part 11 وقتی بد بوی مدرسه بخاطره چاق بودنت مسخرت میکرد
part 11 وقتی بد بوی مدرسه بخاطره چاق بودنت مسخرت میکرد
part 11
همه او کشیدن من به کوک نگاه مردم اونم به من نگاه کرد
_تهیونگ اینو انجام نمیدم
~یعنی چی باید انجام بدی بدو
_اوففف
کوک اومد طرفم منم رفتم یهو لبشو گذاشت رو لبم منم همراهی
کردم که بعد چند مین از هم جدا شدیم همه که داشتن اوو
میکشیدن که روم نه شد به کوک نگاه کنم یهو نگام به لیا رفت
داشت حرص میخورد خوش حال شدم بیشتر حرص بخور*نیشخند
که بعد کلی بازی کردن جرعت و حقیقت همه رفتن رقصیدن
ویو کوک
همه رفته بودن برقصن منم خسته شده بودم دیدم که سویون
داره ویسکی میخوری هی خدا مست شده بوده که ساعت نزدیک
1 شب بود همه داشتن میرفتن منم خواستم برم اما قبلش رفتم
به میا گفتم سویون رو ببره خونه گفت خودتت ببر منم اوفی
کشید مجبور شدم ببرمش رفتم دستشو گرفتم بردم تو ماشین
خودم هم سوار ماشین شدم تو راه مسیر بودم که هر چی سویون
رو صدا زدم ازش صدایی نشنیدم برگشتم دیدم خوابیده واییی
خدا چقدر کیوته مجبور شدم ببرم خانه خودم به سمت خانه خودم حرکت کردم
وقتی رسیدم ماشین رو پارک کردم و سویون رو بقل کردم از
ماشین اومدیم پایین رفتم دم خانه رو زدم آجوما در رو باز کرد
بردم اتاق خودم گذاشتمش رو تختم بهش زل زدم
_تو چقدر خوشگل نمیدونم ولی حس بهت دارم
صورتشو ناز کردم دلم میخواست دوباره بوسش کنم ولی حلوی خودم رو گرفتم
خودم رفتم رو کاناپه خوابیدم و دوباره بهش زل زدم که کم کم خوابیدم
صبح
ویو یونا
از خواب بیدار شدم دیدم توی یه اتاق دیگم یکم دقت کردم
دیدم یکی روی کاناپه خوابیده که دیدم کوک ناخودآگاه از تخت افتادم یه صدای بدی داد یهو کوک پاشد
_یا حضرت نامجون
_چیشده
_کی مرده
+آروم باشه من افتادم
_آهان خوبی؟
+اره خوبم
+راستی من اینجا چیکار میکنم
_دیشب به دوستت گفت برین باهم ولی اون گفت خودتت ببر منم مجبور شدم اوردمت
+آهان مرسی
خواستم پاشم برم از اتاق
_کجا
+خانه
_صبر کن باهام میرم مدرسه
+نه نیاز نیست خودم میرم
_نه حرف نباشه
+اوفف آخه لباس ندارم
_خب
+بزارم برم خانه لباسم رو بردارم
_نمیخواد اینجا یکی هست
+وات تو مگه دختری لباس فرمه دخترونه داری؟
_نه واسه آبجیم بود
+عه آجی داری
_با اجازه شما بله
+مگه خاستگاری میگی بله
_اوفف ول کن بیا بریم صبحانه بخوریم
part 11
همه او کشیدن من به کوک نگاه مردم اونم به من نگاه کرد
_تهیونگ اینو انجام نمیدم
~یعنی چی باید انجام بدی بدو
_اوففف
کوک اومد طرفم منم رفتم یهو لبشو گذاشت رو لبم منم همراهی
کردم که بعد چند مین از هم جدا شدیم همه که داشتن اوو
میکشیدن که روم نه شد به کوک نگاه کنم یهو نگام به لیا رفت
داشت حرص میخورد خوش حال شدم بیشتر حرص بخور*نیشخند
که بعد کلی بازی کردن جرعت و حقیقت همه رفتن رقصیدن
ویو کوک
همه رفته بودن برقصن منم خسته شده بودم دیدم که سویون
داره ویسکی میخوری هی خدا مست شده بوده که ساعت نزدیک
1 شب بود همه داشتن میرفتن منم خواستم برم اما قبلش رفتم
به میا گفتم سویون رو ببره خونه گفت خودتت ببر منم اوفی
کشید مجبور شدم ببرمش رفتم دستشو گرفتم بردم تو ماشین
خودم هم سوار ماشین شدم تو راه مسیر بودم که هر چی سویون
رو صدا زدم ازش صدایی نشنیدم برگشتم دیدم خوابیده واییی
خدا چقدر کیوته مجبور شدم ببرم خانه خودم به سمت خانه خودم حرکت کردم
وقتی رسیدم ماشین رو پارک کردم و سویون رو بقل کردم از
ماشین اومدیم پایین رفتم دم خانه رو زدم آجوما در رو باز کرد
بردم اتاق خودم گذاشتمش رو تختم بهش زل زدم
_تو چقدر خوشگل نمیدونم ولی حس بهت دارم
صورتشو ناز کردم دلم میخواست دوباره بوسش کنم ولی حلوی خودم رو گرفتم
خودم رفتم رو کاناپه خوابیدم و دوباره بهش زل زدم که کم کم خوابیدم
صبح
ویو یونا
از خواب بیدار شدم دیدم توی یه اتاق دیگم یکم دقت کردم
دیدم یکی روی کاناپه خوابیده که دیدم کوک ناخودآگاه از تخت افتادم یه صدای بدی داد یهو کوک پاشد
_یا حضرت نامجون
_چیشده
_کی مرده
+آروم باشه من افتادم
_آهان خوبی؟
+اره خوبم
+راستی من اینجا چیکار میکنم
_دیشب به دوستت گفت برین باهم ولی اون گفت خودتت ببر منم مجبور شدم اوردمت
+آهان مرسی
خواستم پاشم برم از اتاق
_کجا
+خانه
_صبر کن باهام میرم مدرسه
+نه نیاز نیست خودم میرم
_نه حرف نباشه
+اوفف آخه لباس ندارم
_خب
+بزارم برم خانه لباسم رو بردارم
_نمیخواد اینجا یکی هست
+وات تو مگه دختری لباس فرمه دخترونه داری؟
_نه واسه آبجیم بود
+عه آجی داری
_با اجازه شما بله
+مگه خاستگاری میگی بله
_اوفف ول کن بیا بریم صبحانه بخوریم
۳۱.۹k
۰۷ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.