پارت ۲:
پارت ۲:
کوک : ببین سلین می دونم این چیزی که الان بهت قراره بگم به نظرت چیز چرتیه ولی باز من بهت می گم البته اگه قبول نکنی هم من کارمو می کنم
سلین: ببخشید ارباب حرف چرتون چیه ؟
کوک : سلین می خوام برم سر اصل مطلب باهام ازدواج کن
چی ؟؟ ببخشید ارباب ولی آخه ما
کوک: اخه نداره من یه چند وقتیه عاشقت شدم من اصلا تو زندگیم عاشق نشدم ولی تو من دیوونه ی خودت کردی
سلین : ارباب خب راستش منم بهتون علاقه دارم
کوک : خیلی خب پس چرا معطلی می کنی شام تو بخور فردا نامزد می کنیم و ۱ هفته دیگه عروسی می کنیم
در ضمن به من دیگه ارباب نگو من جونگ کوک یا کوکی صدام کن
سلین : باشه کوکی🙂
۱ هفته بعد
سلین : الان یه هفته گذشته و امروز روز عروسی مون هستش احساس می کنم نباید قبول می کردم خب راستش دیروز یه آقایی اومد منو برو به یه خونه با دیدین اون لحظه خون جولوی چشمام رو گرفت کوک رفت به یه خونه که یه زن اومد اونو بوسید بعد یه بچه پرید بغلش و بهش گفت بابایی واقعا حالم خوب نبود
برای انتقام گرفتن ازش تصمیم گرفتم که قبل از اومدن اون فرار کنم و به همه ماجرا رو بگم تا ابروش بره که منو به بازی می کشی آره آقای جعون روزگارتو سیاه می کنم مرتیکه زن باز از اولشم می دونستم انتخواب غلطه که بچه داری هان
ویو ۲ ساعت بعد
درحال فرار بود با بلندگو همه چیو به همه گفتم و ابروش رو بردم یهو دیدم یه ماشین جلوم نگه داشت و دیگه نمی تونستم فرار کنم چون چند تا لیموزین دیگه درو تا دور ماشینم رو محاصره کرده بود در ماشین جلویی باز شد و .......
بچه ها معذرت می خوام دیر گذاشتم و این قرار چند پارتی بشه زیاد درموردش فکر کردم
امید وارم خوشتون بیاد و لایک و کامنت یادتون نره
شرایط پارت بهت
۱۰ تا لایک
۱۰ تا کامنت
و ۵ تا فالو
بای 🙃❤️❤️
کوک : ببین سلین می دونم این چیزی که الان بهت قراره بگم به نظرت چیز چرتیه ولی باز من بهت می گم البته اگه قبول نکنی هم من کارمو می کنم
سلین: ببخشید ارباب حرف چرتون چیه ؟
کوک : سلین می خوام برم سر اصل مطلب باهام ازدواج کن
چی ؟؟ ببخشید ارباب ولی آخه ما
کوک: اخه نداره من یه چند وقتیه عاشقت شدم من اصلا تو زندگیم عاشق نشدم ولی تو من دیوونه ی خودت کردی
سلین : ارباب خب راستش منم بهتون علاقه دارم
کوک : خیلی خب پس چرا معطلی می کنی شام تو بخور فردا نامزد می کنیم و ۱ هفته دیگه عروسی می کنیم
در ضمن به من دیگه ارباب نگو من جونگ کوک یا کوکی صدام کن
سلین : باشه کوکی🙂
۱ هفته بعد
سلین : الان یه هفته گذشته و امروز روز عروسی مون هستش احساس می کنم نباید قبول می کردم خب راستش دیروز یه آقایی اومد منو برو به یه خونه با دیدین اون لحظه خون جولوی چشمام رو گرفت کوک رفت به یه خونه که یه زن اومد اونو بوسید بعد یه بچه پرید بغلش و بهش گفت بابایی واقعا حالم خوب نبود
برای انتقام گرفتن ازش تصمیم گرفتم که قبل از اومدن اون فرار کنم و به همه ماجرا رو بگم تا ابروش بره که منو به بازی می کشی آره آقای جعون روزگارتو سیاه می کنم مرتیکه زن باز از اولشم می دونستم انتخواب غلطه که بچه داری هان
ویو ۲ ساعت بعد
درحال فرار بود با بلندگو همه چیو به همه گفتم و ابروش رو بردم یهو دیدم یه ماشین جلوم نگه داشت و دیگه نمی تونستم فرار کنم چون چند تا لیموزین دیگه درو تا دور ماشینم رو محاصره کرده بود در ماشین جلویی باز شد و .......
بچه ها معذرت می خوام دیر گذاشتم و این قرار چند پارتی بشه زیاد درموردش فکر کردم
امید وارم خوشتون بیاد و لایک و کامنت یادتون نره
شرایط پارت بهت
۱۰ تا لایک
۱۰ تا کامنت
و ۵ تا فالو
بای 🙃❤️❤️
۶.۱k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.