Ma reine : ملکهِ من♥️👸
Ma reine : ملکهِمن♥️👸
مشاور:فرزین ترو میخواد باهام حرف زده
بهدیس:نمخوامش
مشاور:میری مزونت؟
بهدیس:هفته یکبار میرم
مشاور:هروز برو به خودت برس
(فردا)
(بهدیس)
امروز صبح رفتم بیمارستان ک زایمان کرده بودم ک پرونده خودمو و ایلین نگاه کنم با کلی پول و با کلی حرف زدن تونستم بزارن پرونده هارو نگاه کنم
پرستار: نگاهکنید خانوم ایلین ستوده بچش ساعت ۷:۳۳دقیقه به دنیا امده و بعد ک عمل شروع شده ساعت ۷ بوده و بچه شما ساعت ۷ به دنیا امده و ساعت۷:۱۴دقیقه گفتن فوت شده
بهدیس: چرا بچه اون دیر به دنیا امده؟
پرستار:نمدونم یک چیزی اینجا میلنگه
بهدیس:تو اون تایم میشه یک بچه رو جابه جا کنی؟
پرستار: اره اخه دقیقش زیاد بوده
بهدیس: اون دکتر ک ایلین ستوده رو عمل کرده نیستش الان
پرستار: نهمتاسفانه فوت شدن
امروز قراره برم مزونم اخه دیگ خسته شدم از تنهایی
یک کت شلوار پوشیدم و رفتم دلم میخواست یک لباس عروس بدوزم اخه اینجوری چون ظریف کاری داشت سرگرم میشدم
بهدیس: نگار نگار؟(یکی از هنرجوهاشه)
نگار:جانم خانم؟
بهدیس: بیا یک یک لحظه
نگار امد تو اتاقم
نگار:جانم؟
بهدیس: یک پارچه لباس عروس تور اینا هست تو انبار؟
نگار: بله خانوم
بهدیس:خب برام بیاریش با یک مایکن کلی نگین مروارید و نخ سوزن و چرخ خیاطی و تور هم بیار
نگار:چشم خانوم
بعد یک ربعی برام اوردن ک شروع کردم به دوختش ک باز نگار امد
بهدیس:چیشدهنگار؟
نگار: یک خانومی با شما کار دارن
بهدیس: کی؟
نگار: نگفت بیرون منتطرتون هست
بهدیس:امدم
خودمو مرتب کردم رفتم بیرون ک چشمم خورد به ایلین
ایلین:سلام
بهدیس: سلام
امد تو اتاق کارم نشست منم داشتم براش قهوه میرختم
ایلین: فکر نمکردم همچین مزونی بزنی
قهوه رو بهش تعارف کردم و نشستم روبروش رو مبل
بهدیس: ما ک مثل شما با پول بابامون بزرگ نشدیم سخت کار کردیم ک تونستم همچین مزونی بزنم
ایلین: زبونم ک دراوردی اخه اون موقع ها هیچی نمدونستی
بهدیس: باید دربیارم تو این جامع گرگ زیاده
ایلین: شنیدم ک فرزین پیدات کرده
بهدیس: از کسی ک شنیدی بهت نگفته ک نمخوام قیافشو بیبینم
ایلین: نهنگفته
بهدیس:اوم
یکم از قهوه رو خورد و بلند شد
ایلین: دیگ من برم
بهدیس:تاز امده بودی
ایلین:کار دارم امدم خداحافظی کنم اخه قراره برای همیشه از ایران برم
بهدیس:کجا میخوای بری؟
ایلین: امریکا کارهامو خیلی وقته کردم
بهدیس:پسرت چی ارتا اونم میبری؟
ایلین:بچه من بچه تو
همنجور رفت دم در اتاق
بهدیس:چی؟
ایلین:امدم بهت یک چیزیبگم
بهدیس: چی؟
ایلین:اون بچه ک....
مشاور:فرزین ترو میخواد باهام حرف زده
بهدیس:نمخوامش
مشاور:میری مزونت؟
بهدیس:هفته یکبار میرم
مشاور:هروز برو به خودت برس
(فردا)
(بهدیس)
امروز صبح رفتم بیمارستان ک زایمان کرده بودم ک پرونده خودمو و ایلین نگاه کنم با کلی پول و با کلی حرف زدن تونستم بزارن پرونده هارو نگاه کنم
پرستار: نگاهکنید خانوم ایلین ستوده بچش ساعت ۷:۳۳دقیقه به دنیا امده و بعد ک عمل شروع شده ساعت ۷ بوده و بچه شما ساعت ۷ به دنیا امده و ساعت۷:۱۴دقیقه گفتن فوت شده
بهدیس: چرا بچه اون دیر به دنیا امده؟
پرستار:نمدونم یک چیزی اینجا میلنگه
بهدیس:تو اون تایم میشه یک بچه رو جابه جا کنی؟
پرستار: اره اخه دقیقش زیاد بوده
بهدیس: اون دکتر ک ایلین ستوده رو عمل کرده نیستش الان
پرستار: نهمتاسفانه فوت شدن
امروز قراره برم مزونم اخه دیگ خسته شدم از تنهایی
یک کت شلوار پوشیدم و رفتم دلم میخواست یک لباس عروس بدوزم اخه اینجوری چون ظریف کاری داشت سرگرم میشدم
بهدیس: نگار نگار؟(یکی از هنرجوهاشه)
نگار:جانم خانم؟
بهدیس: بیا یک یک لحظه
نگار امد تو اتاقم
نگار:جانم؟
بهدیس: یک پارچه لباس عروس تور اینا هست تو انبار؟
نگار: بله خانوم
بهدیس:خب برام بیاریش با یک مایکن کلی نگین مروارید و نخ سوزن و چرخ خیاطی و تور هم بیار
نگار:چشم خانوم
بعد یک ربعی برام اوردن ک شروع کردم به دوختش ک باز نگار امد
بهدیس:چیشدهنگار؟
نگار: یک خانومی با شما کار دارن
بهدیس: کی؟
نگار: نگفت بیرون منتطرتون هست
بهدیس:امدم
خودمو مرتب کردم رفتم بیرون ک چشمم خورد به ایلین
ایلین:سلام
بهدیس: سلام
امد تو اتاق کارم نشست منم داشتم براش قهوه میرختم
ایلین: فکر نمکردم همچین مزونی بزنی
قهوه رو بهش تعارف کردم و نشستم روبروش رو مبل
بهدیس: ما ک مثل شما با پول بابامون بزرگ نشدیم سخت کار کردیم ک تونستم همچین مزونی بزنم
ایلین: زبونم ک دراوردی اخه اون موقع ها هیچی نمدونستی
بهدیس: باید دربیارم تو این جامع گرگ زیاده
ایلین: شنیدم ک فرزین پیدات کرده
بهدیس: از کسی ک شنیدی بهت نگفته ک نمخوام قیافشو بیبینم
ایلین: نهنگفته
بهدیس:اوم
یکم از قهوه رو خورد و بلند شد
ایلین: دیگ من برم
بهدیس:تاز امده بودی
ایلین:کار دارم امدم خداحافظی کنم اخه قراره برای همیشه از ایران برم
بهدیس:کجا میخوای بری؟
ایلین: امریکا کارهامو خیلی وقته کردم
بهدیس:پسرت چی ارتا اونم میبری؟
ایلین:بچه من بچه تو
همنجور رفت دم در اتاق
بهدیس:چی؟
ایلین:امدم بهت یک چیزیبگم
بهدیس: چی؟
ایلین:اون بچه ک....
۷.۳k
۰۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.