𝐛𝐚𝐝 𝐛𝐨𝐲 p25
کوک: من که مشکلی ندارم
ات: من نمیخوام
رفتم تو اتاق درم محکم بستم نمیدونم چرا گفتم نمیخوام من عاشق کوک بودم با تموم وجودم دوستش دارم رویام هم اینه که باهاش ازدواج کنم ولی انگار به حسی بهم میگه اینکار رو نکن
کوک: ات
ات: هااااا چیهههه؟
کوک: میشه بیام داخل
ات: اتاق خودته بعد اجازه هم میگیری؟؟
کوک: چرا عصابت خورد شده؟
ات: من خیلی هم آرومم
دیدم اومد سمتم دستمو کشید چسبوند به خودش
کوک: بیب دوست نداری باهام ازدواج کنی
ات: ک.. کوک چی میگی من فقط خوابم میاد
کوک: واقعا؟
ات: آره
کوک: خوب بیا بخوابیم
ات: نه میخوام تنها بخوابم
کوک: جن میاد میخورتت
ات: بزا بیاد میشینم باهاش چایی هم میخورم
دیدم کوک رفت خوابید رو تخت
کوک: تو نمیخوابی؟
ات: اههههههههه
کوک دستشو باز کرد
کوک: بیا کوک رو بغل کن بخوابه
ات: مگه بچه ای
کوک: آره
ات: برو بابا
کوک: آخه نگا کن من گناه دارم
ات: باشه بابا
کوک: بدو بدو بیا بغلم کن
ات: اوک
رفتم کنارش خوابیدم منو کشید تو بغلش
کوک: کیوت خودمی
ات: *خنده*
کوک: یااا حرفم خنده دار نبود
ات: زر نزن تا بخوابم
کوک: باشه
خوابیدم...
کوک ویو:
تا دیدم خوابیده بلند شدم رفتم از اتاق بیرون زنگ زدم به تهیونگ
کوک: محموله ها کجان
تهیونگ: پیش من
کوک: باشه الان میام دنبالش
تهیونگ: میگم به ات گفتی
کوک: چی رو
تهیونگ: اینکه مافیایی
کوک: مگه مرض دارم
تهیونگ: بلاخره باید بفهمه
کوک: نمیخوام مطمئنم اگه بفهمه دوست پسرش رییس بزرگترین باند مافیایی کره ست ازم متنفر میشه
تهیونگ: درست میگی
کوک: اها راستی سریع محموله هارو آماده کن میام دنبالشون
تهیونگ: ب....
*تلفن قطع شد*
کوک: الو الو تهیونگ
وا چرا قطع کرد رفتم ماشین رو برداشتم سریع رفتم سمت خونه تهیونگ تو راه داشتم به حرف تهیونگ فکر میکردم یعنی باید برم به ات بگم؟ اگه دیگه نخواد باهام باشه چی؟ دارم زیادی شیفته اون دختره میشم اگه نخواد باهام باشه بزور مال خودم میکنمش یه لحظه الان که فکرش رو میکنم من کاملا عوض شدم دیگه اون کوک سرد و بی رحم نیستم تو فکر بودم که رسیدم به خونه تهیونگ اون دوتا ماشین هم مال تهیونگه؟
رفتم داخل بادیگارد ها به درخت بسته بودن دهنشون هم با چسب بسته بود رفتم سمتشون و دهن یکی شون رو باز کردم
کوک: چی شده؟
بادیگارد: ارباب.. اونا ارباب رو گرفتن
کوک: یعنی چی
با چاقو طنابش رو باز کردم چاقو رو هم دادم دستش
کوک: بقیه رو هم باز کن
بادیگارد: ممنون
رفتم تفنگ یکی از بادیگارد های تهیونگ رو برداشتم با احتیاط رفتم داخل هیچکس نبود و این خیلی عجیب بود
رفتم تو اتاق که دیدم تهیونگ زخمی افتاد رو زمین سریع رفتم سمتش
کوک: تهیونگ خوبییییی
تهیونگ: ..فرار....کن (بیهوش شد)
کوک: چرا
که یهو یچیزی خورد به سرم و خاموشی
ات ویو:
از خواب بیدار شدم کوک نبود رفتم پایین هنوز مامانم و مامان کوک داشتن حرف میزدند
ات: کوک کجاست؟
م.ج: نمیدونم خیلی وقته رفته بیرون سه ساعتی میشه
ات: باشه ممنون
رفتم تو اتاق زنگ زدم بهش
ات: کوک کجایی
یه فرد ناشناس: عه چخبرا ات
ات: تو کی هستی کوک کجاست
فرد ناشناس: دنبال دوست پسر عزیزت هستی؟
ات: کجاست؟
ناشناس: داره شکنجه میشه
ات: چرا؟؟!!
ناشناس: اگه دوست پسر عزیزت رو زنده میخوای به این آدرسی که میدم بیا
ات: ب...باشه
ناشناس: اگه بخوای به پلیس زنگ بزنی یا با کس دیگه ای بیای فاتحه خودت و دوست پسرت رو بخون
ات: زود آدرس رو بفرست
قطع کردم دیدم آدرس رو فرستاده سریع رفتم از خونه بیرون یه تاکسی گرفتم و آدرس رو بهش دادم
راننده: ولی این وسط بیابونه
ات: میخوام همینجا برم
راننده: باشه
تو ماشین همش نگران کوک بودم اصلا اون عوضی کی بود که با حرف راننده به خودم اومدم
راننده: رسیدیم
ات: ممنون
پولش رو دادم و پیاده شدم یه عمارات متروکه بود که انگار ده ساله که کسی داخلش زندگی نمیکنه
با تموم جرعتی که داشتم رفتم داخلش دو نفر دم در بودن
ات: عامم ببخشید به من گفتن بیام اینجا
یکی از اونا: باهام بیا *لبخند ترسناک*
باهاش رفتم جلو یه در وایساد در رو باز کرد با چیزی که دیدم اشک تو چشمام جمع شد کوک غرق خون رو زمین افتاده بود
.....: بهت گفتم کاری میکنم از انتخابت پشیمون بشی
با صدای آشنا سرم رو برگردوندم که....
______________________________________
۲۰ تا لایک
ات: من نمیخوام
رفتم تو اتاق درم محکم بستم نمیدونم چرا گفتم نمیخوام من عاشق کوک بودم با تموم وجودم دوستش دارم رویام هم اینه که باهاش ازدواج کنم ولی انگار به حسی بهم میگه اینکار رو نکن
کوک: ات
ات: هااااا چیهههه؟
کوک: میشه بیام داخل
ات: اتاق خودته بعد اجازه هم میگیری؟؟
کوک: چرا عصابت خورد شده؟
ات: من خیلی هم آرومم
دیدم اومد سمتم دستمو کشید چسبوند به خودش
کوک: بیب دوست نداری باهام ازدواج کنی
ات: ک.. کوک چی میگی من فقط خوابم میاد
کوک: واقعا؟
ات: آره
کوک: خوب بیا بخوابیم
ات: نه میخوام تنها بخوابم
کوک: جن میاد میخورتت
ات: بزا بیاد میشینم باهاش چایی هم میخورم
دیدم کوک رفت خوابید رو تخت
کوک: تو نمیخوابی؟
ات: اههههههههه
کوک دستشو باز کرد
کوک: بیا کوک رو بغل کن بخوابه
ات: مگه بچه ای
کوک: آره
ات: برو بابا
کوک: آخه نگا کن من گناه دارم
ات: باشه بابا
کوک: بدو بدو بیا بغلم کن
ات: اوک
رفتم کنارش خوابیدم منو کشید تو بغلش
کوک: کیوت خودمی
ات: *خنده*
کوک: یااا حرفم خنده دار نبود
ات: زر نزن تا بخوابم
کوک: باشه
خوابیدم...
کوک ویو:
تا دیدم خوابیده بلند شدم رفتم از اتاق بیرون زنگ زدم به تهیونگ
کوک: محموله ها کجان
تهیونگ: پیش من
کوک: باشه الان میام دنبالش
تهیونگ: میگم به ات گفتی
کوک: چی رو
تهیونگ: اینکه مافیایی
کوک: مگه مرض دارم
تهیونگ: بلاخره باید بفهمه
کوک: نمیخوام مطمئنم اگه بفهمه دوست پسرش رییس بزرگترین باند مافیایی کره ست ازم متنفر میشه
تهیونگ: درست میگی
کوک: اها راستی سریع محموله هارو آماده کن میام دنبالشون
تهیونگ: ب....
*تلفن قطع شد*
کوک: الو الو تهیونگ
وا چرا قطع کرد رفتم ماشین رو برداشتم سریع رفتم سمت خونه تهیونگ تو راه داشتم به حرف تهیونگ فکر میکردم یعنی باید برم به ات بگم؟ اگه دیگه نخواد باهام باشه چی؟ دارم زیادی شیفته اون دختره میشم اگه نخواد باهام باشه بزور مال خودم میکنمش یه لحظه الان که فکرش رو میکنم من کاملا عوض شدم دیگه اون کوک سرد و بی رحم نیستم تو فکر بودم که رسیدم به خونه تهیونگ اون دوتا ماشین هم مال تهیونگه؟
رفتم داخل بادیگارد ها به درخت بسته بودن دهنشون هم با چسب بسته بود رفتم سمتشون و دهن یکی شون رو باز کردم
کوک: چی شده؟
بادیگارد: ارباب.. اونا ارباب رو گرفتن
کوک: یعنی چی
با چاقو طنابش رو باز کردم چاقو رو هم دادم دستش
کوک: بقیه رو هم باز کن
بادیگارد: ممنون
رفتم تفنگ یکی از بادیگارد های تهیونگ رو برداشتم با احتیاط رفتم داخل هیچکس نبود و این خیلی عجیب بود
رفتم تو اتاق که دیدم تهیونگ زخمی افتاد رو زمین سریع رفتم سمتش
کوک: تهیونگ خوبییییی
تهیونگ: ..فرار....کن (بیهوش شد)
کوک: چرا
که یهو یچیزی خورد به سرم و خاموشی
ات ویو:
از خواب بیدار شدم کوک نبود رفتم پایین هنوز مامانم و مامان کوک داشتن حرف میزدند
ات: کوک کجاست؟
م.ج: نمیدونم خیلی وقته رفته بیرون سه ساعتی میشه
ات: باشه ممنون
رفتم تو اتاق زنگ زدم بهش
ات: کوک کجایی
یه فرد ناشناس: عه چخبرا ات
ات: تو کی هستی کوک کجاست
فرد ناشناس: دنبال دوست پسر عزیزت هستی؟
ات: کجاست؟
ناشناس: داره شکنجه میشه
ات: چرا؟؟!!
ناشناس: اگه دوست پسر عزیزت رو زنده میخوای به این آدرسی که میدم بیا
ات: ب...باشه
ناشناس: اگه بخوای به پلیس زنگ بزنی یا با کس دیگه ای بیای فاتحه خودت و دوست پسرت رو بخون
ات: زود آدرس رو بفرست
قطع کردم دیدم آدرس رو فرستاده سریع رفتم از خونه بیرون یه تاکسی گرفتم و آدرس رو بهش دادم
راننده: ولی این وسط بیابونه
ات: میخوام همینجا برم
راننده: باشه
تو ماشین همش نگران کوک بودم اصلا اون عوضی کی بود که با حرف راننده به خودم اومدم
راننده: رسیدیم
ات: ممنون
پولش رو دادم و پیاده شدم یه عمارات متروکه بود که انگار ده ساله که کسی داخلش زندگی نمیکنه
با تموم جرعتی که داشتم رفتم داخلش دو نفر دم در بودن
ات: عامم ببخشید به من گفتن بیام اینجا
یکی از اونا: باهام بیا *لبخند ترسناک*
باهاش رفتم جلو یه در وایساد در رو باز کرد با چیزی که دیدم اشک تو چشمام جمع شد کوک غرق خون رو زمین افتاده بود
.....: بهت گفتم کاری میکنم از انتخابت پشیمون بشی
با صدای آشنا سرم رو برگردوندم که....
______________________________________
۲۰ تا لایک
۳۴.۵k
۰۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.