فیک جیمین ( کیوت و خشن ) پارت ۲۲
از زبان سویونگ
خیلی دردم گرفت گفت : باشه حالا اینقدر نازک نارنجی نباش گفتم : من نازک نارنجی نیستمااا حواست باشه چی میگی
گفت : باشه بابا بیا بریم غذامون رو بخوریم
سفره رو چیدیم
گفتم : جیمین گفت : بله گفتم : اون کسی که داشت تعقیبم میکرد توی پاریس هم چند بار احساسش کردم ، گفت : منم حالا غذات رو بخور به اینجور چیزا فکر نکن
( چند دقیقه بعد )
از زبان سویونگ
غذامون رو خوردیم تقریباً ۱۲ شب بود ظرفا رو جمع کردم هنوز پیش بند تنم بود ظرفا رو هم شستم پیش بندم رو در آوردم و گفتم : جیمین کجایی گفت : اینجام گفتم : بیا بریم توی حیاط قدم بزنیم گفت : حوصله ندارم گفتم: بیخیال شو دیگه کوتاه بیا گفتم : و همینطور فراموش کردی امروز من ملکه هستم گفت : خیلی خب چشم ملکه بلند شد رفتیم حیاط عمارت خیلی بزرگ بود کلی چراغ و میز و صندلی به همراه تاب داشت ، داشتیم قدم میزدیم که گفتم : چرا اون روز توی مدرسه کیفم رو آتیش زدی ؟ گفت : دلیل خاصی نداشت گفتم : مگه میشه دلیلی نداشته باشه وایستاد و گفت : خب حالا تو بگو چرا تو روم وایستادی و مانع کارام میشدی ؟ گفتم : خب من دلیل داشتم چون تو با همه به جز دوستات بد رفتاری میکردی زور میگفتی چون قدرت همه چیز رو داشتی همه اختیارات توی دستای تو بود منم کسی نبودم که بتونی اونطوری باهام رفتار کنی گفت : سویونگ قبل از اینکه با من ازدواج کنی عاشق شده بودی
گفتم : نه چطور مگه گفت : همینطوری گفتم : جیمین خستم گفت : باشه بریم تو
رفتیم تو طبقه بالا گفتم : شب بخیر اونم گفت : شب بخیر کوچولو
( صبح فردا )
از زبان سویونگ
توی شرکتمون بودم که منشی پدرم اومد و گفت : خانم رییس کارتون دارن ، رفتم اتاق پدرم
گفتم : بابا باهام کاری داشتید ؟ گفت : اول ماه بعد وقته دادگاهتون هست گفتم : چه دادگاهی گفت : طلاق تو و جیمین گفتم : آها فهمیدم گفت : به جیمین هم خبر بدی سرم رو به نشونه آره تکون دادم و اومدم بیرون از اتاق بابام
رفتم شرکت پدره جیمین
جیمین هم اینجا رییس حساب میشه چون پسره مدیره شرکته
رفتم بالا از منشیش پرسیدم جیمین اتاقشه گفت : بله گفت : اما گفتن کسی نباید بره اتاقشون گفتم : منم وقت ندارم صبر کنم ، خودم رفتم دره اتاقش رو باز کردم که با صحنهای که دیدم شوکه شدم جیمین داشت یه دختر رو می بوسید واقعاً چطور؟ وقتی متوجه من شدن و از هم جدا شدن با دیدن قیافه آشنای دختره میخ کوب شدم این که همون همکلاسیمون میونگه واقعاً متأسفم
چشمام پر از اشک بود ولی دهنم قفل بود نمیتونستم حرف بزنم فوراً از اتاقش رفتم بیرون جیمین هم دنبالم میومد رفتم سواره ماشینم شدم و رفتم سمت عمارت بابای جیمین رسیدم رفتم تو خونه طبقه بالا چمدونم رو برداشتم هر وسیلهای که داشتم رو برداشتم .....
خیلی دردم گرفت گفت : باشه حالا اینقدر نازک نارنجی نباش گفتم : من نازک نارنجی نیستمااا حواست باشه چی میگی
گفت : باشه بابا بیا بریم غذامون رو بخوریم
سفره رو چیدیم
گفتم : جیمین گفت : بله گفتم : اون کسی که داشت تعقیبم میکرد توی پاریس هم چند بار احساسش کردم ، گفت : منم حالا غذات رو بخور به اینجور چیزا فکر نکن
( چند دقیقه بعد )
از زبان سویونگ
غذامون رو خوردیم تقریباً ۱۲ شب بود ظرفا رو جمع کردم هنوز پیش بند تنم بود ظرفا رو هم شستم پیش بندم رو در آوردم و گفتم : جیمین کجایی گفت : اینجام گفتم : بیا بریم توی حیاط قدم بزنیم گفت : حوصله ندارم گفتم: بیخیال شو دیگه کوتاه بیا گفتم : و همینطور فراموش کردی امروز من ملکه هستم گفت : خیلی خب چشم ملکه بلند شد رفتیم حیاط عمارت خیلی بزرگ بود کلی چراغ و میز و صندلی به همراه تاب داشت ، داشتیم قدم میزدیم که گفتم : چرا اون روز توی مدرسه کیفم رو آتیش زدی ؟ گفت : دلیل خاصی نداشت گفتم : مگه میشه دلیلی نداشته باشه وایستاد و گفت : خب حالا تو بگو چرا تو روم وایستادی و مانع کارام میشدی ؟ گفتم : خب من دلیل داشتم چون تو با همه به جز دوستات بد رفتاری میکردی زور میگفتی چون قدرت همه چیز رو داشتی همه اختیارات توی دستای تو بود منم کسی نبودم که بتونی اونطوری باهام رفتار کنی گفت : سویونگ قبل از اینکه با من ازدواج کنی عاشق شده بودی
گفتم : نه چطور مگه گفت : همینطوری گفتم : جیمین خستم گفت : باشه بریم تو
رفتیم تو طبقه بالا گفتم : شب بخیر اونم گفت : شب بخیر کوچولو
( صبح فردا )
از زبان سویونگ
توی شرکتمون بودم که منشی پدرم اومد و گفت : خانم رییس کارتون دارن ، رفتم اتاق پدرم
گفتم : بابا باهام کاری داشتید ؟ گفت : اول ماه بعد وقته دادگاهتون هست گفتم : چه دادگاهی گفت : طلاق تو و جیمین گفتم : آها فهمیدم گفت : به جیمین هم خبر بدی سرم رو به نشونه آره تکون دادم و اومدم بیرون از اتاق بابام
رفتم شرکت پدره جیمین
جیمین هم اینجا رییس حساب میشه چون پسره مدیره شرکته
رفتم بالا از منشیش پرسیدم جیمین اتاقشه گفت : بله گفت : اما گفتن کسی نباید بره اتاقشون گفتم : منم وقت ندارم صبر کنم ، خودم رفتم دره اتاقش رو باز کردم که با صحنهای که دیدم شوکه شدم جیمین داشت یه دختر رو می بوسید واقعاً چطور؟ وقتی متوجه من شدن و از هم جدا شدن با دیدن قیافه آشنای دختره میخ کوب شدم این که همون همکلاسیمون میونگه واقعاً متأسفم
چشمام پر از اشک بود ولی دهنم قفل بود نمیتونستم حرف بزنم فوراً از اتاقش رفتم بیرون جیمین هم دنبالم میومد رفتم سواره ماشینم شدم و رفتم سمت عمارت بابای جیمین رسیدم رفتم تو خونه طبقه بالا چمدونم رو برداشتم هر وسیلهای که داشتم رو برداشتم .....
۹۱.۹k
۲۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.