فیک مرگ آروم فصل دووم p4
P4
وال:چشم ارباب
ا/ت:یعنی چی کجا داری میبریش نبرش
هعی هعی نامجونا بگو تمومش کنه.
نامجون:برو بالا .
ا/ت:نمیرم میخای چه بلایی سرش بیاری ولش کن
نامجون:(با داد )گفتم برو بالا
ا/ت:نمیخام نمیرم .این کارت اصلا درست نیست(باصدای تقریبا بلند)
نامجون:(با دست محکم زد تو صورت ا/ت و روبه بادیگارد کرد و گفت )ببرش بالا
بادیگار :بله قربان
فلش ا/ت: با نشستن دست سنگینش رو صورتم تنها چیزی که متوجه شدم صوت کشیدن گوشم بود و سیاهی رفتن چشام .اون عوضی. باید باهاش حرف بزنم. پایان فلش.
ا/ت به سمت پایین پله ها رفت و تا اونجایی که تونست صداش و بلند کرد و داد زد :هعی کیم نامجون.
فلش فلش😂(مادر نامجون اومده بود عمارت تا حال نامجون رو بپرسه ودر مورد ازدواج نامی حرف میزدن نامجون و مادرش تو لابی رو مبل نشسته بودن که ا/ت با اون صدا اومد پایین) نامجون با چشای خمار و عصبی به ا/ت نگاه میکرد.
مادر نامی:اینجا چه خبره.
ا/ت:اوه اومانی شماام اینجایید؟!😅
مادر:اوهوم چه خبرته چرا عمارت و گذاشتی رو سرت.
ا/ت:دستی توی موهاش کشید و گفت:اممم چیزه من به نامجون نیاز دارم.
مادر:هان؟
ا/ت:(چی داری میگی ریدی)یعنی برای یه کاری به کمکش نیاز دارم.
مادر:نامجون پاشو برو دوست دخترت میخادت😑
نامجون:مثل اینکه شدیدا به کمک نیاز داره (زبونش و توی لپش چرخوند و انگشتاش رو روی رگای گردنش میکشید)
ا/ت:آب دهنش رو قدرت داد اممم نه کار مهمی ندارم شما به حرفاتون ادامه بدید ببخشید مزاحم شدم.
مادر:به هرحال من دارم میرم
ا/ت:نههه خاهش میکنم یکم بمونید چه عجله ای دارید.
مادر:من کارم اینجا تموم شده .نامجون همه چیز برا سه روز دیگه آماده است ،فقط بخش اصلیشه که به خودت مربوطه
شرط پارت بعد ۱۸ تا لایک و ۱۵ تا کامنت.
اگه تو کامنتا فیک خوب و پیجی که منتشرش کرده رو بزارید (فیک تموم شده باشه ها درحال پخش نباشه) دوتا از شرط لایک کم میکنم😂🥹
وال:چشم ارباب
ا/ت:یعنی چی کجا داری میبریش نبرش
هعی هعی نامجونا بگو تمومش کنه.
نامجون:برو بالا .
ا/ت:نمیرم میخای چه بلایی سرش بیاری ولش کن
نامجون:(با داد )گفتم برو بالا
ا/ت:نمیخام نمیرم .این کارت اصلا درست نیست(باصدای تقریبا بلند)
نامجون:(با دست محکم زد تو صورت ا/ت و روبه بادیگارد کرد و گفت )ببرش بالا
بادیگار :بله قربان
فلش ا/ت: با نشستن دست سنگینش رو صورتم تنها چیزی که متوجه شدم صوت کشیدن گوشم بود و سیاهی رفتن چشام .اون عوضی. باید باهاش حرف بزنم. پایان فلش.
ا/ت به سمت پایین پله ها رفت و تا اونجایی که تونست صداش و بلند کرد و داد زد :هعی کیم نامجون.
فلش فلش😂(مادر نامجون اومده بود عمارت تا حال نامجون رو بپرسه ودر مورد ازدواج نامی حرف میزدن نامجون و مادرش تو لابی رو مبل نشسته بودن که ا/ت با اون صدا اومد پایین) نامجون با چشای خمار و عصبی به ا/ت نگاه میکرد.
مادر نامی:اینجا چه خبره.
ا/ت:اوه اومانی شماام اینجایید؟!😅
مادر:اوهوم چه خبرته چرا عمارت و گذاشتی رو سرت.
ا/ت:دستی توی موهاش کشید و گفت:اممم چیزه من به نامجون نیاز دارم.
مادر:هان؟
ا/ت:(چی داری میگی ریدی)یعنی برای یه کاری به کمکش نیاز دارم.
مادر:نامجون پاشو برو دوست دخترت میخادت😑
نامجون:مثل اینکه شدیدا به کمک نیاز داره (زبونش و توی لپش چرخوند و انگشتاش رو روی رگای گردنش میکشید)
ا/ت:آب دهنش رو قدرت داد اممم نه کار مهمی ندارم شما به حرفاتون ادامه بدید ببخشید مزاحم شدم.
مادر:به هرحال من دارم میرم
ا/ت:نههه خاهش میکنم یکم بمونید چه عجله ای دارید.
مادر:من کارم اینجا تموم شده .نامجون همه چیز برا سه روز دیگه آماده است ،فقط بخش اصلیشه که به خودت مربوطه
شرط پارت بعد ۱۸ تا لایک و ۱۵ تا کامنت.
اگه تو کامنتا فیک خوب و پیجی که منتشرش کرده رو بزارید (فیک تموم شده باشه ها درحال پخش نباشه) دوتا از شرط لایک کم میکنم😂🥹
۴.۴k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.