💜عشق ممنوعه 💜
دیانا: چرا بهش لبخند زدی
ارسلان: به کی
دیانا: عسللل
ارسلان : دیانا امشب رو زهرمون نکن
دیا: بزار یه امشب تموم بشه
ارسلان : باشه حالا .... نوبت سوپرایزهه
دیانا: ارسلان چیز بدی نباشه
ارسلان: نیس .... متین و نیکا رو گذاشته بودم تو حیاط که برنامه خراب نشه
دیانا: خب باید چیکار کنیم ؟
ارسلان: زنگ رو کشیدم که همه ساکت شدن
دیانا: وای
ارسلان: امشب بهترین شب عمرمه و به خاطر اینکه دیانا مال من شده براش یه سوپرایز دارم اگه امکانش هست همه دنبال من بیاید
دیانا: ارسلان این چه کاریه
ارسلان: هیسسس ...... بردمش تو حیاط ماشینی که گرفته بودم روشو یه پارچه سفید کشیده بودن نیکا و متين هم وایساده بودن کنارش آروم دست دیانا رو کشوندم به کنار ماشین و روشو پس زدم و همه شروع ب دست زدن کردن و بعد از ماشین رفتیم اونور حیاط و گروهی که قرار بود مراسمو اجرا کنن اونجا وایساده بودن .
دیانا: از ماشین خوشحال بودم ولی نمیدونستم چی در انتظارمه
ارسلان: با یه بشکن گروهه شروع به زدن گیتار کرد
دیانا : ارسلان جلوم زانو زد و دستامو گرفت و گفت :
بده دستاتو به دستم ....
تا باهم کلبه بسازیم .....
کلبه ای پر از منو تو ...
از منو و تو ما بسازیم ...
دور بشیم از همه مردم...
واسه درد هم بمیریم ....
رو ستاره ها بخوابیم ....
با ترانه جون بگیریم .....
کلبه ای اندازه عشق ....
باغچه ای و حوض و گلدون ....
سر تو باشه رو شونم ....
مث لیلا مث مجنون ....
تو بشی مادر گلها ....
من بشم بابای بارون .....
دیانا: اینو که گف گروهه شروع کرد به خوندن آهنگ تو بغل ارسلان غرق شدم چشامو بستم که دیدم ارسلان بغلم کرده و منو میچرخونه بهترین شب عمرم بود باورم نمیشد چشمای عسل از حدقه زده بود بیرون
ارسلان: به کی
دیانا: عسللل
ارسلان : دیانا امشب رو زهرمون نکن
دیا: بزار یه امشب تموم بشه
ارسلان : باشه حالا .... نوبت سوپرایزهه
دیانا: ارسلان چیز بدی نباشه
ارسلان: نیس .... متین و نیکا رو گذاشته بودم تو حیاط که برنامه خراب نشه
دیانا: خب باید چیکار کنیم ؟
ارسلان: زنگ رو کشیدم که همه ساکت شدن
دیانا: وای
ارسلان: امشب بهترین شب عمرمه و به خاطر اینکه دیانا مال من شده براش یه سوپرایز دارم اگه امکانش هست همه دنبال من بیاید
دیانا: ارسلان این چه کاریه
ارسلان: هیسسس ...... بردمش تو حیاط ماشینی که گرفته بودم روشو یه پارچه سفید کشیده بودن نیکا و متين هم وایساده بودن کنارش آروم دست دیانا رو کشوندم به کنار ماشین و روشو پس زدم و همه شروع ب دست زدن کردن و بعد از ماشین رفتیم اونور حیاط و گروهی که قرار بود مراسمو اجرا کنن اونجا وایساده بودن .
دیانا: از ماشین خوشحال بودم ولی نمیدونستم چی در انتظارمه
ارسلان: با یه بشکن گروهه شروع به زدن گیتار کرد
دیانا : ارسلان جلوم زانو زد و دستامو گرفت و گفت :
بده دستاتو به دستم ....
تا باهم کلبه بسازیم .....
کلبه ای پر از منو تو ...
از منو و تو ما بسازیم ...
دور بشیم از همه مردم...
واسه درد هم بمیریم ....
رو ستاره ها بخوابیم ....
با ترانه جون بگیریم .....
کلبه ای اندازه عشق ....
باغچه ای و حوض و گلدون ....
سر تو باشه رو شونم ....
مث لیلا مث مجنون ....
تو بشی مادر گلها ....
من بشم بابای بارون .....
دیانا: اینو که گف گروهه شروع کرد به خوندن آهنگ تو بغل ارسلان غرق شدم چشامو بستم که دیدم ارسلان بغلم کرده و منو میچرخونه بهترین شب عمرم بود باورم نمیشد چشمای عسل از حدقه زده بود بیرون
۱۳.۸k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.