💜فرشته من🤍
💜فرشته من🤍
👇🏻پارت ۱۸👇🏻
((صبح))
ارسلان:با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم رفتم تو حال دیدم دیانا داره صبحونه میخوره رفتم دستشویی کارایه مربوطه رو انجام دادم رفتم تو آشپز خونه کنار دیانا نشستم گفتم صبح بخیر
دیانا:خیلی سرد گفتم صبح تو هم بخیر
ارسلان:امروز بریم سینما
دیانا:ببینم چی میشه
ارسلان:پس میریم
دیانا:گفتم ببینم چی میشه(با یخورده داد زدن)
ارسلان:😬
دیانا:رفتم تو اتاق رو تخت دراز کشیدم داشتم فکر میکردم که یهو ارسلان اومد تو اتاق
ارسلان:مراحم شدم
دیانا:نه ولی در میزدی چیزی ازت کم نمیشد
ارسلان:ببخشید
دیانا:بابت؟
ارسلان:دیشب
دیانا:مشکلی نیست داستی امروز میرم خونه خودم شاید دوس دخترتون ناراحت شه من اینجام
ارسلان:اون دوس دخترم نیست
دیانا:پس کیه
ارسلان:بهت توضیح میدم
دیانا:چرا باید به من توضیح بدی
ارسلان:چون اونطور که تو فکر میکنی نیست
دیانا:بگو میشنوم
ارسلان:اون همون مهدیسه که بهت گفته بودم اون موقع که تو ما رو دیدی من نمیخواستم باهاش لب بگیرم اتفاقا میخواستم پرتش کنم یه ور دیگه چرا باید با کسی که بدم میاد لب بگیرم
دیانا:ای وای بازم زود قضاوت کردم(تو ذهنش)بغلش کردم گفتم ببخشید
ارسلان:همونطور که تو بغلم بود گفتم بابت چی؟
دیانا:رفتارم
ارسلان:یه خنده ریزی کردم بعد پرتش کردم رو تخت لباشو مک میزدم اونم همراهیم کرد
دیانا:از این کارش به شدت شوکه شدم
((پنج مین بعد))
دیانا:یه مشت زدم تو دلش که ولم کرد گفتم(وای نفسم)
ارسلان:خیلی لبات خوشمزست کاش به جایه صبحونه لباتو می خوردم
دیانا:خیلی بیشعوری
ارسلان:خواهش میکنم
دیانا:یه لغد به پاش زدم بدش رفتم تو حال رو مبل ولو شدم
ارسلان:امروز دانشگاه نداشتیم ساعت ۸ بیدار شده بودم خوابم میومد رفتم تو حال دیدم دیانا رو مبله رفتم بغلش کردم خوابیدم
دیانا:سرم تو گوشی بود که ارسلان بغلم کرد خوابید نکنه این واقعا فکر کرده من دوس دخترشم ولش بابا منم بغلش کردم خوابیدم
ادامه دارد........
👇🏻پارت ۱۸👇🏻
((صبح))
ارسلان:با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم رفتم تو حال دیدم دیانا داره صبحونه میخوره رفتم دستشویی کارایه مربوطه رو انجام دادم رفتم تو آشپز خونه کنار دیانا نشستم گفتم صبح بخیر
دیانا:خیلی سرد گفتم صبح تو هم بخیر
ارسلان:امروز بریم سینما
دیانا:ببینم چی میشه
ارسلان:پس میریم
دیانا:گفتم ببینم چی میشه(با یخورده داد زدن)
ارسلان:😬
دیانا:رفتم تو اتاق رو تخت دراز کشیدم داشتم فکر میکردم که یهو ارسلان اومد تو اتاق
ارسلان:مراحم شدم
دیانا:نه ولی در میزدی چیزی ازت کم نمیشد
ارسلان:ببخشید
دیانا:بابت؟
ارسلان:دیشب
دیانا:مشکلی نیست داستی امروز میرم خونه خودم شاید دوس دخترتون ناراحت شه من اینجام
ارسلان:اون دوس دخترم نیست
دیانا:پس کیه
ارسلان:بهت توضیح میدم
دیانا:چرا باید به من توضیح بدی
ارسلان:چون اونطور که تو فکر میکنی نیست
دیانا:بگو میشنوم
ارسلان:اون همون مهدیسه که بهت گفته بودم اون موقع که تو ما رو دیدی من نمیخواستم باهاش لب بگیرم اتفاقا میخواستم پرتش کنم یه ور دیگه چرا باید با کسی که بدم میاد لب بگیرم
دیانا:ای وای بازم زود قضاوت کردم(تو ذهنش)بغلش کردم گفتم ببخشید
ارسلان:همونطور که تو بغلم بود گفتم بابت چی؟
دیانا:رفتارم
ارسلان:یه خنده ریزی کردم بعد پرتش کردم رو تخت لباشو مک میزدم اونم همراهیم کرد
دیانا:از این کارش به شدت شوکه شدم
((پنج مین بعد))
دیانا:یه مشت زدم تو دلش که ولم کرد گفتم(وای نفسم)
ارسلان:خیلی لبات خوشمزست کاش به جایه صبحونه لباتو می خوردم
دیانا:خیلی بیشعوری
ارسلان:خواهش میکنم
دیانا:یه لغد به پاش زدم بدش رفتم تو حال رو مبل ولو شدم
ارسلان:امروز دانشگاه نداشتیم ساعت ۸ بیدار شده بودم خوابم میومد رفتم تو حال دیدم دیانا رو مبله رفتم بغلش کردم خوابیدم
دیانا:سرم تو گوشی بود که ارسلان بغلم کرد خوابید نکنه این واقعا فکر کرده من دوس دخترشم ولش بابا منم بغلش کردم خوابیدم
ادامه دارد........
۵.۸k
۲۴ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.