پارت ۲۹
از زبان یونا:
ازخواب بیدار شدم دیدم کوک پیشم نیس هوووف مثلا قرار بود امروز جایی نره یهو چشمم به نامه ای که برام نوشته بود و کنار تخت گذاشته بود افتاد برداشتم و خوندمش: سلام عشقم ببخشید من کار داشتم مجبور شدم رفتم احتمالا شب دیر میام تو منتظر من نمون زود بخواب خوشگلم بوس به لبت از طرف کوکیت
لبخندی زدم و نامه رو کنار گذاشتم به ساعت نگاه کردم ساعت ۴ بعد از ظهر بود وایییی گرسنمه بلند شدم از رو تخت و رفتم یه آب زدم به صورتم تا یکم سر حال شم بعد لباسمو عوض کردم و موهامو یکم شونه زدم تا مرتب بشم بعد رفتم پایین تو آشپزخونه میخواستم یکم غذا گرم کنم بخورم که یواش از اون طرف سالن یه صدایی شنیدم انگار دو تا خدمتکار بودن که داشتن در مورد من حرف میزدن: نگاش کن آخه این هرزه بی ریخت چیه دیگه که ارباب اینو دوس دختر خودش کرده چقدر دختره هم چسی میاد ایشششش من چیم از این کمتر بود که ارباب منو انتخاب نکرد رفتم تو سالن پشتش به من بود و داشت همینجوری زر میزد با دستم زدم به شونش برگشت سمتم (علامتش -)
-اع چیزه..... شما ...ا..از کی اینجایین(ترس)
_از اولش خب میگفتی (پوزخند)
-خب...خانم لطفا به ارباب چیزی نگید منو ببخشید من اشتباه کردم (کمی ترس و استرس)
_برو بابا چرا باید حرف تو برام مهم باشه اصن چرا باید اربابت تو رو که فقط یه برده ای رو به عنوان معشوقش انتخاب کنه هااااا خودت بگو
-بله خانم شما راس میگید من معذرت میخوام (بغض)
_خب حالا از جلو چشام دور شو راستی وسایلامو از تو ساکم در بیار بچین تو اتاق
-چشم با اجازه
تعظیم کرد و بعد رفتن منم رفتم تو آشپزخونه...
ازخواب بیدار شدم دیدم کوک پیشم نیس هوووف مثلا قرار بود امروز جایی نره یهو چشمم به نامه ای که برام نوشته بود و کنار تخت گذاشته بود افتاد برداشتم و خوندمش: سلام عشقم ببخشید من کار داشتم مجبور شدم رفتم احتمالا شب دیر میام تو منتظر من نمون زود بخواب خوشگلم بوس به لبت از طرف کوکیت
لبخندی زدم و نامه رو کنار گذاشتم به ساعت نگاه کردم ساعت ۴ بعد از ظهر بود وایییی گرسنمه بلند شدم از رو تخت و رفتم یه آب زدم به صورتم تا یکم سر حال شم بعد لباسمو عوض کردم و موهامو یکم شونه زدم تا مرتب بشم بعد رفتم پایین تو آشپزخونه میخواستم یکم غذا گرم کنم بخورم که یواش از اون طرف سالن یه صدایی شنیدم انگار دو تا خدمتکار بودن که داشتن در مورد من حرف میزدن: نگاش کن آخه این هرزه بی ریخت چیه دیگه که ارباب اینو دوس دختر خودش کرده چقدر دختره هم چسی میاد ایشششش من چیم از این کمتر بود که ارباب منو انتخاب نکرد رفتم تو سالن پشتش به من بود و داشت همینجوری زر میزد با دستم زدم به شونش برگشت سمتم (علامتش -)
-اع چیزه..... شما ...ا..از کی اینجایین(ترس)
_از اولش خب میگفتی (پوزخند)
-خب...خانم لطفا به ارباب چیزی نگید منو ببخشید من اشتباه کردم (کمی ترس و استرس)
_برو بابا چرا باید حرف تو برام مهم باشه اصن چرا باید اربابت تو رو که فقط یه برده ای رو به عنوان معشوقش انتخاب کنه هااااا خودت بگو
-بله خانم شما راس میگید من معذرت میخوام (بغض)
_خب حالا از جلو چشام دور شو راستی وسایلامو از تو ساکم در بیار بچین تو اتاق
-چشم با اجازه
تعظیم کرد و بعد رفتن منم رفتم تو آشپزخونه...
۱۶.۸k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.