فیک یع آرمی پارت 4
*فردا صبح*
اولین صبحی بود که با خوشحالی و پر انرژی بیدار می شدم. البته یبارم به خاطر کنسرت پر انرژی بودم ولی نه در این حد!
حاظر شدم و رفتم دانشگاه.
*بعد کلاس*
وسایلمو جمع کردم و از ساختمون دانشگاه بیرون اومدم برای اولین بار لبخند رو لبم بود. توی حیاط دانشگاه بودم که لیا از پشت سرم ظاهر شد و گفت: خوشحال بودن بهت نمیاد زشت هستی زشت ترم میشی!
سرمو که برگردوندم بهم سیلی زد. عقب عقب داشتم می افتادم که یه نفر منو گرفت. تهیونگ بود.
ته:چطورجرعت کردی روی ات دست بلند کنی؟ ...بچم آروم حرف میزدااا ولی جدی بود...
لیا: آقا کی باشن؟
ته: فکر کن دوست پسرشم
لیا: اووو یتیم بودی هرزه هم شدی؟ جالبه!
ته: لقب خودتو روی ات نذار!
تهیونگ دستمو گرفتو برد توی ماشین. بغض بدی گلوموچنگ میزد
من هرچی هم باشم هرزه نیستم!
تهیونگ دستمو گرفت و گفت: خودتو بخاطرش ناراحت نکن. ارزششو نداره. از این به بعدم خودم میارم و می برمت
ات: دیگه بهش فکر نمی کنم. ولی نمی خواد اذیت میشی تو هم کارای خودتو داری.
ته: دوست دارم خودم دوست دخترمو ببرم دانشگاه بیام دنبالش!
ات: باشه
ات: میشه آهنگ باز کنم؟
ته: باز کن
آهنگی که تهیونگ خونده رو باز کردم
ته: یاااا اگه قرار باشه آهنگی که خودم خوندمو باز کنی که خودم اینجا میخونم دیگهه!
ات: واقعا؟
ته: خیرسرم دوست پسرتماا
*فردا صبح*
صبح پاشدم کارامو کردم و به سمت دانشگاه راه افتادم. خیلی عادی وارد کلاس شدم ولی در کمال تعجب لیا و زیر دستاش نبودن.
از یونا که بغل دستیم بود پرسیدم: لیا و زیر دستاش چرا نیومدن؟
یونا استایلش دارک و لشه
یونا: اخراج شدن راحت شدیم. میگم ات میای باهم دوست بشیم؟
ات: آره چرا که نه
یونا: ببخشید. من خیلی وقت بود دلم می خواست باهات دوست بشم ولی لیا تهدیدم کرده بود که اگه باهات دوست شم یه بلایی سرم میاره.
ات: اشکالی نداره قلدر دانشگاه بود دیگه!
یونا: بیا اینم شمارم پیام بده سیوت کنم
معلم اومد و درس رو شروع کرد
*یک هفته بعد*
*بعد دانشگاه*
بچه ها دونه دونه از کلاس خارج میشدن.
یونا: ببخشید من باید برم دوست پسرم اومده دنبالم خدافظ
ات: خدافظ
تهیونگ پیام داده اومدنش یه ضره طول می کشه و باید منتظر بمونم.
اومدم بیرون و روی صندلی بیرون دانشگاه نشستم. که احساس کردم یه نفر داره نگام می کنه سرمو که بالا آوردم لیا رو دیدم.
اون اینجا چی کار می کنه؟
لیا: به خاطر تو من از دانشگاه اخراج شدم باید تاوان پس بدی.
زیردستاش به زور منو کشون کشون بردن توی یه کوچه همون کنار و شروع کردن زدنم.
روی زمین از شدت درد توی خودم پیچیده بودم ولی دست از سرم بر نمی داشتن و همینطور لگد می زدن.
اولین صبحی بود که با خوشحالی و پر انرژی بیدار می شدم. البته یبارم به خاطر کنسرت پر انرژی بودم ولی نه در این حد!
حاظر شدم و رفتم دانشگاه.
*بعد کلاس*
وسایلمو جمع کردم و از ساختمون دانشگاه بیرون اومدم برای اولین بار لبخند رو لبم بود. توی حیاط دانشگاه بودم که لیا از پشت سرم ظاهر شد و گفت: خوشحال بودن بهت نمیاد زشت هستی زشت ترم میشی!
سرمو که برگردوندم بهم سیلی زد. عقب عقب داشتم می افتادم که یه نفر منو گرفت. تهیونگ بود.
ته:چطورجرعت کردی روی ات دست بلند کنی؟ ...بچم آروم حرف میزدااا ولی جدی بود...
لیا: آقا کی باشن؟
ته: فکر کن دوست پسرشم
لیا: اووو یتیم بودی هرزه هم شدی؟ جالبه!
ته: لقب خودتو روی ات نذار!
تهیونگ دستمو گرفتو برد توی ماشین. بغض بدی گلوموچنگ میزد
من هرچی هم باشم هرزه نیستم!
تهیونگ دستمو گرفت و گفت: خودتو بخاطرش ناراحت نکن. ارزششو نداره. از این به بعدم خودم میارم و می برمت
ات: دیگه بهش فکر نمی کنم. ولی نمی خواد اذیت میشی تو هم کارای خودتو داری.
ته: دوست دارم خودم دوست دخترمو ببرم دانشگاه بیام دنبالش!
ات: باشه
ات: میشه آهنگ باز کنم؟
ته: باز کن
آهنگی که تهیونگ خونده رو باز کردم
ته: یاااا اگه قرار باشه آهنگی که خودم خوندمو باز کنی که خودم اینجا میخونم دیگهه!
ات: واقعا؟
ته: خیرسرم دوست پسرتماا
*فردا صبح*
صبح پاشدم کارامو کردم و به سمت دانشگاه راه افتادم. خیلی عادی وارد کلاس شدم ولی در کمال تعجب لیا و زیر دستاش نبودن.
از یونا که بغل دستیم بود پرسیدم: لیا و زیر دستاش چرا نیومدن؟
یونا استایلش دارک و لشه
یونا: اخراج شدن راحت شدیم. میگم ات میای باهم دوست بشیم؟
ات: آره چرا که نه
یونا: ببخشید. من خیلی وقت بود دلم می خواست باهات دوست بشم ولی لیا تهدیدم کرده بود که اگه باهات دوست شم یه بلایی سرم میاره.
ات: اشکالی نداره قلدر دانشگاه بود دیگه!
یونا: بیا اینم شمارم پیام بده سیوت کنم
معلم اومد و درس رو شروع کرد
*یک هفته بعد*
*بعد دانشگاه*
بچه ها دونه دونه از کلاس خارج میشدن.
یونا: ببخشید من باید برم دوست پسرم اومده دنبالم خدافظ
ات: خدافظ
تهیونگ پیام داده اومدنش یه ضره طول می کشه و باید منتظر بمونم.
اومدم بیرون و روی صندلی بیرون دانشگاه نشستم. که احساس کردم یه نفر داره نگام می کنه سرمو که بالا آوردم لیا رو دیدم.
اون اینجا چی کار می کنه؟
لیا: به خاطر تو من از دانشگاه اخراج شدم باید تاوان پس بدی.
زیردستاش به زور منو کشون کشون بردن توی یه کوچه همون کنار و شروع کردن زدنم.
روی زمین از شدت درد توی خودم پیچیده بودم ولی دست از سرم بر نمی داشتن و همینطور لگد می زدن.
۸.۱k
۱۶ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.