پارت 94
جیمین:نه نه خدای من!
دستهام رو توی موهام فرو کردم و کالفه پاهام رو به زمین کوبیدم،
خودش کرد... صدای در ورودی بلند شد که سرم روباال آوردم و قبل از
اینکه کاری کنم یکی بغلم پرید، از بوی عطرش اینکه ت رو
فهمیدم.
ت :جیمین، اخه نمیگی دل من شور میزنه؟ نمیگی نگران میشم؟
ازم جدا شد که تازه نگاهش به خون خشک شدهی روی پیراهنم افتاد.
هینی کشید و گفت:
ت:جیمین... ای... این... چیه؟
هیون از پشت ت گفت:
هیون :ظاهراً که خونِ؛ جیمین بگو چه غلطی کردی؟!
جیمین : جک رو با تیر زدم!
صدای هین ت بالا رفت و هیونی که با ابروهای باال پریده من رو نگاه میکرد
هیون : جیمین چی میگی
تمام ماجرا رو براشون توضیح دادم. ت نگران بود ولی هیون با
اخمهای در هم به مبل تکیه داده بود.
ت نگران دستم رو گرفت و گفت:
ت:جیمین حالا حال خودت خوبه؟ جاییت آسیب ندیده؟!
سری تکون دادم و گفتم:
جیمین :خوبم خوبم چیزی نیست!
نفسی بیرون داد و بلند شد.
ت:ببینم عمو اینها متوجه شدن یا نه من برم خونه.
جیمین:باشه تو برو.
ت :راقب خودت باش، بای.
جیمین
:تو هم مراقب فندقم باش.
خندهی پر نازی کرد و رفت که هیون مطمئن شد و کنارم نشست و به
سقف نگاه کرد. مشتی به بازوش زدم که نوچی کرد. یه بار دیگه زدم که
رو کرد بهم و گفت:
هیون :استاد پارک.
جیمین: بله پروفسور پارک.
هیون:شما کرم داری که به بازوی بنده گیر دادی؟!
اخم مصنوعی کردم.
جیمین: من دارم؟!
هیون:اوهوم.
خیز برداشتم سمتش و با غرش گفتم:
جیمین: وایستا تا نشونت بدم.
با خنده بلند شد و تا خواستم بلند شم گفت:
هیون:نوچ نوچ استاد پارک با این عظمت قرار دنبال داداش کوچیکش بدوئه؟!
عصبی خندهای کردم.
جیمین
: گورت رو گم کن دو تا قهوه بیار.
هیون: ای به چشم داداش بزرگه.
دستهام رو توی موهام فرو کردم و کالفه پاهام رو به زمین کوبیدم،
خودش کرد... صدای در ورودی بلند شد که سرم روباال آوردم و قبل از
اینکه کاری کنم یکی بغلم پرید، از بوی عطرش اینکه ت رو
فهمیدم.
ت :جیمین، اخه نمیگی دل من شور میزنه؟ نمیگی نگران میشم؟
ازم جدا شد که تازه نگاهش به خون خشک شدهی روی پیراهنم افتاد.
هینی کشید و گفت:
ت:جیمین... ای... این... چیه؟
هیون از پشت ت گفت:
هیون :ظاهراً که خونِ؛ جیمین بگو چه غلطی کردی؟!
جیمین : جک رو با تیر زدم!
صدای هین ت بالا رفت و هیونی که با ابروهای باال پریده من رو نگاه میکرد
هیون : جیمین چی میگی
تمام ماجرا رو براشون توضیح دادم. ت نگران بود ولی هیون با
اخمهای در هم به مبل تکیه داده بود.
ت نگران دستم رو گرفت و گفت:
ت:جیمین حالا حال خودت خوبه؟ جاییت آسیب ندیده؟!
سری تکون دادم و گفتم:
جیمین :خوبم خوبم چیزی نیست!
نفسی بیرون داد و بلند شد.
ت:ببینم عمو اینها متوجه شدن یا نه من برم خونه.
جیمین:باشه تو برو.
ت :راقب خودت باش، بای.
جیمین
:تو هم مراقب فندقم باش.
خندهی پر نازی کرد و رفت که هیون مطمئن شد و کنارم نشست و به
سقف نگاه کرد. مشتی به بازوش زدم که نوچی کرد. یه بار دیگه زدم که
رو کرد بهم و گفت:
هیون :استاد پارک.
جیمین: بله پروفسور پارک.
هیون:شما کرم داری که به بازوی بنده گیر دادی؟!
اخم مصنوعی کردم.
جیمین: من دارم؟!
هیون:اوهوم.
خیز برداشتم سمتش و با غرش گفتم:
جیمین: وایستا تا نشونت بدم.
با خنده بلند شد و تا خواستم بلند شم گفت:
هیون:نوچ نوچ استاد پارک با این عظمت قرار دنبال داداش کوچیکش بدوئه؟!
عصبی خندهای کردم.
جیمین
: گورت رو گم کن دو تا قهوه بیار.
هیون: ای به چشم داداش بزرگه.
۷.۷k
۱۸ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.