پارت سیزده
اون شب با خوشحالی به خونه برگشتن و ناصر تا نصف شب با وسایلش سرگرم بود و از خوشحالی نمی دونست چیکار کنه. چشمه رفت و بغلش کرد.
_ پسر قشنگم وقت خوابه!
ناصر برگشت و بغلش کرد.
_ من خیلی خوشبختم مامان!
موهاش رو بوسید. ناصر گفت:
_ می ترسم این خوشبختی تموم بشه.
_ تموم نمیشه، تو همیشه کنار منی.
ناصر با خوشحالی چشمش رو بست و اون رو توی آغوش گرفت. فردا شب قرار بود به خونه پدر بزرگ پدریش برن. اون ها که دیده بودن خانواده چشمه کنار اومدن نخواستن خودشون بده بشن و قبول کرده بودن که ناصر رو ببینند. ناصر اینبار کت و شلوارش رو پوشید و اینبار با اعتماد به نفس بیشتری راه افتاد. خونه پدربزرگ پدریش طبقه چهارم آپارتمانی توی شهرک شهر بود. خونه ای ۲۰۰ متری که سه خواب داشت و سه نفر توی این خونه بزرگ زندگی می کردن.
پدر و مادرش و برادر کوچیک ترش. برادرش میلاد ۱۵ ساله ش بود. همه با دیدن ناصر چند ثانیه مکث کردن. با اینکه می دونستن پسر ده ساله ش اما باز هم بنظرشون بزرگ اومد. برخورد همراه با اعتماد به نفس ناصر و دست دادنش حس خوبی به اون ها داد و خیلی زود باهاش صمیمی شدن. اینجا دیگه خبری از هدیه نبود اما تا نصف شب باهم گفتن و خندیدن و آشنا شدن و میلاد ناصر رو به اتاق خودش برد و ناصر برای اولین بار بازی کامپیوتری کرد.
_ پسر قشنگم وقت خوابه!
ناصر برگشت و بغلش کرد.
_ من خیلی خوشبختم مامان!
موهاش رو بوسید. ناصر گفت:
_ می ترسم این خوشبختی تموم بشه.
_ تموم نمیشه، تو همیشه کنار منی.
ناصر با خوشحالی چشمش رو بست و اون رو توی آغوش گرفت. فردا شب قرار بود به خونه پدر بزرگ پدریش برن. اون ها که دیده بودن خانواده چشمه کنار اومدن نخواستن خودشون بده بشن و قبول کرده بودن که ناصر رو ببینند. ناصر اینبار کت و شلوارش رو پوشید و اینبار با اعتماد به نفس بیشتری راه افتاد. خونه پدربزرگ پدریش طبقه چهارم آپارتمانی توی شهرک شهر بود. خونه ای ۲۰۰ متری که سه خواب داشت و سه نفر توی این خونه بزرگ زندگی می کردن.
پدر و مادرش و برادر کوچیک ترش. برادرش میلاد ۱۵ ساله ش بود. همه با دیدن ناصر چند ثانیه مکث کردن. با اینکه می دونستن پسر ده ساله ش اما باز هم بنظرشون بزرگ اومد. برخورد همراه با اعتماد به نفس ناصر و دست دادنش حس خوبی به اون ها داد و خیلی زود باهاش صمیمی شدن. اینجا دیگه خبری از هدیه نبود اما تا نصف شب باهم گفتن و خندیدن و آشنا شدن و میلاد ناصر رو به اتاق خودش برد و ناصر برای اولین بار بازی کامپیوتری کرد.
۵۲۲
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.