.... خیلی درد داره ...مخصوصا اگه ......اگه اونو با کس دیگه ای ببینی .....
@ چو.....چویا ....پسرم..... +شب به خیر هیگوچی سان.
(چویا وارد اتاقش می شود اشک می ریزد و سر پسرش را نوازش می کند با صوتی ارام و زمزمه وار صحبت می کند) + قلبم درد می کنه ...دازای من دوست نداشتم تو هم درد رها شدن رو بچشی..... هر چند تو دیگه دازای من نیستی ولی ....ولی من هنوز می خوام چویای تو باشم.... به خودم نمی تونم دروغ بگم ..... من هنوز عاشقم ....خیلی درد داره ....قلبم درد می کنه ...انگار الان می ترکه.....انگار الان قفسه ی سینم رو می شکافه..... اگه شما سه تا کوچولو نبودید..... خودم رو خلاص می کردم .... اخه .....اخه چرا ....یتیمی بس نبود .... تنهایی چی ..... بردگی چی ..... شکنجه شدن چی ..... هیچ کدوم بس نبود .... حتما باید ترد شدن رو هم می چشیدم...... کاش یه خانواده کامل بودیم
(چویا نمی دونست ریو بیداره و باهر اشک او قلب کوچک پسرش می شکند)
☆ سه سال بعد
۴۲۶
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.