خون اشام جذاب من
خون اشام جذاب من
پارت 5
فلش بک به حال
(علامت جیمین_و علامت ا.ت+)
_: ا.ت خودتی چشمام درست میبینن
+: اره جیمین ولی تو مگه یه انسان نبودی تو همونی بودی که همیشه کنارم بودی
_: اره جیمینم ولی من از اولش هم خون اشام بودم حالا هم که تو رازم رو فهمیدی باید بمیری
ویو جیمین
وقتی فهمیدم ا.ت خیلی خوشحال شدم ولی بغض کردم چون مجبور بودم بکشمش تا بتونم جای گاهم رو پس بگیرم
ویو ا.ت
داشتم با سریع ترین حدم فرار میکردم ولی فایده نداشت و جیمین منو فقط با یک پرش تونست بگیره و چسبوند به درخت و شروع کرد به خوردن خونم
5 مین بعد
دیگه حال نداشتم و چشمام داشت سیاهی میرفت ولی با تمام وجودم جیغ زدم نه به خاطر درد گردنم بلکه به خاطر اینکه لونا رو از دست دادم اونم توسط بهترین دوست زمان بچگیم
ویو پلیس
داشتم اطراف جنگل قدم میزدم که کسی نتونه واردش بشه ولی یهو از جنگل یه صدای جیغ یک دختر رو شنیدم و سریع رفتم طرف صدا و وقتی اونجا رسیدم دیدم یه دختر رو زمین افتاده و کسی اونجا نیست و وقتی نزدیکش رفتم دیدم ازش داره خون میاد برای همین بردمش بیمارستان
ویو ا.ت
وقتی چشمام رو باز کردم دیدم رو تختم و لباس بیمارستان تنمه و گردنم داره میسوزه و یاد خاطراتم افتادم و گریه کردم و بعد 2 ساعت که حالم خوب شد رفتم به خونه ی خودم
(علامت خاله ی ا.ت☆و علامت خودش+)
☆: دختر کجا بودی نمیگی من نگرانت میشم من به همه جا زنگ زدم
+: خاله ولم کن الان حوصله ندارم
☆: اینجوری نمیشه دیروز هم همین روگفتی اگه موضوعی ناراحتت میکنه به من بگو من درکت میکنم
+: خاله الکی حرف نزن تو اصلا حال منو درک نمیکنی و نمیتونی باور کنی که چه اتفاق هایی برام افتاده (با داد و گریه)
رفتم تو اتاقم و سفت در رو بستم و خوابیدم و شام هم نخوردم
صبح شد
با برخورد نور خورشید به صورتم از خواب بیدار شدم و رفتم صبحونه خوردم و اماده شدم که برم مدرسه
در مدرسه
زنگ کلاس خورد و رفتم کلاس و باز هم جای لونا بغلم خالی بود
یهو معلم گفت که: بچه ها امروز دو تا دانش اموز جدید به ما اضافه میشه
عزیزم لطفا بیا داخل
در باز شد و دو تا پسر اومدن تو که یکیشون رو نمیشناختم ولی اون یکی وای نه نه اون کسی نبود جز...........
این داستان ادامه دارد
شرط ها: من بتونم 9 ساعت راحت بخوابم😑🤣
پارت 5
فلش بک به حال
(علامت جیمین_و علامت ا.ت+)
_: ا.ت خودتی چشمام درست میبینن
+: اره جیمین ولی تو مگه یه انسان نبودی تو همونی بودی که همیشه کنارم بودی
_: اره جیمینم ولی من از اولش هم خون اشام بودم حالا هم که تو رازم رو فهمیدی باید بمیری
ویو جیمین
وقتی فهمیدم ا.ت خیلی خوشحال شدم ولی بغض کردم چون مجبور بودم بکشمش تا بتونم جای گاهم رو پس بگیرم
ویو ا.ت
داشتم با سریع ترین حدم فرار میکردم ولی فایده نداشت و جیمین منو فقط با یک پرش تونست بگیره و چسبوند به درخت و شروع کرد به خوردن خونم
5 مین بعد
دیگه حال نداشتم و چشمام داشت سیاهی میرفت ولی با تمام وجودم جیغ زدم نه به خاطر درد گردنم بلکه به خاطر اینکه لونا رو از دست دادم اونم توسط بهترین دوست زمان بچگیم
ویو پلیس
داشتم اطراف جنگل قدم میزدم که کسی نتونه واردش بشه ولی یهو از جنگل یه صدای جیغ یک دختر رو شنیدم و سریع رفتم طرف صدا و وقتی اونجا رسیدم دیدم یه دختر رو زمین افتاده و کسی اونجا نیست و وقتی نزدیکش رفتم دیدم ازش داره خون میاد برای همین بردمش بیمارستان
ویو ا.ت
وقتی چشمام رو باز کردم دیدم رو تختم و لباس بیمارستان تنمه و گردنم داره میسوزه و یاد خاطراتم افتادم و گریه کردم و بعد 2 ساعت که حالم خوب شد رفتم به خونه ی خودم
(علامت خاله ی ا.ت☆و علامت خودش+)
☆: دختر کجا بودی نمیگی من نگرانت میشم من به همه جا زنگ زدم
+: خاله ولم کن الان حوصله ندارم
☆: اینجوری نمیشه دیروز هم همین روگفتی اگه موضوعی ناراحتت میکنه به من بگو من درکت میکنم
+: خاله الکی حرف نزن تو اصلا حال منو درک نمیکنی و نمیتونی باور کنی که چه اتفاق هایی برام افتاده (با داد و گریه)
رفتم تو اتاقم و سفت در رو بستم و خوابیدم و شام هم نخوردم
صبح شد
با برخورد نور خورشید به صورتم از خواب بیدار شدم و رفتم صبحونه خوردم و اماده شدم که برم مدرسه
در مدرسه
زنگ کلاس خورد و رفتم کلاس و باز هم جای لونا بغلم خالی بود
یهو معلم گفت که: بچه ها امروز دو تا دانش اموز جدید به ما اضافه میشه
عزیزم لطفا بیا داخل
در باز شد و دو تا پسر اومدن تو که یکیشون رو نمیشناختم ولی اون یکی وای نه نه اون کسی نبود جز...........
این داستان ادامه دارد
شرط ها: من بتونم 9 ساعت راحت بخوابم😑🤣
۶.۳k
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.