چند پارتی جونگکوک پارت (۵)
که یه دفعه دیدم یه نفر پرید جلوی ماشین
سریع پیاده شدم.رفتم ببینم چی شده
دیدم یه دختره تقریباً جوون بود
نگاهش کردم قیافش به نظرم آشنا میومد
بغلش کردم بردمش تو ماشین به سمت بیمارستان حرکت کردم
وقتی رسیدیم بیمارستان
ازم پرسیدن که چه نسبتی باهاش دارم
میخواستم بگم برادرشم ولی ترسیدم برادر
نداشته باشه بخاطر همین گفتم دوست پسرشم گفتن که حالش خوبه و چیزیش نشده
رفتم تو اتاق پیشش
بهش سلام کردم که بهم نگاه کرد
وقتی منو دید چشماش پُر از اشک شد
من اونو میشناختم؟
هیچی یادم نمیومد
ولی ......یه حسی بهم میگفت میشناسمش
یه دفعه ای پرید بغلم
زد زیر گریه منم بغلش کردم(رو حساب برادریا😅)
یونگ سو:جونگکوک(با گریه)
من.....من واقعاً
من واقعاً متاسفم....من....ن...نمیخواستم...
نمیخواستم اونکارو بکنم....من....من نمیدونستم..
..نمیدونستم دارم چیکار میکنم..
..من...
من خیلی....خیلی .....
ناراحت....ناراحت بودم....تو....هق...تو شرایط...هق....خیلی سختی.....هق بودم
(اونجا هایی که «هق»گذاشتم گریش شدیدِ)
جونگکوک:نمیدونستم منو از کجا میشناسه و باهام چیکار کرده که دارع معذرت خواهی میکنه و متعجب بهش نگاه میکردم
ویو میسو:
با دلدرد و به زور و بلا خودمو به خونه رسوندم
واقعاً باورم نمیشه
اون هنوز خونه برنگشته
من...من میخواستم تولدشو براش جشن بگیرم(با بغض)ولی....همه چی رو خراب کردم(اشکاش جاری شد)
من...هق...همه چیرو خراب...هق...کردم
امروز تولد جونگکوکِ ولی.....برای من ....فقط یه خاطره بده....
پارسال همین موقع سال وقتی میخواستم تولد جونگکوکو جشن بگیرم........
خبببب بچه ها دیگه تا اینجاش بسته😅❤️
از اونجایی که خدایی خیلی نوشتم و دستم داره مشکنه یکم باهام مهربون باشین🥺
لایک کنین کامنت بذارین و فالو کنین تا خستگیم در بره و اینم بگم که اگه خسته باشم نمیتونم ادامه فیکو بذارمااا حالا دیگه از ما گفتن بود
خببببب بریم سراغ شرط پارت بعد
این سری نمیگم شرطاش چقدر باشه
تا جایی که کافی بود میذارم
فقط میگم لایک باید بالای۱۵ تا باشع دیگه مثل دفعه قبل ارفاق نمیکنم😉
و کامنت هم بالای ۴ تا و اینکه بگم یعنی باید بیشتر از چهار نفر کامنت بذارن ولی هرچی کامنت بیشتر زودتر فیکو میذارم 🦋✨
خب دیگه عخشای من مواظب خودتون باشین ❤️ببینم میتونین شرطارو برسونین که فردا پارت بعدیو براتون بذارم 😉
دوستون دارمممم حمایت فراموش نشه باییییی👋🏻👋🏻🦋🦋🦋✨✨✨❤️❤️
سریع پیاده شدم.رفتم ببینم چی شده
دیدم یه دختره تقریباً جوون بود
نگاهش کردم قیافش به نظرم آشنا میومد
بغلش کردم بردمش تو ماشین به سمت بیمارستان حرکت کردم
وقتی رسیدیم بیمارستان
ازم پرسیدن که چه نسبتی باهاش دارم
میخواستم بگم برادرشم ولی ترسیدم برادر
نداشته باشه بخاطر همین گفتم دوست پسرشم گفتن که حالش خوبه و چیزیش نشده
رفتم تو اتاق پیشش
بهش سلام کردم که بهم نگاه کرد
وقتی منو دید چشماش پُر از اشک شد
من اونو میشناختم؟
هیچی یادم نمیومد
ولی ......یه حسی بهم میگفت میشناسمش
یه دفعه ای پرید بغلم
زد زیر گریه منم بغلش کردم(رو حساب برادریا😅)
یونگ سو:جونگکوک(با گریه)
من.....من واقعاً
من واقعاً متاسفم....من....ن...نمیخواستم...
نمیخواستم اونکارو بکنم....من....من نمیدونستم..
..نمیدونستم دارم چیکار میکنم..
..من...
من خیلی....خیلی .....
ناراحت....ناراحت بودم....تو....هق...تو شرایط...هق....خیلی سختی.....هق بودم
(اونجا هایی که «هق»گذاشتم گریش شدیدِ)
جونگکوک:نمیدونستم منو از کجا میشناسه و باهام چیکار کرده که دارع معذرت خواهی میکنه و متعجب بهش نگاه میکردم
ویو میسو:
با دلدرد و به زور و بلا خودمو به خونه رسوندم
واقعاً باورم نمیشه
اون هنوز خونه برنگشته
من...من میخواستم تولدشو براش جشن بگیرم(با بغض)ولی....همه چی رو خراب کردم(اشکاش جاری شد)
من...هق...همه چیرو خراب...هق...کردم
امروز تولد جونگکوکِ ولی.....برای من ....فقط یه خاطره بده....
پارسال همین موقع سال وقتی میخواستم تولد جونگکوکو جشن بگیرم........
خبببب بچه ها دیگه تا اینجاش بسته😅❤️
از اونجایی که خدایی خیلی نوشتم و دستم داره مشکنه یکم باهام مهربون باشین🥺
لایک کنین کامنت بذارین و فالو کنین تا خستگیم در بره و اینم بگم که اگه خسته باشم نمیتونم ادامه فیکو بذارمااا حالا دیگه از ما گفتن بود
خببببب بریم سراغ شرط پارت بعد
این سری نمیگم شرطاش چقدر باشه
تا جایی که کافی بود میذارم
فقط میگم لایک باید بالای۱۵ تا باشع دیگه مثل دفعه قبل ارفاق نمیکنم😉
و کامنت هم بالای ۴ تا و اینکه بگم یعنی باید بیشتر از چهار نفر کامنت بذارن ولی هرچی کامنت بیشتر زودتر فیکو میذارم 🦋✨
خب دیگه عخشای من مواظب خودتون باشین ❤️ببینم میتونین شرطارو برسونین که فردا پارت بعدیو براتون بذارم 😉
دوستون دارمممم حمایت فراموش نشه باییییی👋🏻👋🏻🦋🦋🦋✨✨✨❤️❤️
۷.۶k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.