(پژمرده)P.36
سوکهون*ویو
جانکوک رو اوردن،به اون کلبه و منم همونجام.
پیادش کردن و انداختن جلوی من.
چشماش رو بسته بودیم.
کوک:شما کی هستید چشمام و باز کنید
سوکهون:چشماش رو باز کنید.
چشماش رو باز کردن
کوک*ویو
اونی کا من رو دزدی سوکهون بوده
کوک:تو چرا من رو دزدیدی
سوکهون:چون تو همونی هستی که دختر من رو عذاب دادی و با اون بازی میکردی
کوک:من ا/ت رو دوست دارم
سوکهون:خفه شو،تو دیگه تو زندگی ا/ت نیستی دیگه نمیذارم به ا/ت نزدیک بشی اینجا پایان خطه
هان سانگ*ویو
گویونگ اومد تو اتاقم
گویونگ:رئیس باید خیلی سریع به اون کلبه که باباتون خریده بود برید
هان سانگ:چرا؟
گویونگ:چون اونا میخوان جانکوک رو اونجا بکشن
هان سانگ:یعنی بسوزوننش
گویونگ:بله
هان سانگ:زودتر بگو ماشینم رو بیارن جلوی در
گویونگ:چشم
سوکجون*ویو
رسیدم خونه و رفتم پیش سوجین
در اتاقش رو باز کردم.
سوجین:چخبره
در اتاق رو بستم.
سوکجون:(ازمایش رو داد دست سوجین)این چیه؟
سوجین:تو این رو از کجا گرفتی
سوکجون:تو کل این سالای زندگیمون من چی واسه ی تو کم گزاشتم،حق من این بود
سوجین:اونطوری که فکر میکنی نیست
سوکجون:چطوری پس
سوجین:من عاشق یه مرده دیگه ای بودم وقتی جوون بودم
سوکجون:پس چرا با من ازدواج کردی
سوجین:وقتی تو عاشق من شدی من باز اون مرده رو دوست داشتم ولی بابات من رو با خانواده ام تهدید کرد و مجبور شدم با تو ازدواج کنم.
سوکجون:من از هیچی خبر نداشتم
سوکجون:اصلا همچین اتفاق هایی رخ داده بود تو چجور زنی هستی که وقتی شوهر داشتی هنوزم با اون مرد بودی
سوجین:من و ببخش لطفا
سوکجون:من میخوام این و بدونم چانسو و مین سو بچه های من هستن؟
سوجین:نه همچین چیزی نیست
سوکجون:اون مرد کیه؟
جانکوک رو اوردن،به اون کلبه و منم همونجام.
پیادش کردن و انداختن جلوی من.
چشماش رو بسته بودیم.
کوک:شما کی هستید چشمام و باز کنید
سوکهون:چشماش رو باز کنید.
چشماش رو باز کردن
کوک*ویو
اونی کا من رو دزدی سوکهون بوده
کوک:تو چرا من رو دزدیدی
سوکهون:چون تو همونی هستی که دختر من رو عذاب دادی و با اون بازی میکردی
کوک:من ا/ت رو دوست دارم
سوکهون:خفه شو،تو دیگه تو زندگی ا/ت نیستی دیگه نمیذارم به ا/ت نزدیک بشی اینجا پایان خطه
هان سانگ*ویو
گویونگ اومد تو اتاقم
گویونگ:رئیس باید خیلی سریع به اون کلبه که باباتون خریده بود برید
هان سانگ:چرا؟
گویونگ:چون اونا میخوان جانکوک رو اونجا بکشن
هان سانگ:یعنی بسوزوننش
گویونگ:بله
هان سانگ:زودتر بگو ماشینم رو بیارن جلوی در
گویونگ:چشم
سوکجون*ویو
رسیدم خونه و رفتم پیش سوجین
در اتاقش رو باز کردم.
سوجین:چخبره
در اتاق رو بستم.
سوکجون:(ازمایش رو داد دست سوجین)این چیه؟
سوجین:تو این رو از کجا گرفتی
سوکجون:تو کل این سالای زندگیمون من چی واسه ی تو کم گزاشتم،حق من این بود
سوجین:اونطوری که فکر میکنی نیست
سوکجون:چطوری پس
سوجین:من عاشق یه مرده دیگه ای بودم وقتی جوون بودم
سوکجون:پس چرا با من ازدواج کردی
سوجین:وقتی تو عاشق من شدی من باز اون مرده رو دوست داشتم ولی بابات من رو با خانواده ام تهدید کرد و مجبور شدم با تو ازدواج کنم.
سوکجون:من از هیچی خبر نداشتم
سوکجون:اصلا همچین اتفاق هایی رخ داده بود تو چجور زنی هستی که وقتی شوهر داشتی هنوزم با اون مرد بودی
سوجین:من و ببخش لطفا
سوکجون:من میخوام این و بدونم چانسو و مین سو بچه های من هستن؟
سوجین:نه همچین چیزی نیست
سوکجون:اون مرد کیه؟
۱.۸k
۱۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.