کینه
#کینه
#قسمت دهم
گرگ ساناز رو کنار یک درخت سدر قدیمی و بزرگ برد و به اون گفت: چشمات رو ببند و وارد درخت شو، ساناز هم چشماشو بست و وارد درخت شد درست مثل یه روح و وقتی چشماش رو باز کرد دید که کنار همون خونه ی قدیمی نفرین شده هست. پس با عجله اول به سمت خونه ی مادر بزرگ رفت تا اون رو در جریان اتفاقات افتاده بزاره ، ولی وقتی اونجا رسید دید که پارچه ی سیاه رو در خونه هست که روی نوشته ی روی اون فهمید که مادر بزرگ از دنیا رفته، ساناز با بغض گرفته از اونجا به طرف خونه رفت، استرس عجیبی وجودش رو گرفته بود. زنگ در رو زد، و مادرش معصومه که سخت شکسته و غمگین به نظر می رسید در رو باز کرد و همونطور مات و مبهوت به ساناز نگاه می کرد. و یکدفعه یک کشیده محکم به صورت ساناز زد و گفت: کدوم گوری بودی ، خواهرت کجاست. دو ساله که منتظرتون هستم کجا بودید، بعد ساناز رو محکم بغل کرد و اشک می ریخت. ساناز گفت: مامان ما فقط دو روزه که رفتیم، بهم بگو چی شده چرا مامان بزرگ دیگه نیست و شروع کرد گریه کردن، مامان معصومه ساناز رو به داخل خونه برد و گفت: باید برام همه چیز رو تعریف کنی باید بگی سمیرا کجاست، تازه دوستتون نرگس هم گمشده،ولی قبلش بهتره حموم بری خیلی بوی بدی میدی و یک کمی استراحت کن.
ساناز نمی دونست چی باید به مادرش بگه، تازه از این تعجب کرده بود که چرا زهرا چیزی به کسی نگفته آخه اونم تا در اون خونه باهاشون بود. بعد از اینکه استراحت کرد و یه غذای گرم و خوشمزه که مادرش درست کرده بود خورد، مادرش گفت: مادر بزرگت یه ماه پیش از دنیا رفت، همش منتظر شما بود میگفت دخترا تو دردسر بزرگی افتادند و همش اسم زنی به اسم تاتائیس رو می آورد بیچاره آخر زندگیش با اندوه و غصه تموم شد و همش تقصیر شما دخترهاست حالا بگو کجا رفته بودید چرا خواهرت با تو نیست؟
@kineh2018
#قسمت دهم
گرگ ساناز رو کنار یک درخت سدر قدیمی و بزرگ برد و به اون گفت: چشمات رو ببند و وارد درخت شو، ساناز هم چشماشو بست و وارد درخت شد درست مثل یه روح و وقتی چشماش رو باز کرد دید که کنار همون خونه ی قدیمی نفرین شده هست. پس با عجله اول به سمت خونه ی مادر بزرگ رفت تا اون رو در جریان اتفاقات افتاده بزاره ، ولی وقتی اونجا رسید دید که پارچه ی سیاه رو در خونه هست که روی نوشته ی روی اون فهمید که مادر بزرگ از دنیا رفته، ساناز با بغض گرفته از اونجا به طرف خونه رفت، استرس عجیبی وجودش رو گرفته بود. زنگ در رو زد، و مادرش معصومه که سخت شکسته و غمگین به نظر می رسید در رو باز کرد و همونطور مات و مبهوت به ساناز نگاه می کرد. و یکدفعه یک کشیده محکم به صورت ساناز زد و گفت: کدوم گوری بودی ، خواهرت کجاست. دو ساله که منتظرتون هستم کجا بودید، بعد ساناز رو محکم بغل کرد و اشک می ریخت. ساناز گفت: مامان ما فقط دو روزه که رفتیم، بهم بگو چی شده چرا مامان بزرگ دیگه نیست و شروع کرد گریه کردن، مامان معصومه ساناز رو به داخل خونه برد و گفت: باید برام همه چیز رو تعریف کنی باید بگی سمیرا کجاست، تازه دوستتون نرگس هم گمشده،ولی قبلش بهتره حموم بری خیلی بوی بدی میدی و یک کمی استراحت کن.
ساناز نمی دونست چی باید به مادرش بگه، تازه از این تعجب کرده بود که چرا زهرا چیزی به کسی نگفته آخه اونم تا در اون خونه باهاشون بود. بعد از اینکه استراحت کرد و یه غذای گرم و خوشمزه که مادرش درست کرده بود خورد، مادرش گفت: مادر بزرگت یه ماه پیش از دنیا رفت، همش منتظر شما بود میگفت دخترا تو دردسر بزرگی افتادند و همش اسم زنی به اسم تاتائیس رو می آورد بیچاره آخر زندگیش با اندوه و غصه تموم شد و همش تقصیر شما دخترهاست حالا بگو کجا رفته بودید چرا خواهرت با تو نیست؟
@kineh2018
۳.۵k
۰۱ بهمن ۱۳۹۶
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.